شهدای بیسر، سربلندترین قهرمانان عالم هستند. سر دادن در راه عزت و عظمت اسلام یکی از مهمترین درسهای جاویدان نهضت حسینی است که مکرر در مکرر توسط عاشوراییان و فرزندان اباعبدالله الحسین(ع) در طول قرون و اعصار نصب العین قرار گرفته و تکرار شده و در پرتو آن حماسههای عظیم با دستاوردهای شگفت انگیزی خلق گردیده است.
در جریان پیروزی انقلاب اسلامی ایران و بعد از آن تا به امروز شاهد احیای فرهنگ عاشورا هستیم و شهدای بیسر زیادی تقدیم اسلام و نهضت حسینی گردیده است.
بارها و بارها و مکرر در مکرر حسینها، عباسها، قاسمها و علی اکبرها، سر و جان تقدیم نمودهاند تا امتداد جوشش خون عاشوراییان در رگهای شاگردان امام راحل و مقام عظمای ولایت عاشوراها و کربلاهای بسیار و بیشماری خلق نمایند و به بهترین نحو زمینهسازِ ظهور امام زمان(عج) در عصر حاضر باشند.
اقتداری که امروز داريم مرهون اقتدای مردم و نظام مقدس مان به مکتب حسينی و شهدای بیسر است.شهدای بیسر ما جرعهای از شربت ناب عاشورا نوشیدند و در دل تاریخ تا ابد جاودانه شدند.
یادی میکنیم از برخی شهیدان بیسرِ انقلاب اسلامی ایران و غوغایی که این شهیدان بیسر در ایران و جهان در عصر حاضر برپا نمودند.
شهید حاج قاسم سلیمانی
دی 1399، در مراسم وداع با پیکر شهدای گمنام شهرستان ریگان، بخش گنبکی، سردار سیدمحمد باقرزاده، فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح درباره جایگاه بالای سپهبد شهید قاسم سلیمانی، در میان مردم دیار حاج قاسم صحبتهای بسیار مهمی نمود و بعد از تشریح مفصل ویژگیهای اعلای شخصیتی و عملکردی حاج قاسم و عاشق اهل بیت(ع) بودن و مصداق کامل تبعیت از ولایت فقیه بودنش، خاطرنشان نمود: در عظمت این شهید همین بس که معیارها و فتاوای فقهی را جابهجا کرد. آن شبی که ما در معراج شهدای تهران به وضعیت پیکرها رسیدگی میکردیم، وضعیت خاصی داشتیم. اجزای پیکرها با هم مخلوط شده بود و باید تکهها و بدنهای ارباارباشده این شهدا به پیکر اصلی ملحق میشد. بعضی از شهدا بهشدت تکهتکه شده بودند. بعضیها عادیتر بودند و بدن آسیب کمتری دیده بود. پیکر شهید ابومهدی المهندس و شهید حاج قاسم سلیمانی چند تکه شده بود. بدن حاج قاسم پنج تکه شده بود. باید اجزا را ملحق میکردیم. DNA آنها سریع بررسی شد و دوستان توانستند اینها را در مرکز تحقیقات پزشکی سپاه تعیین تکلیف کنند. شب قبل از مراسم، وقتی بدنها میخواست برای نماز به امامت حضرت آقا در دانشگاه تهران آماده شود و بعد آن تشییع تاریخی صورت بگیرد، ما آمدیم در معراج شهدا. برای پیکرها امکان غسل نبود. باید آن را تیمم میدادیم. از نظر خودمان آنها را تیمم داده، کفن کرده و تجهیز و آماده کردیم و بعد در تابوتها قرار دادیم و برای برنامههای بعدی و تشییع آماده شد. من آن روز از خدا و از خود شهید خواسته بودم که توفیقی دهد من خدمت حضرت آقا برسم چون در آن ازدحام، شلوغی و هیاهو امکان نبود. دوست داشتم بروم و گزارشی را از وضعیت پیکر شهدا به خدمت حضرت آقا برسانم. بهطور معجزهآسایی به محضر حضرت آقا شرفیاب شدم. قبل از نماز زیر جایگاهی که آقا لحظاتی توقف داشتند، شخصیتهای مملکتی و سران قوا، اسماعیل هنیه، فرماندهان عالی سپاه از جمله سردار سلامی هم آنجا بودند. من هم به آنجا هدایت شدم. بزرگواری من را به آن سمت برد. این شخصیت محترم که آنجا بود به من گفت وضعیت پیکرها را برای آقا گزارش کنید. من بعد از این که جلو رفتم و سلام عرض کردم و دست آقا را بوسیدم، خدمت حضرت آقا عرض کردم آقا ما در شب گذشته برای آمادهسازی پیکر مطهر شهدا اقدام کردیم. نمیشد آنها را غسل بدهیم، تیمم داده و تجهیز شدند. در معراج شهدا جوانها حضور داشتند. کفن، پنبه، پارچه، نایلون و وسایل دیگر موجود بود، ولی در آمادهسازی این پیکرها خیلی اذیت شدیم. به این معنا که به سختی تکه پارههای این پیکرها را جمع و جور کردیم. گوشتهای پراکنده را سامان دادیم تا بتوانیم در قالب یک پیکر درآورده و آنها را در تابوت قرار دهیم. شهید سر نداشت، بخشی از کتف ایشان باقی مانده بود و بخشی از مچ پا به پایین و دست و اجزایی که کوبیده شده بود. اینها اربا اربا بودند. من اینها را خدمت آقا عرض کردم و بعد هم به کربلای حضرت اباعبدالله(ع) اشاره کردم و گفتم ما که با این وضعیت به سختی شهیدان را جمع و جور کردیم، نمیدانم امام زینالعابدین علیهالسلام در کربلا چگونه تنها با بوریا پیکر حضرت اباعبدالله علیهالسلام را مهیای تدفین کردند؟! آقا فرمودند: «شما به زحمت افتادید، اینها شهید معرکه بودند»، یعنی غسل و کفن نداشتند. در حقیقت این همه بحثی که ما کردیم، دیدیم با یک فتوای فقهی یک دفعه فضا عوض شد و این شهیدان به حکم «لایغسل و لایکفن» نیازی به غسل و کفن نداشتند. حتی تیمم هم نداشتند. آقا میخواستند این را بفرمایند...
