۱۳ - سید ابوالحسن موسوی طباطبایی: در شهادت قبله عارفان امام موسی بن جعفر(ع): به سوی من... و نه مذاهب گمراه! ۱۴۰۱/۱۱/۲۶
در شهادت قبله عارفان امام موسی بن جعفر(ع):
به سوی من... و نه مذاهب گمراه!
۱۴۰۱/۱۱/۲۶
هشام بن سالم گوید پس از شهادت امام صادق علیهالسلام به اتفاق محمد بن نعمان معروف به مؤمن طاق از اصحاب آن حضرت، در مدینه حضور داشتم. در آن زمان مردم گرد عبدالله بن جعفر (فرزند بزرگ امام صادق مشهور به افطح) جمع شده بودند و به گمان این که او پس از پدر خود، امام است، قصد داشتند با وی بیعت کنند. ما نیز داخل آن جماعت شدیم و برای آزمودن عبدالله، از وی پرسشی فقهی کردیم. اما پاسخ درستی نداد.
ما نومیدانه از نزد وی خارج شدیم و نمیدانستیم باید کجا رویم و به چه کسی مراجعه کنیم. سرانجام خسته و فرومانده در یکی از کوچههای مدینه نشستیم و شروع کردیم به گریستن و ناله زدن. با خود میگفتیم پس از امام صادق(ع) به که رویآوریم و کجا پناه بریم؟ آیا از مُرجئه(از فرقههای منحرف) پیروی کنیم یا معتقد به قَدَریه شویم یا داخل مُعتزله گردیم؟
در این افکار بودیم که پیرمرد ناشناسی از دور پدیدار شد و به من اشاره کرد و خواست با وی همراه شوم. من به وحشت افتادم و گمان کردم که او یکی از جاسوسان منصور دوانیقی است. زیرا در آن زمان جاسوسانی برای یافتن جانشین امام صادق(ع) در شهر پراکنده شده بودند تا او را دستگیر کرده و گردن زنند و من ترسیدم که این پیرمرد یکی از آن جاسوسان باشد. از این روی به مؤمن طاق گفتم از من فاصله بگیر که بر جان خود و تو بیمناکم. این پیرمرد مرا میطلبد، پس از من دور شو تا تو نیز گرفتار نشوی. وی از من فاصله گرفت. آن گاه برخاستم و همراه پیرمرد به راه افتادم در حالی که مطمئن بودم راه نجاتی ندارم. پس از پیمودن مسیری طولانی و گذشتن از کوچههای متعدد مدینه، سرانجام به خانه موسی بن جعفر(ع) رسیدیم. پیرمرد در آنجا مرا رها کرد و راه خود را پیش گرفت و رفت.
در این هنگام خادمی از خانه بیرون آمد و گفت رحمت خدا بر تو، داخل شو! چون داخل شدم امام کاظم(ع) را زیارت کردم. آن حضرت به محض آنکه مرا دید بیمقدمه فرمود: «إلَىَّ لا إلى المُرجِئَهًْ وَ لا إلى القَدَرِيّهًْ وَ لا إلى المُعتَزِلَهًِْ وَ لا إلى الخَوارِج؛ نزد من بیایید و نه فرقههای منحرف و گمراه!» عرض کردم فدایت شوم آیا پدر بزرگوارتان به شهادت رسیده است؟ فرمود آری. گفتم پس از آن حضرت به که مراجعه کنیم؟ فرمود به خواست خداوند، هدایت خواهی شد. عرض کردم فدایت شوم برادرتان عبدالله پس از امام صادق(ع) ادعای امامت کرده است. امام فرمود: عَبدُاللهِ يُريدُ أنْ لا يُعبَدَ الله؛ عبدالله (بهواسطه ادعای باطل خود) میخواهد خداوندپرستش نشود.
دوباره عرض کردم پس از پدر بزرگوارتان به که مراجعه کنیم؟پاسخ فرمود به خواست خدا هدایت خواهی شد. پرسیدم آیا شما امام هستید؟ آن حضرت(از سر تواضع) فرمود: «من این را نمیگویم». با خود گفتم سؤالم را به شکل صحیح، مطرح نکردم! از این رو پرسیدم آیا شما امام و پیشوایی دارید؟ فرمود نه. در این هنگام چنان مهابت و عظمت حضرتش در دلم جای گرفت که اندازه آن را کسی جز خدا نمیداند.
سپس عرض کردم اجازه میدهید همان گونه که در محضر پدر بزرگوارتان سؤالاتى عنوان کرده بودم از شما نیز مسائلی بپرسم؟ فرمود بپرس و پاسخ بشنو ولی آن را فاش مکن که سر از بدنت جدا خواهند کرد. من نیز سؤالاتی پرسیدم و امام را دریایی عمیق از دانش یافتم. عرض کردم شیعیان پدرتان در گمراهی و تحیّر هستند. آیا اجازه میدهید شما را بهعنوان امام به آنها معرفی کنم؟ هر چند از من پیمان گرفتهاید که امرتان را پنهان سازم. فرمود به آنان که درصدد یافتن حقیقت و هدایت شدن هستند، امر امامت را بازگو کن ولی پیمان بگیر که آن را آشکار نکنند، زیرا در این صورت سر خود را به باد خواهند داد و به گلوی مبارک خود اشاره فرمود.
