۵/ ۴۳۴ - رهآورد سفر به دیار رئیسعلی بر کرانه خلیج فارس (بخش پنجم) - خاطره ای از شهیدرئیسعلی دلواری: ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
رهآورد سفر به دیار رئیسعلی بر کرانه خلیج فارس (بخش پنجم)
خاطره ای از شهیدرئیسعلی دلواری:
دیداری از بزرگترین شهرستان استان بوشهر
۱۴۰۱/۱۱/۳۰
سیدمحمد مشکوهًْالممالک
امروز دیگر باید از حاج حسن موثق خداحافظی کنیم و راهی دشتستان شویم. این بسیجی تمام عیار و شهید زنده که هر لحظه به دنبال راهی برای حضور در میادین مبارزه با دشمنان دین و انسانیت بود، در تمام این مدت با جان و دل در کنارمان بود و برای ترویج فرهنگ شهادت و شناسایی شهدا از هیچ کمکی دریغ نکرده بود، این بار نیز با راهنمایی خود کمک بزرگی به ما کرد؛ او یکی از دوستانش به نام آقای چشم جهان را معرفی کرد که در ادامه راهنمای ما باشد.
گناوه، بندر 1500 ساله
ساعت حدود 8 صبح است و از «خورموج» به سمت گناوه حرکت کردیم. مسیری به طول حدود 160 کیلومتر که از قضا باید در مه غلیظی طی میشد؛ آنقدر غلیظ که تنها میتوانستیم مقدار اندکی از جاده را ببینیم. آقای محمود هنگامی که زحمت رساندن ما را به گناوه بر عهده گرفته است، یکی از کارکنان بنیاد شهید خورموج است. او که گویا بارها چنین شرایطی را درک کرده به طنز میگوید من راننده زیردریایی هستم، چرا که رانندگی در مه سختیهای خود را دارد و گویا زیر دریا حرکت میکنیم. میگوید ما در این منطقه معمولا وقتی بارندگی باشد این مه را داریم مگر اینکه باد باشد و ابرها را جابه جا کند. در راه از «چغادک»، «برازجان» و چند روستا مانند آب پخش، سعدآباد، چهارروستایی و... گذشتیم و به بندر گناوه رسیدیم.
بندر گناوه از جمله شهرهای شمالی بوشهر است که در فاصله ۱۶۰ کیلومتری از شمال بوشهر و مابین بندر دیلم و بوشهر واقع شده است. چرخ اقتصاد گناوه بر مدار ماهیگیری، کشاورزی، دامداری و تجارت با کشورهای حوزه خلیجفارس در گردش است.
این شهر از نظر جغرافیایی منطقه مهمی است و درواقع خط پشتیبانی جزیره خارگ است؛ چرا که نزدیکترین خشکی به این جزیره است. 80 درصد شغل مردم گناوه به دریا مربوط میشود. گناوه 3000 لنج دارد که از میان آنها 1500 لنج فعال هستند. اکثر مردم این شهر یا ملوان هستند و یا مغازهدار.
بازار تجاری بندر گناوه امروزه به عنوان یکی از بزرگترین، مهمترین و شناختهترین بازارهای جنوب کشور مطرح است که هر ساله میزبان هزاران نفر از مردم سرتاسر ایران است که برای خرید به این شهر میآیند. مراکز خرید بندر گناوه بهترین انتخاب برای خرید لوازم خانگی و برقی هستند اما این تنها بخش کوچکی از مزایای این بندر است.
سواحل زیبای خلیجفارس و غروبهای سحر انگیز آن مهمترین مکانهای دیدنی استان بوشهر را تشکیل میدهند؛ ساحل زیبای این منطقه و موجهای خروشان و آبی نیلگون خلیجفارس میتواند یکی از بهترین دیدنیهای بندر گناوه باشد.