شهید عبدالحسین برونسی
سردار شهید حاج عبدالحسین برونسی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سپاه مشهد مشغول به خدمت شد. جنگ که شروع شد به سرعت راهی جبههها شد. بالیاقتهایی که از خود نشان داد حکم فرماندهی گردان عبدالله برایش آمد. ابتدا قبول نکرد؛ اما فردای آن روز صبح زود به مقر تیپ رفت و گفت قبول میکنم و درباره علتش گفت: خواب دیدم که خدمت آقا امام زمان(عج) رسیدم. حضرت خیلی لطف کردن و فرمایشاتی داشتن. بعد دستی به سرم کشیدن و با اون جمال ملکوتی شون و با لحنی که هوش و دل آدم رو میبرد فرمودن: شما میتوانی فرمانده تیپ هم بشوی.
بعدها اینگونه نیز شد و فرمانده تیپ 18 جوادالائمه(ع) از لشکر 5 نصر گردید.
او تمام زندگیاش را وقف جبهه و دفاع مقدس کرده بود و حتی زمانی که به مرخصی میآمد، وقتش را صرف رفتن به دیدار خانواده شهدا و جانبازان میکرد.
از خصوصیات بارز شهید برونسی، توسل به ائمه اطهار(ع) مخصوصاً حضرت فاطمه زهرا(س) بود. برای پیروزی در عملیات، به ائمه اطهار(ع) متوسل میشد به ویژه در هنگامی که کار به بن بست میرسید و این توسل خالصانه اش همیشه جواب میداد و تعجب همگان مخصوصاً فرماندهان جنگ را در پی داشت.
به دوستانش گفته بود: توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم. وقتی تعجب کردند، گفت: یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش میزنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر.
والفجر یک بود که مجروح شد و یک تیر خورده بود به گلویش. وقتی میبردنش عقب، داشت از گلویش خون میآمد. میگفت: آرزوی دیگهای ندارم مگر شهادت.
قبل از شهادت با خون خود روي خاك نوشت درود بر خميني و جانم فداي زهرا(س) و با اين كار ارادت خود را به اهل بيت(ع) و ولايت و رهبري نشان داد.
چند روز قبل از عمليات بدر، بارها به مناسبتهاي مختلف از شهادتش در عمليات قريب الوقوع بدر و حتي به بعضيها تاريخ و محل شهادتش را نيز خبر داده بود.
همرزمش ميگويد: شهيد برونسي روز قبل از عمليات بدر روحيه عجيبي داشت. مدام اشك ميريخت. علت را كه پرسيدم آقاي برونسي گفت: دارم از بچهها خداحافظي ميكنم چرا كه خوابي ديدهام. سپس افزود: به صورت امانت براي شما نقل ميكنم و آن اينكه: در خواب بي بي فاطمه زهرا(س) را ديدم كه فرمود: فلاني! فردا مهمان ما هستي. محل شهادت را هم نشان داد و بالاخره نيز اين خواب در همان جا و همان وقتي كه گفته بود، به زيبايي تعبير شد.
عبدالحسین برونسی، اسفندماه 1363 در عملیات بدر در شرق دجله به شهادت رسید.
بیست و هفت سال بعد پیکرش بیسر در کنار فرات کشف شد. از اين شهيد پلاک هويت، بخشي از صفحات قرآن به همراه جانماز و مهر، سربند لبيک يا خميني و لباس بادگير خاکي منقوش به آرم سپاه پيدا شد.