هشام گوید از نزد امام مرخص شدم و چون به مؤمن طاق پیوستم، پرسید چه خبر؟ گفتم سرانجام به راه راست هدایت شدم و قصه خود را تعریف کردم. آن گاه به زُراره و ابوبصیر(از اصحاب امام صادق) برخورد کردیم آنها نیز به حضور امام رسیدند و سؤالاتی مطرح کردند و برایشان یقین حاصل شد که آن حضرت، امام واجبالاطاعه است. سرانجام کار به جایی رسید که شیعیان گروه گروه نزد امام مشرف میشدند و اطمینان مییافتند که آن حضرت امام و جانشین پدر بزرگوار خود است. به زودی اطرافیان عبدالله افطح از گرد وی پراکنده شدند و تنها عده کمی از گمراهان با او باقی ماندند. [عبدالله نیز هفتاد روز پس از شهادت امام صادق(ع) زنده بود و پس از مرگ او طرفدارانش به امام کاظم(ع) پیوستند](ارشاد مفید)
منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی است که پس از برادر خود ابوالعباس سفاح به خلافت رسید. وی از آغاز، مبارزه سختی را علیه جریان تشیع آغاز کرد و با دستگیری و کشتار شیعیان، جوّی پر از ارعاب و خفقان ایجاد نمود. او پس از به شهادت رسانیدن امام صادق(ع) به کارگزار خود در مدینه نامه نوشت و دستور داد وصی و جانشین آن حضرت را بیابد و او را به قتل برساند. امام صادق(ع) برای مقابله با قصد شوم منصور، در وصیت خود پنج نفر را بهعنوان جانشین معرفی فرموده بود: منصور خلیفه وقت، محمد بن سلمان حاکم مدینه، عبدالله افطح فرزند بزرگ امام، موسی بن جعفر(ع) و حُمَیده همسر امام صادق(ع) هر چند شیعیان تا مدتی در یافتن امام خود سرگردان بودند، اما با این تدبیرِ امام صادق، توطئه منصور خنثی شد و امامت تشیع استمرار یافت.
امام کاظم در طول ۳۵ سال امامت خود، با چهار خلیفه عباسی معاصر بود: ۱۰ سال با منصور، ۱۱ سال با مهدی فرزند و جانشین منصور، یک سال با موسی ملقب به هادی و ۱۳ سال با هارونالرشید. دوره امامت حضرت موسی بن جعفر مصادف بود با قدرت گرفتن سلسله عباسیان از این رو آن حضرت به موازات دیگر وظایف امامت، مبارزه سخت و نفسگیری را علیه عباسیان پیش گرفت. مناظرات امام کاظم(ع) با خلفا در اثبات حقانیت تشیع در همین راستا میباشد. از جمله هنگامی که مهدی عباسی به قصد بازگردانیدن فدک، از آن حضرت خواست محدوده این سرزمین را تعیین کند، امام حدود قلمرو حکومت اسلامی را بیان فرمود.
وقتی هارون الرشید وارد مدینه شد با عده زیادی از همراهان خود به زیارت پیامبر رفت و در مقابل قبر مطهر ایستاد و چنین سلام کرد: سلام بر تو عموزاده! و با بیان این قرابت، خواست بر دیگران تفاخر کند. در این هنگام امام موسی بن جعفر(ع) جلو رفت و گفت سلام بر توای رسول خدا! سلام بر توای پدر! با شنیدن این سخن رنگ از چهره هارون پرید و آثار خشم در او پدیدار شد.
آن حضرت برخی از اصحاب خود مانند علی بن یقطین را به ماندن در دولت خلافت امر میکرد، اما به دیگران اجازه نمیداد وارد دستگاه طاغوت شوند و با آنان همکاری کنند. هنگامی که علی بن یقطین از امام درخواست کرد تا او را از خدمت در دستگاه طاغوت معذور بدارد، امام اجازه نداد و فرمود این کار را مکن زیرا ما با تو انس داریم و برادرانت به سبب تو عزتمند هستند. امید است خداوند به وسیله تو کاستیها را جبران کند و مانع زیان رساندن دشمنان به دوستان خود شود.
در مقابل، زیاد بن ابیسلمه گوید به محضر امام کاظم(ع) رسیدم. فرمودای زیاد! آیا تو در دستگاه خلافت اشتغال داری؟ گفتم آری. فرمود چرا؟ گفتم عائله سنگینی دارم و بدون پشتوانهام. امام فرمودای زیاد! اگر من از جایی بسیار بلند به زیر افتم و قطعه قطعه شوم برایم گواراتر است تا در دستگاه این سلاطین کاری بپذیرم یا نزد آنان روم. مگر آنکه...؟ گفتم فدایت شوم مگر آنکه چه؟ فرمود مگر آنکه اندوه مؤمنى را بزدایم یا وی را از حبس برهانم و یا بدهکاریاش را پرداخت کنم. آن گاه ادامه دادای زیاد! کمترین کاری که خداوند در قیامت با کارگزاران سلطان میکند این است که آنها را در خیمهای از آتش قرار میدهد تا از حسابرسی خلق فارغ گردد.ای زیاد! هر گاه در دستگاه خلفا مشغول شدی، به برادران دینی خود نیکی کن زیرا هر عملی پاداشی دارد و خداوند از آن آگاه است.
حضرت موسی بن جعفر(ع) بارها از سوی خلفا احضار و زندانی شد. نخستین بار مهدی عباسی امام را از مدینه به بغداد فراخواند و هارونالرشید نیز چندین بار آن حضرت را زندانی کرد. امام کاظم(ع) سالهای پایانی عمر شریف خود را در زندانهای فضل بن یحیی و سندی بن شاهک گذرانید و سرانجام سندی بن شاهک به دستور هارونالرشید آن حضرت را مسموم کرد و به شهادت رسانید.
آن امام مظلوم در اواخر عمر شریف خود از زندان، نامهای برایهارون الرشید بدین مضمون فرستاد: «هر روز بلا و سختی که از من سپری میشود، روزی از آسایش و رفاه تو نیز میگذرد، تا آن زمان که همگی به روزی برسیم که پایان ندارد و در آن روز، اهل باطل در خسارت و زیان خواهند بود.»
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی