دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
بنا بر آنچه در مباحث پيشين آمد، مسئلة خزعل همانگونه که انگليس ميخواست پايان يافت. به همين علت، آن دسته از مأموران انگليس كه موفق شدند اين بحران را بدون خطر به پايان برسانند از سوي آن دولت مورد تقدير قرار گرفتند.
نويسندة كتاب چون توجه دارد که پايان کار خزعل به نحو مطلوب و مورد رضايت انگليس و تقدير آن دولت از مأموراني که نقش مؤثري در اين ماجرا داشتند، مدعاها و حماسهسراييهاي او دربارة رابطة انگليس و رضاخان و خزعل را به چالش ميکشاند، ميکوشد اين واقعيت روشن را نيز اينگونه واژگونه وانمايد كه گويا بهرغم آنكه انگليس از گسترش قدرت دولت مركزي و تسليم خزعل و به تعبير او الحاق دوبارة خوزستان به ايران ناراضي بود! اما هميناندازه هم که ديپلماتهاي او هنرنمايي كردند و توانستند رضاخان را مهار کرده و او را متقاعد سازند تااندكي از منافع بريتانيا حفظ شود و دستكم خزعل به قتل نرسد، راضي بوده و به همين خاطر بود که مأموران خود را مورد تقدير قرار داد!
از اين رو، غني اين مطلب را نيز اينگونه مطرح ميسازد:
«روز 29 آذر 1303 رضاخان امضاي خود را پاي سندي گذاشت كه شيخ را ميبخشيد و توافق ميكرد مالكيت و دارايي و زمينهايش را احترام نهد و تعهدي سپرد كه شيخ و بستگان او مورد آزار و اذيت قرار نگيرند... خوزستان بار ديگر جزو مكمل ايران شده بود... براي هيچكس از جمله سفارت انگليس ترديد نبود كه پس گرفتن خوزستان دائمي و برگشتناپذير است.»
پس از چنين مقدماتي، از تقدير بريتانيا از لورن اظهار شگفتي کرده و مينويسد:
«شگفت آنكه [حذف خزعل] بر شهرت لورين به عنوان ديپلماتي زبردست افزود. صرف اين واقعيت كه از برخوردي خونين، بدون كشت و كشتار يا خسارت به تأسيسات نفت، جلوگيري شده بود سخت براي وزارت خارجة انگليس رضايتبخش بود، و لورين نيز از اينكه بحران را تخفيف داده است مورد تفقد قرار گرفت.»۱
واقعيت آن است که اگر سرودهها و ادعاهاي غني براي القاي اين نگره که گويا هدف انگليس نه تحکيم دولت مرکزي و تأمين منافع خود در سراسر کشور و به ويژه نفت جنوب، بلکه شخص خزعل بود، کمترين بهرهاي از واقعيت ميداشت، دولت انگليس ميبايست مأموران خود را به علت ناتواني آنها در حفظ خزعل توبيخ ميکرد. کمترين درک از عرف سياست روشن ميکند که تقدير از لورن به پاس حفظ جان خزعل و منافع شخصي او در حاليکه تاريخ مصرفش براي انگليس به پايان رسيده بود، به يک شوخي ميمانَد.
افزون بر اين، غني ضمن ادعاهاي خود ميگويد رضاخان تعهد سپرد که به شيخ و بستگان و دارايي او آسيبي نرسد. اينجا اين سؤال پيش ميآيد که رضاخان به که تعهد داد؟ شيخ يا انگليس؟ هرکدام باشد، چهرهاي را که غني براي رضاخان ادعا و ترسيم کرده نقض ميکند.
شيخ منکوب و مغلوب در مقامي نيست که رضاخان فاتح و غالب به او تعهد بسپرد. اگر تعهد به انگليس است که بايد به غني گفت آن همه جسارت و شجاعتي که شما در سراسر کتاب براي رضاخان در برابر انگليس برساختيد، چي شد؟ و اکنون که بنا به ادعاي شما رضاخان انگليس و خزعل را شکست داده و در موضع قدرت است چرا در اينجا نميگويد: «شيخ خزعل يك نفر رعيت ايران است و فقط زمامداران ايران ميتوانند او را تنبيه كنند يا ببخشند»!2
غني از «پس گرفتن خوزستان» سخن ميگويد. رضاخان براي تحکيم موقعيت خود در کشور و نشان دادن چهرهاي ملي و «ضدانگليسي» از خود، تسليم شدن خزعل را، شکست انگليس و بازگرداندن خوزستان به ايران تبليغ کرد و در بازگشت به تهران دستور جشن و چراغاني داد. امروز نيز پهلويستايان و رضاشاهپردازان همين را به مخاطبان خود القاء ميکنند، اما واقعيت اين است که خوزستان هيچگاه از دست ايران نرفته بود که باز پس گرفته شود.