در اردیبهشت ماه 1390، همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)، پیکر مطهر شهید برونسی پس از طواف در مضجع منور رضوی در بهشت رضای مشهد به خاك سپرده شد.
شهید محسن حججی
شهید مدافع حرم محسن حججی در 21 تیر 1370 در خانوادهای متدیّن در نجف آباد اصفهان پا به عرصه وجود گذاشت. مادرش او را به یاد فرزند شهید حضرت فاطمه زهرا(س)، «محسن» نام نهاد.
به گفته مادرش همیشه میگفت من میخواهم در راه رهبرم سرم را هدیه کنم و همان هم شد.
آقامحسن به همه شهدا ارادت داشت؛ ولی علاقهاش به شهید احمد کاظمی جور دیگری بود و در همه امور و احوالات با توسل به این شهید بزرگوار جواب میگرفت. یکی از نقاط عطف زندگیاش هم حضور در گروه جهادی شهید کاظمی و شرکت در اردوهای جهادی به منظور خدمت رسانی به محرومان و مستضعفان بود.
پس از گذراندن دوران تحصیلات متوسطه، در دانشکده افسری سپاه پذیرفته و در لشکر 8 نجف اشرف عضو شد. علیرغم اینکه یک بچه دوساله داشت، با اصرار فراوان به سوریه رفت و در دومین اعزام در منطقه التنف سوریه در حمله سنگین و غافلگیرانه داعش اسیر شد. وقتی اسیر شد خیلی خونسرد بود و مدام لبخند میزد. داعشیها شهیدش کردند و سر و دستهایش را قطع کردند.
جنایتکاران داعشی تصاویر اسارت و سر بریدن محسن حججی را پخش کردند. مدت کوتاهی پس از شهادت، پیکرش در یک مبادله از داعش بازپس گرفته شد در حالیکه سر و دو دست نداشت.
سردار مدافع حرم مهدی نیساری، پایهگذار و فرمانده گردان زرهی تیپ ۳۳ المهدی(عج) به همراه یکی از رزمندگان سوری، جان برکفانه برای شناسایی پیکر شهید حججی به یکی از مقرهای داعش رفتند. یک داعشی پیکری تکه تکه شده و بیسر و دست را نشان داد. پیکر قابل شناسایی نبود و داعشی اجازه هم نمیداد تا برای شناسایی ببرندش. سردار نیساری در دل به حضرت زهرا(س) متوسل شد و گفت: بیبیجان خودتان به ما کمک کنید، خودتان دست ما را بگیرید. خودتان یک راه چاره به ما نشان بدهید. یکباره چشم سردار افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن. پنهانی استخوان را برداشت و در جیبش گذاشت و برگشت. آزمایش DNA مشخص کرد پیکر متعلق به محسن بوده و پیکر قطعه قطعه شده را تحویل گرفتند. شهادت محسن ایران و جهان را به لرزه درآورد و تصاویر و اخبار اسارت و شهادت و تشییعاش تیتر اول رسانهها بود و میلیونها نفر در فضای مجازی و رسانهها به این شهید والامقام ابراز ارادت کردند. عباراتی همچون نماد جریانی که به رهبری حسینبنعلی در دنیا پیش میرود، تداعی عاشورا و پیروزی خون بر شمشیر، روضه مجسم کربلا و تجلی عاشورا، حجت خدا برای امتداد جریان عاشورا، شهید کاملی از عاشورا، برافراشته شدنِ بیرق سرخ حسینی در جهان، حججی سر داد اما سر خم نکرد دست داد اما دستی به سمت دشمن دراز نکرد، تمام شدنِ حجت بر طرفدارانِ لبخند به دشمن، بازي بُردبُرد يعني اين و... در متنهای منتشر شده به چشم میخورد. رهبر معظم انقلاب اسلامی از شهید حججی با عنوان نماینده و سخنگوی شهدای مظلوم و بیسر و همچنین نماد شهادت مظلومانه و شجاعانه یاد نمودند.
شهید حججی مانند امام حسین(ع) و حضرت علی اکبر(ع) و شهدای کربلا بیسر و همچون حضرت عباس(ع) بیدست به خاک سپرده شد.خون شهدای کربلا بساط یزید و یزیدیان را برچید و خون شهید حججی بساط داعشیهای خونخوار را.
شهید عبدالله اسکندری
سردار شهید حاج عبدالله اسکندری به عنوان سیدالشهدای مقاومت استان فارس معروف است. از سردار شهید به عنوان نخستین مدافع حرمی یاد میکنند که به مانند مولایمان حضرت سیدالشهدا(ع) سر از بدنش جدا شده است.
در نخستین روزهای خرداد سال ۱۳۹۳ بود که تصویر سر بریده و بر نیزه کردهاش در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی دست به دست شد و بار دیگر کربلا و روز عاشورا را برای همگان تداعی کرد.
