(خاطرهای آموزنده به نقل از شهید مطهری)
گاهى مردم به علل خاص اجتماعى درباره بعضى مسائل بسيار اصولى دين، حساسيت خود را از دست مىدهند، گويى شعورشان نسبت به آن اصول خفته است، به چشم خود مىبينند كه آن اصول پايمال مىشود ولى ككشان به اصطلاح نمىگزد؛ ولى درباره بعضى مسائل كه از نظر خود دين جزء اصول نيست، جزء فروع است، يا احياناً جزء فروع هم نيست، جزء شعائر است، يا خير جزء اصول است ولى بالاخره اصلى است در عرض اصلهاى ديگر، آنچنان حساسيت نشان مىدهند كه حتى توّهم خدشهاى بر آن، يا شايعه دروغ خدشه بر آن، آنها را به جوش مىآورد.
گاهى هم حساسيتهاى كاذب در جامعه به وجود مىآورند يعنى مردم درباره امورى حساسيت نشان مىدهند كه دليلى ندارد. يكى از آقايان نقل مىكردند كه در يكى از شهرستانها مردى از كسبه كه خيلى مقدس بود، خدا به او فرزندى نداده بود جز يك پسر، آن پسر برايش خيلى عزيز بود، طبعاً لوس و ننر و حاكم بر پدر و مادر بار آمده بود.
اين پسر كمكم جوانى برومند شد. جوانى، فراغت، پولدارى، لوسى و ننرى دست به دست هم داده بود و او را جوانى هرزه بار آورده بود.
پدر بيچاره خيلى ناراحت بود و بچه به سخنانش گوش نمىداد و از طرفى چون يگانه فرزند پدر بود پدر حاضر نمىشد طردش كند، مىسوخت و مىساخت.
كار هرزگى فرزند به جايى رسيد كه كمكم در خانه پدر كه هيچ وقت جز مجالس مذهبى مجلسى تشكيل نمىشد بساط مشروب پهن مىكرد. تدريجاً زنان هرجايى را مىآورد.
پدر بيچاره دندان به جگر مىگذاشت و چيزى نمىگفت.
در آن اوقات، تازه «گوجه فرنگى» به ايران آمده بود.
عدهاى عليه اين گوجه ملعون فرنگى! تبليغ مىكردند به عنوان اينكه فرنگى است و از فرنگ آمده حرام است و مردم هم نمىخوردند و تدريجاً مردم آن شهر حساسيت شديدى درباره گوجه فرنگى پيدا كرده بودند و از هر حرامى در نظرشان حرامتر بود.
در آن شهر به اين گوجه «ارمنى بادمجان» مىگفتند.
اين لقب از لقب «گوجه فرنگى» حادتر و تندتر بود، زيرا كلمه «گوجه فرنگى» فقط وطن اين گوجه را مشخص مىكرد، ولى كلمه «ارمنى بادمجان»، مذهب و دين آن را معين كرد!
قهراً در آن شهر تعصب و حساسيت مردم عليه اين تازهوارد بيشتر بود.
روزى به آن حاجى كه پسرش هرزه و لاابالى شده بود و خودش خون مىخورد و خاموش بود، اهل خانه خبر دادند كه امروز آقا پسر كار تازهاى كرده است، يك دستمال «ارمنى بادمجان» با خود به خانه آورده است.
پدر وقتى كه اين خبر را شنيد ديگر تاب و توان را از دست داد، آمد پسر را صدا زد و گفت:
پسر! شراب خوردى صبر كردم، دنبال فحشاء رفتى صبر كردم، قمار كردى صبر كردم، خانهام را مركز شراب و فحشاء كردى صبر كردم، حالا كار را به جايى رساندهاى كه «ارمنى بادمجان» به خانه من آوردهاى، اين ديگر براى من قابل تحمل نيست، ديگر من از تو پسر گذشتم، بايد از خانه من به هر گورى كه مىخواهى بروى.
اين نمونهای بود از حساسيتهايى كه در مورد هيچ و پوچ و يا در مورد امور جزئى پيدا مىشود؛
صد برابرِ حساسيتى است كه در مورد امور اساسى پيدا مىشود؛ كار حساسيت به جايى مىرسد كه تحمل «ارمنى بادمجان» از تحمل شراب و قمار و فحشاء دشوارتر مىگردد.
* مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج30، صص: 47-46 با تلخیص و ویرایش جزئی