این در شرایطی بود که 3 سال از جنگ 6 روزه اسرائیل علیه کشورهای اسلامی گذشته بود که طی آن بخشهای دیگری از سرزمینهای اسلامی را اشغال نمودند از همین روی تقریبا همه کشورهای اسلامی و عربی، رژیم صهیونیستی را تحریم کرده و ضمن قطع هرگونه روابط سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و... در هیچ مسابقه ورزشی هم مقابل طرف اسرائیلی حاضر نمیشدند.
اما رژیم سرسپرده شاه برخلاف همه کشورهای اسلامی، به دستور اربابان آمریکایی خود، رژیم صهیونیستی را ولو بهصورت عملی به رسمیت شناخته بود، هنوز جرات نداشت که بهطور علنی با اسرائیل وارد مبادلات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی شده و حتی سفارتی برای این رژیم در تهران در نظر بگیرد.
از همین روی سعی داشت تا با برگزاری مسابقات ورزشی مانند فوتبال مابین تیمهای ایرانی و اسرائیلی، به تدریج فضای کشور را برای روابط علنی با رژیم اشغالگر قدس، آماده سازد. چنان که دو سال قبل از این نیز در همین استادیوم امجدیه بازی پایانی مسابقات فوتبال جام ملتهای آسیا مابین ایران و رژیم صهیونیستی برگزار شده بود، آن هم در حالی که کمتر از یک سال از جنگ شش روزه و تجاوزات جدید اسرائیل به سرزمینهای اسلامی میگذشت. از همین روی، پس از آن مسابقه، مردم ضمن خوشحالی از برنده شدن ایران، اما در همان شرایط خفقانبار و حمایت بیچون و چرای شاه از اسرائیل، نارضایتی خود از جنایات رژیم صهیونیستی را پنهان نمیکردند.
حضرت آیتالله خامنهای در خاطرهای از آن روزها نقل کردهاند:
«... سالهای 46-47 بود در تلویزیون که تازه هم عمومی شده و در جاهای مختلف وجود داشت، مخصوصا برنامههای مسابقات فوتبال را میگذاشتند. یادم هست از جنجالیترین آنها، مسابقه ایران و اسرائیل بود... هرچه ما در عالم واقعیت به اسرائیلیها باج میدادیم و نفت و همه چیزمان در اختیار آنها بود، دلمان را خوش میکردیم که در میدان فوتبال، یک گل به اسرائیلیها زدیم. من آن شب را فراموش نمیکنم و با اینکه ساکن مشهد بودم ولی اتفاقا تهران بودم. در این خیابان که راه میرفتیم، ماشینها که حرکت میکردند و تاکسیها که سر چهارراه میایستادند، هرکدام از یکدیگر میپرسیدند که دیدی که گل زدیم به اسرائیل. و مردم خوشحال بودند که ما در میدان ورزش چنین کاری کردیم. حالا در میان همین هیجان مردم، بغض نسبت به اسرائیل هم بهطور بیتوجه به دستگاه و بدون آنکه خود دستگاه راضی و مایل باشد، درمیآمد...»
اما در اردیبهشت 1349 وضع خیلی متفاوت بود، خصوصا در آن روزهای نیمه اول بهار، استاد مطهری به همراه علامه طباطبایی برای کمک به فلسطینیان، حساب بانکی باز کرده و آن سخنرانی مهم خود برای عاشورا را ایراد کرده بود که «برای گرامیداشت راه حضرت امام حسین علیهالسلام، امروز بایستی به فلسطینیها کمک کنیم» و هم قضیه سفر سرمایهداران صهیونیست آمریکایی مانند «راکفلر» و «لیلیانتل» به ایران و تصاحب منابع زیرزمینی و رو زمینی کشور مطرح شده بود که برخی روحانیون انقلابی همچون آیتالله سعیدی بهدنبال به راهانداختن جریانی اعتراضی نسبت آن تا شهادت پیش رفتند.