سردار اسکندری از جمله فرماندهان و جانبازان دوران دفاع مقدس است. در سال ۱۳۵۸ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در طول هشت سال دفاع مقدس به طور مستمر در جبهههای حق علیه باطل در قالب تکتیرانداز، نیروی اطلاعات عملیات، تیربارچی و بعدها در سمتهای فرماندهی حضور داشت. مدت 84 ماه در جنگ و جبهه حضور داشت و در اين مدت 9 بار مجروح شد و 25 درصد جانبازي داشت.
به تبعیت از امر رهبری در دفاع از حرم اهل بیت(ع) به سوریه رفت. خرداد ۱۳۹۳، در دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) بر اثر اصابت گلوله تک تیرانداز داعشی به شهادت رسید. ایشان فرماندهی یک منطقه عملیاتی را به عهده داشتند که به محاصره میافتند و در کنار نیروهای سوری تا آخرین لحظه مقاومت کرده و سرانجام به شهادت میرسند. پیکر مطهرشان پس از شهادت به دست گروه تروریستی اجنادالشام افتاد و یکی از فرماندهان این گروه تروریستی تکفیری سر از تن شان جدا و سر بریده را بر نیزه کرد. تکفیریها فیلم و عکسهای سرِ بر نیزه را در فضای مجازی منتشر کردند و این را امتیاز بزرگی برای خود میدانستند تا این موضوع گواه روشن و غیرقابل انکاری شود بر امام حسینی بودنِ مدافعان حرم و سندی شود بر شمرصفتی و یزیدپیشگیِ تروریستهای تکفیری.
اين جمله هميشه ذكر زبان سردار بود كه از خداوند ميخواهم كه سرنوشت من را به بهترين نحو رقم بزند. بارها اين جمله را گفت و خداوند هم دعايش را مستجاب كرد.
بعد از شهادتش یکی از همکارانش خاطرهای را نقل کرده است: به آقای اسکندری گفتم میخواهم بروم کربلا.ای کاش شما هم میآمدید که ایشان سرشان را پایینانداخت و آه کشید و گفتای کاش مثل امام-حسین(ع) شهید شویم و مثل امام حسین(ع) سر از بدنمان جدا شود.... به نظرم همان موقع حضرت زینب(س) دعای ایشان را قبول کرده بود و همانطور که خواستند شهید شدند.
همسر شهيد اسكندري از لحظاتی میگوید که بعد از مطمئن شدن از صحت خبر شهادت سردار بر اوگذشته است: همان لحظه من دعا كردم كه خدايا يك صبر زينبي به من عطا كن. خدا ميداند از آن لحظه به بعد خدا به من آرامشي داد تا بچهها را آرام كنم. مردم و فاميل و دوستان نگران بودند و ناراحت اما وقتي آرامش من را ميديدند آرام ميشدند و من اين را از بركت وجود خانم زينب(س) ميدانم. عكسهاي شهادت همسرم را هم با بچهها همان شب نگاه كردم. آن لحظه فرموده خانم حضرت زينب(س) در ذهنم تداعي شد كه: ما رايت الا جميلا. خدا را شاهد ميگيرم مصداق جمله ايشان در وجود من متبلور شد. من غير زيبايي چيزي نديدم. بچهها خوشحالند كه پدر به آرزويشان رسيد.
پس از شهادت سردار بیسر، صحبتهایی مطرح بود که با مبادله برخی اسرای تکفیریها یا پرداخت هزینهای، پیکرمطهرش را بازپس بگیرند. اما فرزندان شان به مادر گفتند ما راضی نیستیم که یک ریال از بیتالمال صرف این گروه خبیث شود. حتی یک اسیر هم نباید آزاد شود. به این ترتیب آن موضوع منتفی شد.
خانواده شهید در همان سال شهادت سردار موفق به دیدار با حضرت آقا شدند. همسر شهید خدمت حضرت آقا ماجرای پاسخ بچهها درخصوص بازگشت پیکر پدرشان را عرض کرد و گفت که بچهها گفتهاند ما چیزی که در راه خدا دادیم، پس نمیگیریم و نیز گفتهاند که اگر خدا خواست که پیکر برمیگردد و اگر هم خدا نخواست بالاخره صلاح و مصلحت این بوده وهمیشه در جوار حضرت زینب، مهمان حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیها هستند و ما از این بابت هیچ نگرانی نداریم.
مردادماه امسال، پیکر مطهر پنج شهید مدافع حرم با نامهای عبدالله اسکندری، رحیم کابلی، مصطفی تاش موسوی، محمد امین کریمیان و عباس آسمیه به کشور بازگشت.
همسر شهید اسکندری از لحظهای میگوید که خبر پیدا شدن پیکر همسرشان را به او دادند: وقتی خبر را شنیدم گفتم این هدیه امام حسین(ع) در ماه محرم به ما است و شهید از بندگان خاص خدا بوده و دوستشان داشته که این موقع پیدا شدهاند. او معتقد است پیدا شدن پیکر همسرشان در این ایام عزای سرور و سالار شهیدان، میتواند الگویی برای جوانها باشد و به آنها انسان زندگی کردن و آزادمردی امام حسین(ع) را گوش زد میکند.