این بندر بیش از ۱۵۰۰ سال قدمت داشته و دارای تپههای باستانی و غاری است که به غار «تودیو» شهرت دارد. علاوهبراین، بندر گناوه جاهای دیدنی دیگری نیز دارد، از جمله تپههای باستانی گناوه که شامل تپه شاه ناصری در شرق روستای گناوه و تپه تل محمدحیدر در بخش شمالی روستای گناوه قرار دارند. تپه دیگری نیز در فاصله ۱۰۰ متری و در جنوب روستا قرار گرفته که نام آن تپه قلعه کلات است. در هر کدام از این تپههای باستانی اشیایی قدیمی مانند کوزه، سفال و بوپال نیز یافت شدهاند که نشان از قدمت گناوه دارند.
گنجینه شهدای گناوه
به بنیاد شهید گناوه رسیدیم. آقایان روح الله چشم جهان و علی حسنی مقابل اداره بنیاد شهید منتظر ما ایستاده بودند، دو بسیجی پای کار که در ادامه سفر مخلصانه ما را یاری و همراهی کردند.
وارد ساختمان اداری بنیاد شهید شدیم. وقتی مقابل درب آسانسور ایستاده بودم، چشمم به ویترینی افتاد که در بالای آن نوشته شده بود «گنجینه شهدای شهرستان گناوه» این ویترین 4 طبقه داشت که در طبقه بالایی آن نمادی کلی از جنگ هشت سال دفاع مقدس قرار داشت و در سه طبقه زیرین اشیاء و لباسهای به جا مانده از تعدادی از شهدای گناوه، خودنمایی میکرد.
به اتاق مدیر بنیاد شهید رفتیم. با وجود اینکه قبل از ورودمان و طبق سفارش آقای موثق، آقای چشم جهان ما را به جناب مدیر معرفی کرده بود؛ اما ما تنها توانستیم با دو نفر از اعضای خانواده شهدا که به طور اتفاقی در محل حضور داشتند گفتوگو کنیم.
خانهای به رنگ شهدا
پس از بنیاد شهید به منزل شهید سیدمرتضی حسینیزاده رفتیم. خانهای که بوی شهدا از آن به مشام میرسید و گویا نمایشگاهی بود از آثار، تصاویر و نماد شهدا و جبهه. خانهای که آرامش در آن موج میزند و خانوادههای شهدا، آن را مأمنی برای خود میدانند. مادر شهید عاشق امیرالمومنین است و این عشق در کلام و رفتارش موج میزند. میگوید سیدمرتضی پسر بزرگم بود و عصای دستمان. او 16 ساله بود که به جبهه رفت و شهید شد. وقتی پسرم 14 ساله بود پیشانیاش را با خودکار قرمز میکرد و میگفت میخواهم مانند حضرت علی شهید شوم. سربند یا علی میبست و زیر عکسهای خودش مینوشت شهید سیدمرتضی حسینی زاده. در آخر هم همان طور که میخواست شهید شد.
مادر میگوید پسر دیگرم سیدمحمد هم بعد از سیدمرتضی به جبهه رفت و تا پایان جنگ در میدان بود. او جانباز شیمیایی است و الان هم براثر جراحات جنگ فلج شده و در گوشه خانه افتاده است. با این حال جانباز محسوب نشده است.
پیغام شهید در بوشهر به دخترش رسید!
زهره غلامی فرزند شهید فریدون غلامی هم میهمان خانه شهید حسینی زاده است و میگوید: منزل ما قم است و اتفاقی و یا شاید هم به خواست پدر شهیدم اینجا هستم. من مدتهاست از پدرم خواستهام که به خوابم بیاید یا پیامی برایم بفرستد و گویا امروز، اینجا پیام پدر را دریافت کردم...
آخرین بار که پدر را در خواب دیدم، عکس او جان گرفت، شروع به صحبت کرد و گفت: «خوشا به حال انسانهایی که فرزندان صالحی دارند.» ماه مبارک رمضان و روز جمعه بود. وقتی بیدار شدم به بچهها گفتم شما چکار کردید؟ گفتند ما برای بابابزرگ نماز و قرآن خواندیم. گفتم من چنین خوابی دیدم. البته قبلا خواب پدر را زیاد میدیدم؛ ولی هیچگاه صدایش را نمیشنیدم و این اولین باری بود که با من صحبت کرد. گویا در جبهه بود و لحظات قبل از شهادتش؛ چرا که بعد از صحبت با من، شهید شد.