دادههاي تاريخي روشن ميسازند که حتي در زمان ضعف و استيصال قاجار در دوران جنگ جهاني و قبل از کودتاي 1299، يعني در همان سالهايي که انگليسيها خزعل را براي مقابله با دولت مرکزي حمايت ميکردند و امکان جدايي خوزستان آسانتر مينمود نيز هيچگاه مسئلة جدايي خوزستان از ايران مطرح نشد. در صفحات پيشين نوشتة حاضر نيز اشاره کرديم که بنا به نوشتة محمد تقي بهار
که خود از شاهدان حوادث آن مقطع بود، خزعل بهرغم خودکامگيها و ترکتازيها در خوزستان، در مجموع به تماميت ارضي ايران وفادار مانده بود. در همان مقطع نيز که ايران در ضعيفترين موضع قرار داشت، خزعل بدون حمايت انگليس هم نميتوانست و نتوانست به تماميت ارضي ايران آسيبي برساند و خوزستان را از ايران جدا نمايد.
اکنون بايد ديد که پس از کودتا که انگليس تأمين منافع خود را در تقويت دولت مرکزي و گسترش قلمرو آن در سراسر ايران ميديد و ديگر به خزعل نهتنها در ايران نياز نداشت و تعهد حمايت قبلي خود از او را لغو کرد، بلکه او را در عراق هم به کار نگماشت و فيصل عربستاني را براي حکومت عراق بر او ترجيح داد، خزعل با چه پشتوانة داخلي يا خارجي ميتوانست خوزستان را از ايران جدا کند؟ او اگر چنين هوا و خيال خامي در سر ميداشت ميبايست قبل از کودتاي 1299 در اين باره ميکوشيد.
حال آنکه بنا به گواهي تاريخ در فاصلة ميان سالهاي 1300 تا 1303 او با جرياني که براي مقابله با رضاخان در پي بازگرداندن احمدشاه به کشور بودند همکاري ميکرد و دراينباره ميان او و آيتالله سيد حسن مدرس مکاتباتي صورت گرفت. اين موارد همه روشن ميکند که روايت تاريخ نگاران پهلوي و پهلويستايان امروز دربارة شيخ خزعل و جدايي خوزستان با واقعيتهاي تاريخ ناسازگار است.
تمرّدها و خودسريهاي خزعل در خوزستان با پشتوانة دولت انگليس، سوءاستفادههايي بود که همانند برخي ديگر از سران ايلات و ايالات از ضعف دولت مرکزي و مداخلة بيگانگان به ويژه در سالهاي اشغال کشور در زمان جنگ جهاني اول صورت ميگرفت و به مفهوم جدايي آنها از ايران نبود.
افزون بر همة اينها، پهلويستايان و رضاشاهپردازان با تحريف و دروغ، بر استقلال خوزستان و جدايي آن از ايران و بياعتنايي خزعل به دولت مرکزي ايران تأکيد ميکنند تا رضاشاه را چهرهاي مطلوب و قهرمانِ پاياندهنده به جدايي خوزستان معرفي کنند.
اما آنان غافل از اينکه با اين کار خود، نوعي فرهنگسازي و «سابقة تاريخي» دروغين و کاذب براي جدايي خوزستان از ايران، ايجاد ميکنند و مستمسک و دستاويز براي طرح مسئلة تجزيهطلبي و حاميان بعثي و سعودي و انگليسي و آمريکايي آن فراهم ميکنند. چگونه ميتوان ميان اين رويکرد و ادعاي باور به تماميت ارضي کشور و منافع ملي و امنيت ملي ايران نسبتي برقرار کرد؟
پانوشتها:
1- سیروس غنی. پیشین. ص 367.
2- همان. ص 366.