شهید محمد ابراهیم همت
محمدابراهیم همت با عنایت امام حسین(ع) به دنیا آمد و یکی از بزرگترین فرماندهان دفاع مقدس و یکی از معروفترین شهدای عاشورایی گردید.
محمدابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمّدرسولالله(ص) در جریان عملیات خیبر در منطقه طلاییه به شهادت رسید. پیکرش را در حالی یافتند که سر و یک دست را تقدیم نموده بود.
در وصيت نامه شهيد همت آمده است: «حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم.»
شهید شیرعلی سلطانی
شهید شیرعلی سلطانی هم مداح بود و هم شاعر اهل بیت(ع). عشق به حسین(ع) موجب شد تا لباس سبز پاسداری بپوشد. در عملیات فتح بستان، موج انفجار مجروحش کرد. تمام بدنش از کار افتاده بود. او را در پلاستیک میپیچند و به سردخانه تحویل میدهند. صداها را میشنید اما نمیتوانست حرف بزند یا حرکتی کند. در آن حال به امام حسین(ع) متوسل میشود. به آقایش میگوید من با توعهد بستهام بدون سر شهید شوم، پس شرمندهام نکن. وقتی برای بردن شهدا به سردخانه رفتند، دیدند کیسهای که شهید سلطانی در آن پیچیده شده عرق کرده است. کیسه را باز میکنند و نجاتش میدهند.
در محله شان مسجدی با هزینه خودش ساخت و آن را مسجدالمهدی(عج) نامگذاری نمود.
چند بار به جبهه رفت. یکبار قبل از رفتن به جبهه، درب منزل کنار مسجدالمهدی(عج) را که خریداری کرده بود، باز کرد و قبری را که در آن برای خویش حفر کرده بود، نشان همسرش داد. همسرش متعجب شد چرا که ابعاد قبر برای او کوچک بود. وقتی این مسئله را به او گفت، پاسخ داد زمانی که شهید شوم این قبراندازه من میشود و دقیقاً هم همینطور شد؛ او بدون سر و یک دست شهید شد و پیکرش به دلیل اینکه سر نداشت، به راحتی درون قبر جا شد.
به یارانش گفته بود: من از خدایم خواستهام تا جلو امام حسین(ع) شرمنده نشوم؛ وقتی شهدا وارد محشر میشوند چگونه سر بر بدن داشته باشم و به حضور امام حسین(ع) برسم. می گفت: شرمنده ام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بیسر وارد شود.
شهید حاج شیرعلی سلطانی مسئول تبلیغات تیپ امام سجاد(ع) بود که سال 1361 در منطقه شوش و در جریان عملیات فتحالمبین به شهادت رسید.
شهید محمد تکلو
شهید پاسدار محمد تکلو بیغش سالها در جبهه جنگید. 19 ساله بود که معاون فرماندهي گردان 154 لشکر32 انصارالحسين(ع)شد.
آرزویی داشت که همیشه به زبان میآورد. میگفت: میخواهم روز عاشورای امام حسین(ع) عاشورایی بشوم.
روز عاشورا، جعبههای مهمات را جابه جا میکرد که صدای انفجار بلند شد! وقتی گرد و غبار خوابید، دیدند که به آرزویش رسیده. سر جدا، پیکر جدا.در شهريورماه سال 1365 در جزيره مجنون به شهادت رسید.
شهید رحمان قاسمی
شهید رحمان قاسمی به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید.
گفتند اسیر شده. بعد از چندین سال كه استخونهای بيسرش را همراه با یه پلاک آوردند، تازه فهميدند كه کارش اصلاً به اردوگاه رفتن نكشيده و بعثیها همان موقع سرش را بريده و شهیدش کرده بودند.
شهید علياكبر دهقان
شهید علی اکبر دهقان از رزمندگان دفاع مقدس بود که آرزویش شهادتی همچون مولایش سیدالشهدا(ع) بود.
وقتی شهید دهقان و عدهای از رزمندگان در جاده بصره-شلمچه در حال حرکت بودند، در پی انفجارهای پیاپی دشمن، علی اکبر از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت؛ در حالی که بدن این بزرگوار بدون سر میدوید، سر مبارکش چند دقیقهای روی زمین میغلتید و حدود پنج دقيقه فرياد «ياحسين، ياحسين» از سر به گوش ميرسيد. ده، پانزده نفر از همرزمانش که آنجا بودند اين فريادها را میشنيدند وگريه ميكردند.
شهید حسن آقاخانی
شهید حسن آقاخانی امام جماعت واحد تعاون بود. زیر آتش سنگین بعثیها، شهدا را منتقل میکرد عقب. در همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیمتانک سرش را جدا کرد. بدن بیسرچند قدمی برداشت و از حلقوم بریدهاش ندای «السلام علیک یا ابا عبدالله» را شنیدند.