انقلابیونی مانند سید اسدالله لاجوردی، عزتشاهی، هاشم بیگ لشکری و... همراه دیگر یارانشان در هیئتهای موتلفه اسلامی از آخرین روزهای اسفند 1348 متوجه شده بودند که قرار است تیم هاپوئل اسرائیل برای شرکت در جام باشگاههای آسیا به تهران بیاید. در آن روزها حاج احمد قدیریان پس از مدتی از لبنان بازگشته و خبرهای تازهای از قتلعام فلسطینیها توسط صهیونیستها آورده بود. قدیریان در جلسهای با حضور اعضای موتلفه که حاج اسدالله لاجوردی و سید علی اندرزگو هم در میانشان بودند، دیدهها و شنیدههایش از جنایات اسرائیلیها بیان نمود. نقل شده در آن جلسه حاج اسدالله از شدت ناراحتی و عصبانیت حالش دگرگون گشته و در آخر به اعضای جلسه گفته بود بایستی در زمان حضور تیم اسرائیلی در تهران عملیاتی انجام دهیم و مردم را نسبت به طرح و نقشههای صهیونیستها و نوکر دستنشاندهشان یعنی شاه، آگاه سازیم.
از همان روز برنامهریزیها انجام گرفت که تا حد امکان مسابقه را برهم بزنند و اگر چنین امکانی نیافتند، در هنگام برگزاری مسابقه، اعلامیههای روشنگرانه علیه رژیم صهیونیستی میان مردم توزیع کرده و سپس تظاهراتی شکل داده شود تا دفتر هواپیمایی اسرائیلی «ال عال» را که در انجام نقشه صهیونیستها و انتقال یهودیان از سراسر دنیا به سرزمینهای اشغالی نقش عمدهای داشت، تخریب کنند.
حاج اسدالله لاجوردی و دوستانش با همراهی استاد مطهری، اعلامیههایی درباره مظلومیت فلسطین و اشغالگری اسرائیل تهیه و آماده ساختند تا در روز مسابقه، توزیع نمایند. در بخشی از آن اطلاعیه آمده بود:
«... مردم مبارز تهران، اکنون برکسی پوشیده نیست که صهیونیسم، دشمن قسمخورده ملل مسلمان است... ملت آگاه ایران به حکم همبستگیهای عمیق مذهبی... با شرکت فعال خود در اعتراض عمومی روز... از انجام این مسابقات جلوگیری به عمل خواهند آورد.
برقرار باد همبستگی خلقهای ایران و فلسطین...»
اینچنین بود که فعالیت حاج اسدالله و دوستانش از همان روز نخست آغاز بازیها شروع شد. روز دوم مسابقات، پرچم اسرائیل که در میان پرچمهای کشورهای شرکتکننده قرار داشت، به آتش کشیده شد و در جریان مسابقه هم، هربار تیم ایران موقعیتی بر روی دروازه اسرائیل پیدا میکرد، اعلامیهها و تراکتهای ضداسرائیلی از اطراف ورزشگاه به هوا میرفت و میان مردم پخش میگردید.
در انتها که ایران برنده بازی شد، مردم با هدایت حاج اسدالله و عزت شاهی به خیابانها ریختند و علیه اسرائیل و رژیم شاه به تظاهرات پرداخته و از سمت خیابان روزولت (شهید مفتح کنونی) به سمت پایین سرازیر شدند. از پایین آن خیابان، به 3 سمت میدان فوزیه (امام حسین فعلی)، چهارراه مخبرالدوله و میدان فردوسی هدایت شدند که در انتهای خیابان ویلا (استاد نجاتاللهی کنونی) که به خیابان شاهرضا (انقلاب اسلامی) میرسید، جمعیت روبهروی دفتر هواپیمایی اسرائیل (ال عال) تجمع کردند و در اینجا حاج اسدالله و عزتشاهی و یارانشان که تا اینجا تظاهرات مردم را سازماندهی نموده بود، با کوکتل مولوتف به دفتر اسرائیلی حمله کرده و آن محل را به آتش کشیدند.
علم، وزیر دربار شاه در خاطراتش آورده که آن روز شاه بسیار عصبانی بود. او نوشته است:
«شاه را برآشفته دیدم. علت را جویا شدم؛ گفت: در شهر اتفاقات ناخوشایندی رخ داده. گروهی دانشجو شعارهایی به وضوح کمونیستی دادهاند. هیچ نوع پیروزی در فوتبال، شعارهایی از قبیل زنده باد مردم فلسطین، یا مرگ بر صهیونیسم را توجیه نمیکند. سازمانهای امنیتی هم نتوانستهاند منبع آشوب را کشف کنند.»
