آمریکا میدان نبرد جنگ با مردم آمریکا : 90
مقاومت مسالمتآمیز و آشتیناپذیر
۱۴۰۱/۱۰/۳۰
مترجم: دکتر احمد دوستمحمدی
نویسنده: دکتر جاندبلیو. وایتهد
افراطگرایان به خاطر عشق
در یک چنین جامعهای، چگونه میتوانیم به افراطگرایان بهخاطر عشق تبدیل شویم؟
پاسخ: ما باید نحوه نگرش خود را به مردم و دنیای اطراف، تغییر دهیم. «ما مردم»، بیش از پیش توسط حکومت به منزله خرده دادهها- اشیا- نگریسته میشویم. اریک فروم مینویسد: در این روز و روزگار، «دیوانسالاریهای سازمانیافته توسط هیئت حاکمه در حکومت، اشیا و آدمها را به منزله واحد، اداره میکنند. فرد به یک شماره تبدیل میشود، خود را به یک شیء تغییر میدهد. اما فقط به این دلیل که هیچ مرجع آشکاری وجود ندارد، به این دلیل که او «مجبور» به اطاعت نمیشود؛ فرد دچار این توهم است که او به طور اختیاری عمل میکند و صرفاً از مرجع «عقلی» پیروی میکند.
چه کسی میتواند از «عاقل» سرپیچی کند؟ چه کسی میتواند از دیوانسالاری رایانهای سرپیچی کند؟»
در واقع: برخلاف همه شعارهای موجود، ما به سرعت در حال نزدیک شدن به جامعهای هستیم که تحت حکومت دیوانسالارانی قرار دارد که یک آدم عوام، خوب تغذیه شده، مورد مواظبت، فاقد صفات انسانی شده و افسرده را اداره میکند. ما ماشینهایی تولید میکنیم که شبیه آدمها هستند و آدمهایی که شبیه ماشینها.
به عبارت دیگر، ما اگر میخواهیم شاهد هر نوع تغییری برای آزادی باشیم، پس باید نگاه خود را به مفهوم انسانیت تغییر بدهیم و بار دیگر به حسی از این که عشق ورزیدن به یکدیگر به چه معنی است، برسیم.
این یک مضمون تکرار شونده برای مارتین لوتر کینگ پسر بود.
او درآوریل 1967 یک سال قبل از این که به قتل برسد، چشمانداز مورد نیاز را اینگونه خلاصه کرد:
ما به عنوان یک ملت باید تن به یک انقلاب همهجانبه ارزشها بدهیم.
ما باید به سرعت از یک جامعه «شیءگرا» به یک جامعه «شخصگرا» تغییر مسیر بدهیم. وقتی ماشینها و رایانهها، انگیزههای سودجویی و حقوق مالکیت، مهمتر از مردم به حساب میآیند، غول مثلثهای نژادپرستی، مادهگرایی و نظامیگرایی به کلی غیرقابل فائق آمدن هستند. در واقع نهادهای آمریکا دیگر قانون طلایی- یعنی ما باید با دیگران همان رفتاری را بکنیم که مایل هستیم با ما بکنند یا برعکس، ما نباید با دیگران رفتاری بکنیم که مایل نیستیم با ما بکنند- را اشاعه نمیدهند. در حقیقت اگر این قانون شعار اصلی واحدهای پلیس ما بود، ما خشونت بیمعنیای که محاصرهمان کرده و در حال بلعیدن فرهنگ آمریکاست را شاهد نبودیم.
ویکتور فرانکل1 در چهار اردوگاه کار اجباری نازی، جان کند و با نوعی از امید و کسب عبرت، موفق شد جان سالم به در ببرد. او در کتاب خود، «انسان در جستوجوی معنی»،2 وحشت و انسانیتزدایی نظام زندان نازی را به تفصیل بیان میکند.
همان طور که او تشخیص داد: انسان بودن همیشه اشاره دارد و خطاب به چیزی یا کسی است و نه به خویشتن. هرچه فرد بیشتر خود را فراموش کند
از طریق وقف کردن خود در خدمت یک آرمان یا شخص دیگری جهت عشق ورزیدن- او انسانتر است و بیشتر به خودش، فعلیت میبخشد.
آیا شما میتوانید خودتان را متعهد به چنین آرمان اصیلی بکنید؟ البته، انتخاب با شما است اما این یک انتخاب اساسی است.