شهید اكبر بابادی
شهید پاسدار اكبر بابادی میگفت: این انقلاب نیاز به خون دارد و ما باید خانهای یک شهید بدهیم تا اینکه بتوانیم اسرائیل و آمریکا را از بین ببریم. این تکیه کلام شهید بزرگوار بود: من پسر امام خمینی ام. من فدایی امام هستم و باید بروم و شهید شوم.
روی پیراهنش کلمه زنده شهید را نوشته بود و همیشه آرزومند شهادت بود.
چندین نوبت در جبههها حاضر شد و سرانجام در دی ماه 1365 در عملیات کربلای 5 در جزیره بوبیان خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر، بیسر و با بدن صد چاك به شهادت رسید.
قبل از مراسم چهلم شهید، پدرش او را در خواب دید که کتابی در دستش بود و در حال خواندن و مطالعه است و به پدر میگفت: من زندهام؛ برای من ناراحت نباشید.
شهید نمرباقرالنمر
آیتالله نمرباقرالنمر روحانی شیعه برجسته عربستانی سالها در حوزه-علمیه حضرت قائم(عج) در تهران و حوزه علمیه حضرت زینب(ع) در سوریه تحصیل و تدریس نمود و از معروفترین و شایستهترین مدرسان علوم دینی در حوزههای علمیه به شمار میآمد. پس از بازگشت به عربستان مرکز الإمام القائم(عج) را در العوامیه تأسیس کرد.
شیخ نمر افشاگر سیاستهای سعودیها بود و همواره در سخنرانیهایش سیاستهای تبعیضآمیز نظام سعودی و تفرقه افکنیهای مفتیهای وهابی را محکوم مینمود. بارها تأکید کرده بود که از گفتن کلام حق ترس ندارد، حتی اگر در این راه بازداشت شده، وارد زندان شود و تحت شدیدترین شکنجهها و آزارها و اذیتها تا سرحد شهادت قرار گیرد.
نیروهای امنیتی عربستان سعودی چندین بار وی را به بهانههای مختلف بازداشت کردند. آخرین بار آیتالله نمر در سال 2012 به دست نیروهای امنیتی بازداشت شد. قبل از بازداشت، به سوی خودرویش تیراندازی و به شدت مجروحش کردند.
محاکمه آیتالله نمر بدون حضور رسانهها آغاز و به حکم ظالمانه اعدامش منتهی شد. رژیم آلسعود در سال 1394 در بیانیهای، از اعدام چهار نفر از شخصیتهای انقلابی عربستان و در رأس آنها شیخ نمرباقرالنمر خبر داد.
در بیانیه مقامات سعودی اعلام شده بود که محکومان به اعدام یا به ضرب گلوله یا با قطع سرهای شان با شمشیر اعدام شدهاند. برخی خبرها از داخل عربستان حاکی است که شهید نمر از جمله کسانی بود که جلادان سعودی، او را با شمشیر گردن زدند و به شهادت رساندند.
شهید زکریا بدرعلی الجابر
زکریا بدرعلی الجابر کودک شیعه شش ساله سعودی در سال 1397 توسط مرد ۴۰ ساله وهابی به جرم شیعه بودن به طرز وحشتناکی در مقابل چشمان مادرش سر بریده شد.
مادر زکریا به همراه فرزند خردسالش برای رفتن به مدینه سوار ماشینی شدند که راننده آن وهابی بود. وقتی راننده جنایتکار از شیعه بودن شان مطلع شد، در نزدیکی یکی از قهوهخانههای راه که زکریا پیاده شد تا مقداری غذا بخورد، ناگهان او را از آغوش مادر ربود و شیشه یکی از مغازهها را شکست و این شیشه شکسته را ابزاری برای بریدن سر کودک قرار داد. زکریا با سر بریده شهید شد و مادرش بر اثر اغما به بیمارستان منتقل شد.
این کودک شش ساله در بقیع در جوار ائمه(ع) به خاک سپرده شد.
حاج شیخ کاظم عمری از علمای شیعی مدینه منوره بر سر جنازه این کودک شهید مصیبت علی اصغر(ع) را خواند و خطاب به نمازگزاران گفت: «این کودک بیگناهی که سرش مظلومانه بریده شده است ما را به یاد طفل شش ماهه امام حسین علیهالسلام یعنی حضرت علی اصغرعلیهالسلام میاندازد. امام حسین علیهالسلام کودک شیرخواره خود را به میدان جنگ آورد.... امام حسین علیهالسلام به آنها میگفتای قوم این کودک جنایتی را مرتکب نشده است. این کودک را ببرید و آبش دهید اما حرمله ملعون وی را با تیری سه شعبه به شهادت رساند.... اما این کودک شش ساله دومین قربانی حرمله است. این کودک زکریا است که قربانی حرمله دیگری شد. این جنایتکار این کودک بیگناه را سر برید در حالی که این کودک نیز جرمی را مرتکب نشده بود. خداوندباری تعالی این کودک را نیز با کودک امام حسین محشور فرماید. انا لله و انا الیه راجعون.»