سالها قبل، قبل از اینکه وارد دانشگاه شوم، کتابچهای در رابطه با شهدای گناوه نوشتم. وصیتنامه شهدا را از بنیاد شهید گرفتم، به برخی خانوادهها سر زدم و زندگی نامههای شهدا را جمعآوری کردم و کتاب را به صورت دستی نوشتم.
همه شهدا برای من آشنا هستند. من روزگاری با همه این شهدا زندگی کردهام. وقتی انسان با شهداست احساس آرامش میکند. من همیشه برای فرزندانم قصه پدربزرگشان را میگویم و تاکید میکنم که دوست دارم راه او را ادامه دهند. مادرم سال گذشته از دنیا رفت. او آنقدر به شهدا معتقد بود که وقتی پدرم در سال 60 شهید شد، گفت ما خاک پای حضرت زینب (س) هم نیستیم. مادر با اینکه 8 فرزند کوچک از بچه چند ماهه تا 14 ساله داشت، اصلا اظهار ناراحتی نکرد. مادر خودش پدر را به جبهه فرستاد و گفت وقتی سخن اسلام در میان باشد من نمیتوانم نه بگویم. برو، من مراقب فرزندانت هستم. پدر هنگام رفتن به مادر سفارش کرد کاری کن که بچهها به نماز اول وقت و خواندن قرآن اهتمام داشته باشند. مادر هم هیچگاه در این زمینهها کوتاهی نکرد. او سواد چندانی نداشت؛ اما با اقتدار بود، با عزت نفس زندگی کرد.
امامزاده سلیمان بن علی و شهدای گناوه
با آقای چشم جهان راهی گلزار شهدای گناوه میشویم و او در بین راه از گلزار و امامزاده سلیمان بن علی که در مجاورت گلزار شهدا قرار دارد میگوید...
امامزاده سلیمان بن علی یکی از فرزندان امام زین العابدین، است. پیشینه این بنا به دوره صفویه و قاجاریه برمی گردد؛ اما گنبد آن جدیدتر از خود ساختمان است و برآورد میشود حدود 70 سال پیش ساخته شده است. مردم گناوه طبق رسوماتی که دارند در روز عاشورا با تجمع همه هیئتهای مذهبی در این مکان به عزاداری میپردازند. علاوهبر مراسمات مذهبی که برگزار میشود. ما توریستهایی داشتیم که از هندوستان آمده بودند و به دیدن بنای امامزاده میرفتند. آنها بنای امامزاده را کاملا میشناختند حتی از درهای مخفی اطلاع داشتند. مشخص بود که اینها در تاریخ و کتابهایشان اطلاعات این مکان را داشتند. شاید اطلاعات آنها به زمانی برمی گردد که همراه انگلیسیها آمده و در اینجا مستقر شده بودند.
و اما گلزار شهدای گناوه 172 شهید را در آغوش خود دارد و دو شهید گمنام هم در کنار ساحل آرمیدهاند. ما 4 شهید مدافع حرم و یک شهید مدافع سلامت در شهر گناوه داریم. نخستین شهید شهر محمدباقر ارجمند است. اولین شهید مدافع حرم کشور شهید حسین کیانی، اهل گناوه است که مزار او در شیراز واقع شده است، شهیدی مظلوم که کسی اسمی از او نمیبرد. همچنین گناوه سردارهای شهید بزرگی در دوران دفاع مقدس داشته از جمله سردار شهید محمدجعفر سعیدی، سردارش شهید مجید شریعتی، سردار شهید جهانشیر بردستانی، سردار شهید بیژنی، سردار شهید موسی غلامزاده و.... رزمندههای گناوه از لحاظ دلیری و شجاعت و طراحیهای ویژه معروف هستند. ما برای اعزام به سوریه هم داوطلبان زیادی داشتیم. دورههای فشرده و بسیار خوبی هم داشتیم اما متاسفانه اعزام منسجمی نداشتیم. گناوه زمان دفاع مقدس در مسیر مواصلاتی استانهای فارس و هرمزگان و سیستان بوده؛ لذا اعزامهای این استانها از طریق گناوه صورت میگرفته؛ اما اکنون در حسرت دفاع از حرم و حضور در جبهههای سوریه ماندهایم.