همانطور که فرانکل مینویسد: ما که در اردوگاههای کار اجباری زندگی کردیم، میتوانیم آدمهایی را به یاد بیاوریم که در آلونکها راه میافتادند، به دیگران دلداری داده، آخرین تکه نان خود را میبخشیدند. شاید شمار آنها اندک بوده باشد اما دلیل کافی بودند بر این که همه چیز را میتوان از یک آدم گرفت مگر یک چیز: تتمّه آزادیهای بشری- انتخاب طرز تفکر خود و تحت هر شرایطی انتخاب طرز رفتار خود.
شما کدام راه را انتخاب خواهی کرد؟ مسیر کمترین مقاومت؟ مسیری که غرق در مادهگرایی است در حالی که در وسایل الکترونیک خود گم شدهاید؟ یا یک افراطگرا بهخاطر عشق و عدالت؟ و چنانکه نیاز باشد مقابله با آنهایی که در حال نابود کردن آمریکا هستند را انتخاب خواهی کرد؟
برای آنها که اعتقاد دارند آزادیهای آنها به وسیله یک حکومت مغایر قانون اساسی، به کلی در حال نابود شدن است، زمان برای افراطگرا شدن به خاطر عدالت فرا رسیده است.
وقتی حکومتی قدرت را به دست میگیرد- مغایر یا مطابق با قانون اساسی- از آن دست نمیکشد.
پلیس نظامی شده، کنارهگیری نمیکند. اداره امنیت ملی به جمعآوری پروندههای الکترونیک درباره هر کاری که ما انجام میدهیم، ادامه خواهد داد.
آمریکاییها بیش از پیش به خاطر جرایمی زندانی خواهند شد که نسلهای قبلی نگران آنها نبودند.
حکومت آمریکا- در تمام سطوح- میتواند عملاً از هر کسی در هر زمانی زهرچشم بگیرد. باز هم مارتین لوترکینگ شاهد آمدن چنین روزی بود. کینگ کمی قبل از این که کشته شود نوشت «پلیس، گارد ملی و دیگر مجموعههای مسلح، با دستپاچگی در حال آماده شدن برای سرکوب هستند.
آنها را میتوان، نه با فشاری سازماننیافته... بلکه تنها از طریق موج عظیمی از مبارزهجویی مسالمتآمیز، مهار کرد.
این روش همچنین میتواند ابزاری برای نجات ملی ما باشد.»
آنچه که کینگ مانند تعداد اندکی قبل یا بعد از او به درستی درک کرد، این است که حکومت یک جانور پرنخوتِ تنبل است که به شدت بیمیل به حرکت در هرگونه مسیر سازندهای است که به سود مردم باشد. از این رو،
روشی که شما میتوانید بیشترین تأثیر را بر حکومت داشته باشد، مجبور کردن آن به صرف کردن نیرو در پرداختن به موضوعات است.
کینگ نوشت «یک جنبش مسالمتآمیز سراسری در کشور، بسیار حائز اهمیت است. ما از تجربه گذشته میدانیم که کنگره و رئیسجمهور، هیچکاری نخواهند کرد تا زمانی که شما جنبشی را به وجود آورید که مردم دارای حسن نیت بتوانند حول آن راهی برای فشار آوردن بر آنها
پیدا کنند.»
این در واقع به معنی ایجاد جنبشی به اندازه کافی قدرتمند، به اندازه کافی شورانگیز و از نظر اخلاقی بهاندازه کافی جذاب است، به طوری که مردم دارای حسننیت، کلیساها، کارگران، لیبرالها، روشنفکران، دانشجویان و مردم فقیر خودشان شروع کنند به فشار آوردن بر اعضای کنگره تا نقطهای که آنها بیش از این قادر به طفره رفتن از مطالبات ما نباشند.
کینگ تأکید کرد، «این جنبش باید آشتیناپذیر، فراگیر و مسالمتآمیز باشد.»
به عبارت دیگر، علاوه بر راهپیماییها و اعتراضات، باید نافرمانی مدنی وجود داشته باشد. نافرمانی مدنی، حکومت را مجبور میکند در بسیاری از جهات نیرو صرف کند- به ویژه اگر این جنبش، مسالمتآمیز و سازمانیافته باشد و در یک مقیاس وسیع به اجرا گذاشته شود.
پانوشتها:
1- Viktor Frankl
2- Man’s Search For Meaning