جنایات گروهک تروریستی کومله
نیروهای گروهک تروریستی کومله در سالهای آغازین پس از پیروزی انقلاب اسلامی اقدامات تجزیهطلبانه و ایجاد ناامنی و رعب و وحشت در کردستان انجام دادند.
بریدن سر مردم عادی و پاسدارها در جایجای کردستان، در آتش سوزاندن و کندن پوست بدن انقلابیها و نظامیها و سر بریدنِ پاسدارها و بسیجیها در مراسم عروسی جلوی پای عروس و داماد از جمله جنایات آنهاست.
یکی از اشخاصی که در اوایل انقلاب به دست جنایتکاران کومله اسیر شد، خاطرهای وحشتناک از سر بریدنهای این یزیدیان تعریف کرده بود: یک بار چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سرکردگان کومله بردند. پس از مراسم، آن عروس شیطان صفت گفت: «باید برام قربانی کنین تا به خونه شوهر برم.» دستور داده شد قربانیها را بیاورند. شش نفر از مقاومترین بچههای بسیج اصفهان که حداکثر سنشان شاید 14 سال نمیشد را آوردند و تکتک از پشت سر، سر بریدند. آن برادران مانند مرغ سربریده پرپر میزدند و آنها شادی و هلهله میکردند. اما این پایان ماجرا نبود. آن دختر دوباره تقاضای قربانی کرد و این بار شش سپاهی، چهار ارتشی و دو روحانی را آوردند که این عزیزان هدیه دوستان، اقوام و آشنایان بودند. این دوازده نفر را نیز سربریدند. من و عده دیگری از برادران که آنها ما را برای تماشا برده بودند، به حالت بیهوشی و اغما افتادیم و ما را به زندان برگرداندند. اما شنیدیم که تا پایان مراسم عروسی، 16 نفر دیگر از رزمندگان را نیز در جاهای مختلف قربانی هوسرانی شیطانی خود کرده و سر بریدند.
شهید سیدمیلاد مصطفوی
شهید سیدمیلاد مصطفوی مهندسی عمران داشت و عضو سازمان نظام مهندسی و از مدیران پروژه آزادراه ساوه همدان بود.حضور در هیئتهای مذهبی را از اوجب واجبات میدانست و از کودکی دست در دست مادرش به هیئت میرفت. ارادت غریبی به عمه سادات داشت.دوازده سال در کسوت خادمی شهدا در مناطق عملیاتی حاضر شد و به خدمترسانی به زائران پرداخت.
سیدمیلاد عاشق ائمه(ع) بود و در آرزوی رفتن به کربلا. بعد از شهادتش فهمیدند پیرمردان و پیرزنانی که شرایط مالی خوبی ندارند را در هیئتها پیدا میکرد و به کربلا میفرستاد. آخر هم قسمتش نشد خودش کربلا را ببیند تا اینکه مهمان شهدای کربلا شد.
برای دفاع از حرم عقیله بنیهاشم راهی سوریه شد. خود را که در صحن و سرای حضرت زینب(س) دید، اشک امانش نداد و به ضریح دخیل بسته و میگفت: «عمه جان مرا قبول کن تا همین جا پیشت بمانم.»
مهرماه1394، در اوج درگیری بعد از رشادتهای به یادماندنی با اصابت گلوله به گلویش در جنوب حلب شهید شد.
پیکر مطهرش دست دشمنان لعنت شده آل اللّه افتاد و بدنش اربااربا شد. سر و دستها و پاهای مطهرش را از بدن جدا کردند و با خود به غارت بردند. پیکر مطهرش چندین روز زیر آفتاب ماند.
خواسته قلبی سیدمیلاد گمنام بودن و ماندن پیش عمه جانش حضرت زینب(س) بود اما به خاطر بیقراریهای پدر و خواهرش به خواب یکی از همرزمانش رفت و آدرس محل پیکرش را به او گفت. این خواب راهی شد برای یافتن و بازگشت پیکر سیدمیلاد بیسر و دست و پا. آبان ماه 1394، بعد از۲۱ روز پیکر مطهرش وارد کشور شد و به خاک سپرده شد.
شهید رضا اسماعیلی
شهید رضا اسماعیلی از نخستین کسانی بود که به فاطمیون پیوست و به نخستین شهید بیسر فاطمیون معروف است.
دوسال مدام میرفت سوریه و برمیگشت. در نبرد آزادسازی شهرک شیعهنشین زمانیه، وارد منطقه داعشیها میشود. تا جایی که مهمات داشته از خودش دفاع میکند، بعد که مهماتش تمام میشود، اسیر دست پیروان یزید میشود.