من در گلزار شهدا افراد زیادی را میبینم که میآیند و حاجت میگیرند. گناوه به دلیل وجود خط لوله نفت در آن، در دوران دفاع مقدس مورد بمبارانهای زیادی قرار گرفته و بسیاری از مردم بیگناه در این میان به شهادت رسیدند؛ از جمله دو کودک که یکی از آنها کودکی 5 ساله به نام شهیدهادی خسروانی است. هفته گذشته خانمی را سر مزار این شهید دیدم که نشسته وگریه میکند. او میگفت من یک مشکل خانوادگی داشتم که ممکن بود منجر به طلاقم شود. پدرم را در خواب دیدم و از او کمک خواستم. کودکی در کنار پدرم ایستاده بود. گفت برو از این کودک کمک بخواه، مشکلت حل میشود. گفتم او کیست. گفت کودکی که در گلزار شهدا مدفون است. حالا از صبح مشکلم حل شده است. یکی دیگر از شهدای ما در حمله آمریکا به ایرباس به شهادت رسید، شهید منصور امیدی است. سه سال پیش نزدیک به تاریخ شهادتش سر مزارش یک خانم و دختربچه را دیدم. آن دختربچه طرحی از هواپیما و یک شهید و موشکی که به هواپیما برخورد کرده بود رسم کرده بود. گفتم این چیست. گفت دیشب شهید به خواب دخترم آمده و حالا او این نقاشی را کشیده است.
گلزار شهدای گناوه، تلنگری برای خوابرفتگان!
با ورود به گلزار شهدا، نخستین چیزی که توجه انسان را به خود جلب میکند، حوضی با کاشیهای فیروزهای است. گلدانهایی که روی دیواره حوض قرار گرفتهاند. وقتی از کنار حوض عبور میکردیم تا به سالن اصلی گلزار برسیم، برای انعکاس چهرهام را درون آب حوض دیدم. گویا آب مرا صدا میزد که ای زائر شهدا، ابتدا روح و جانت را صفا بده، با آب صدق و اخلاص درونت را از رذائل پاک کن و آنگاه وارد این ارض مقدس شو. اینجا مزار امامزادگان عشق است، شهدایی که خلوصشان آنها را آسمانی کرد. اینجا مزار پاکترین انسانهای تاریخ است. آنها که دست از جان شستند تا به لقای محبوب برسند. کسانی که هیچگاه روحشان را به پلیدیها آلوده نکردند. پس توای زائرالشهداء! با نوای لااله الا الله و الله اکبر پای در این وادی مقدس بگذار، تا شهدا با جانت سخن بگویند...
در حین تکرار این اذکار خود را مقابل دو ستون دیدم، ستونهایی که بر روی آنها دو کتیبه نقش بسته و زیارتنامه شهدا روی آن نوشته شده بود. بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا اولیاء الله...
از شهدا اذن گرفتم که وارد حریم قدسی مزارشان شوم. چند پله کوتاه تا سالن را باید طی کنیم. وارد سالن میشویم. مزار شهدا در چند ردیف در کنار هم قرار گرفته و در کنار مزار هر شهید گلدانی زیبا و با طراوت به تماشا ایستاده و به زائران خوش آمد میگوید. روی دیوارهای سالن، تصاویر شهدا نصب شده و جملات زیبایی در وصف شهدا در بالاترین قسمت هر دیوار، برروی کاشیهای آبی رنگ به چشم میخورد.
نوشته روی دیوار جمله زیبایی است از پیامبر اکرم(ص): «اولین کسی که وارد بهشت میشود شهید است.» شهدا اما در این شهر غریبند و خانوادههایشان غریبتر. چنانکه وقتی از مسئولان بنیاد شهید گناوه خواستم که برای مصاحبه با آنها هماهنگی لازم انجام شود، به بهانههای مختلف از این کار سر باز زدند! و به گفته اهالی، خانوادههای شهدا در ادارات شهر هم غریب هستند و وقتی خود را معرفی میکنند، بیشتر از همه در صف انتظار میمانند!