مصطفی حائریزاده از یاران موتلفه نیز در خاطرات خود با اشاره به موج ضدصهیونیستی در میان مردم ایران بعد از فوتبال ایران و اسرائیل نوشته است:
«...هنگامی که مسابقه به نفع ایران تمام شد، دستگاه سخت به وحشت افتاد. یادم است برق قسمتی از شهر را قطع کردند. من در چهارراه پهلوی (ولیعصر فعلی) بودم. تمام خیابانها مملو از جمعیت بود. مردم شعار میدادند و علیه موشه دایان (وزیر جنگ رژیم صهیونیستی) شعر میخواندند. تمام تاکسیها، اتوبوسها و سواریها چراغهایشان را روشن کرده و بوق میزدند. در هیچ قنادی شیرینی نمانده بود. خودم شاهد بودم پنج شش نفر وارد یک قنادی شدند. دوهزارتومان پول به صاحب مغازه دادند و گفتند: «آقا این پیشت باشد». بعد هم سینیهای پر از شیرینی را برداشته و به خیابان بردند تا به مردم تعارف کنند. روز بعد فوتبالیستهای اسرائیلی تحت حفاظت شدید امنیتی از کشور خارج شدند...»
تظاهرات و جریانات آن روز بهخصوص به آتش کشیدن دفتر اسرائیلی ال عال، تاثیر بسیار مثبتی بر مردم داشت و آنها را نسبت به جنایات صهیونیستها در فلسطین اشغالی و حمایتهای رژیم شاه از آن آگاه ساخت.
3 روز بعد از آن، حاج اسدالله لاجوردی دستگیر شد و تحت سختترین شکنجههای ساواک قرار گرفت. با مقاومتهای شگفتانگیز او در این دوران بود که مرد پولادین زندانها لقب گرفت. در زیر شکنجههای ساواک، کمر حاج اسدالله شکست و بینایی یک چشمش را تا حدود بسیاری از دست داد ولی براساس اسناد ساواک، آنچه در برگههای بازجویی خود نوشت، برای ماموران ساواک هیچ ارزشی نداشت.
اما همین حاج اسدالله که چنین زجر و شکنجههایی را در زندانهای شاه تحمل کرده و بهخصوص در دوره آخر، با اعمال خبیثانه و رذالتآمیز منافقینی همچون رجوی و همپالگیهایش در زندان مواجه شده بود، پس از انقلاب که به فرمان حضرت امام، مسئولیت دادستان انقلاب تهران و ریاست زندان اوین را برعهده گرفت، بهترین ساختمان زندان (که در زمان رژیم شاه، مجتمع اداری و محل اقامت رؤسای زندان بود) را برای ساخته شدن و رشد و سازندگی سالنهای آموزشگاه در اختیار زندانیان تبدیل کرد. کتابخانه نسبتا بزرگی برای استفاده زندانیان برپا کرد، آنها را از تلویزیون و شبکه داخلی زندان و تازهترین روزنامهها و اخبار بهرهمند ساخت، برای فراگیری کار و حرفه و احتمالا باری از دوش خانواده برداشتن، کارگاههای متعددی به وجود آورد و با بودجه محدودی که در اختیار داشت و کمکهای مالی برخی از دوستانش، دستگاهها و وسائل فنی این کارگاهها مانند چرخهای خیاطی و دوزندگی و کفشدوزی، ماشینهای نجاری و چوب بری و مکانیکی و کشاورزی و... را خرید و در اختیار زندانیان علاقهمند قرار داد تا هم حرفهای بیاموزند، هم به کاری مشغول شوند و هم با حقوق و حقالزحمهای که دریافت میکنند، احیاناً بتوانند به خانوادههایشان، کمک مالی بکنند.
او برای زندانیانی که تمایل داشتند، کلاسهای آموزشی مختلفی به وجود آورد، زمینه کارهای تحقیقی و هنری و ورزشی و... آنان را فراهم کرد. آنها را به گردشهای علمی و زیارتی و عبادی میبرد، بسیاری از زندانیانی که در بیرون فرصت تحصیل یا تکمیل آن را پیدا نکرده بودند، با نظارت وزارت آموزش و پرورش شاغل به تحصیل شدند، از آنها امتحان رسمی به عمل آمد و حتی مدرک تحصیلی خود را دریافت کردند. برای نخستین بار درون زندان اوین، استخری را برای استفاده همه زندانیان فراهم آورد و...
اما بقایای منافقین، که از برنامههای سازنده و تحولآفرین او ضربه دیدند، در دورانی که حاج اسدالله دیگر همه مسئولیتهای دولتی و حکومتی را کنار گذارده و بدون هیچ محافظی به همان مغازه کوچکش در بازار برگشته بود، او را در شرایط کاملا بیدفاع، به گلوله بسته و به آرزوی دیرینش یعنی شهادت رساندند.