داعشیها چند بار از او میپرسند که برای چه اینجا آمدی؟ رضا هم میگوید: بهخاطر حضرت زینب(س). میگویند اگر به مقدساتی که به آنها معتقدی پشت بکنی، ما تو را آزاد میکنیم. اما رضا میگوید من بهخاطر حضرت زینب(س) آمدهام سرم را هم بدهم، محال است به اعتقاداتم پشت کنم. در بهمن ۱۳۹۳ درحالی که مدام «یاعلی» و «یا زینب» میگفت، او را شهید میکنند.
هنوز ساعتی از اسارتش نگذشته بود که در شبکههای مجازی تصاویر سر بریده اش از سوی یزیدیان زمان پخش شد.
دوستانش عملیات را ادامه دادند و شهرک آزاد شد و پیکر رضا بدون سر به دست آمد.
رضا شب قبل از شهادتش یک خوابی دیده بود و همرزمانش را بیدار کرده بود و گفته بود من خواب دیدم امام حسین(ع) به خوابم آمد و گفت رضا تو شهید میشوی، اگر سرت را بریدند، نترس، درد ندارد.
شهید ذوالفقارحسن عزالدین
ذوالفقارحسن عزالدین رزمنده 17 ساله حزبالله از اهالی منطقه صور لبنان بود که سال 1392 در اولین روزهای درگیری سوریه در منطقه غوطه شرقی دمشق توسط مین زخمی شد و به اسارت تکفیریها درآمد. هنگام اسارت بیهوش شده و بعد از به هوش آمدن، داعشیها سؤالات پیدرپی از او پرسیدند که در پاسخ از در راه خدا و به خاطر مقدسات آمدنش به سوریه گفت. داعشیها سر از تنش جدا کرده و شهیدش میکنند.
شهید دوبار خواب دیده بود که میخواهند سرش را ببرند و هر بار از خواب پریده و بار سوم خواب دیده بود که امام حسین(ع) در هنگام سربریدنش به وی میفرمایند: عزیز من! سر تو را خواهند برید همانطور که بر سر من در واقعه کربلا گذشت. اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشتگان از هر طرف تو را دربر خواهند گرفت.
شهید قاسم سلیمانی در یک سخنرانی روایت خواب شهید را نقل نموده است که از جمله فرازهای معروف سخنان سردار است که کلیپش مکرراً در فضای مجازی بازنشر گردیده است. سردار دلها نقل نموده است که وقتی این جوان لبنانی خواب میبیند که داعشیها قصد دارند سر از تنش جدا کنند، چشمش افتاد به امام حسین(ع) که گفت: «فلانی نترس! هیچ درد ندارد. سر من را هم بریدند.»
یزیدیان و شمرصفتان خونخوار داعشی تصاویر سر بریدهاش را منتشر کردند و مادر شهید تصویر آن لحظه را بزرگ قاب کرده و در اتاقش زد و میگفت: «ما نمیبینیم، اما پسر فاطمه اینجاست و سر پسرم را بر دامن دارد.»
بعد از شهادتش نامه پرشور مادر شهید بدین شرح منتشر گردید:
«فرزندم ذوالفقار.. خدا تو را رو سفید بگرداند همینطور که مرا در مقابل زهرا(س) روسفید کردی... من روز قیامت با افتخار میایستم در حالیکه سر خونی تو را در بغل دارم و با دست خودم خون تو را به آسمان پرتاب میکنم تا فرشتگان با خون تو بالهای خود را آراسته کنند... شکایت خود را از قومی که با بریدن سر فرزندم قلب مرا شکستند و مرا از شرکت در عروسیش(تشییع جنازه) محروم کردند به امیرمؤمنان(ع) خواهم کرد.. فرزندم خون تو ضامن من نزد خدا خواهد بود و باعث افتخار من است.
فکر نکنید که با کشتن فرزندم طاقت مرا میگیرید... فکر نکنید که با بریدن سر فرزندم قلب زینبی مرا پاره میکنید... به خدا قسم که من منتظر بازگشت پیکر فرزندم هستم تا عطر سرورم زینب(س) را از آن استشمام کنم... میخواهم او را در سینه خود فشار بدهم و عطر شهادت را استشمام کنم... میخواهم بایستم و با صدای بلند بگویم خداوندا این قربانی را از ما بپذیر... و خون تو را بر آسمان بریزم تا زهرا(س) خون تو را بگیرد... پسرم قلب من برای تو بیتابی میکند ولکن زینب(س) با صبر خود بر قلب من دست کشید... پسرم ما هر روز منتظر بازگشت تو هستیم تا با ریختن گل روی پیکرت عروسی تو را بگیریم... منتظر تو هستیم و اشکها مرا آتش میزنند.. تهنیت پسرم که در بهشتی... تهنیت...»
پیکر مطهر شهید ذوالفقارحسن عزالدین بعد از پنج سال گمنامی کشف و در لبنان به خاک سپرده شد.
کامران پورعباس