و جملهای دیگر از امام خمینی(ره) که در هنگام خروج از گلزار به چشم میخورد: «چه سعادتمند بودند شهیدان که دین خود را به اسلام و ملت شریف ایران ادا نمودند.»
اماای کاش این جملات، با خط درشت در مقابل صندلی رؤسای ادارات و مسئولان نصب میشد که همه آنها بدانند که به لطف چه کسانی در این جایگاهها قرار گرفتهاند و صندلی آنها به بهای خون چه کسانی گرم و نرم و جذا ب شده است.ای کاش بدانند که شهدا دین خود را به اسلام و ملت ایران ادا کردند و حال نوبت آنهاست که دین خود را به اسلام و شهدا و کشور ادا کنند.ای کاش بدانند که شهدا بدون صف وارد بهشت میشوند؛ لذا نباید هیچ مادر و همسر شهیدی در این دنیا معطل بازیهای اداری آنها شود. هیچ پدر و مادر شهیدی نباید فراموش شده و سر گرسنه بر بالین بگذارد.ای کاش کار برای شهدا و خانوادههایشان را در اولویت قرار داده و بدانند هر آنچه دارند از برکت همین شهداست.
پابه پای جانباز دفاع مقدس در خاکریزهای جبهه
آقای علیکرم کاحسینی از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس است و خاطرات تلخ و شیرین بسیاری از آن دوران دارد. آنقدر با زبان دل سخن میگوید که وقتی پای صحبتش مینشینی، گویا خودت در صحنه حضور داری و در گوشهای نظارهگر تمام اتفاقات هستی. او معتقد است که هنوز فیلمی از جنگ ساخته نشده و هیچ کدام از فیلمهایی که در این زمینه ساخته شدهاند شبیه جنگ نیستند! آقای کاحسینی میگوید: «من یک بسیجی بودم که 16 روز در کربلای 5 جنگیدم. یگان رزم ما دو شب عملیات داشت که در هر دو شب حضور داشتم. بعد از آن لشکر 19 فتح عملیات داشت. شب عملیات فرمانده گردانش آمد و به من گفت فلانی امشب به ما کمک نمیکنید؟ گفتم چرا. فقط کمی استراحت کنم، برمی گردم. رفتم بخوابم اما یاد رزمندهها که میافتادم خواب از سرم میپرید. 16 روز به معنای واقعی جنگیدم. عملیات والفجر 8 هم غواص بودم؛ بدترین نقطه را به ما دادند، رفتیم عمل کردیم. بعد از آن دهها بار به منطقه عملیاتی رفتیم که در هر شرایطی کمک کنیم. مهم این نبود که لشکر یا گردان خودمان باشد یا نه؛ مهم این بود که کمک کنیم؛ مثلا تیپی بود که قایقران نداشت. قایقها را با تریلی آورده بودند و تریلی را هم هواپیما زده بود. قایق داخل آب افتاده و قایقران هم نداشتند. گفتند این قایق چطور روشن میشود. رفتم دیدم باک ندارد. بعد از جستوجو باک را پیدا کردیم. آن را نصب و قایق را روشن کردیم. در عملیات کربلای 4، چهار بار رفتم آن طرف آب. اما با همه اینها حتی یک بار هم نامهای از بنیاد نگرفتم. فرزندم گفت اگر یک نامه ایثارگری برای من بگیری در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته میشوم. گفتم بابا تو که نفر اول کلاس بودی. گفت بله، ولی واقعا سخت است. گفتم نه. تو وقت داری 8 ماه دیگر تلاش کنی و وارد صنعتی شریف شوی. ولی من برایت نامه نمیگیرم. گفت خودم میروم نامه را میگیرم. گفتم تو حق نداری چنین کاری کنی. هر سه فرزندم در بهترین دانشگاههای کشور درس خواندهاند؛ اما حتی یک نامه هم از بنیاد نگرفتم و از هیچ سهمیهای استفاده نکردم.»
به اینجا که رسیدیم پای درد دلمان باز شد و از کم لطفی دوستان در بنیاد شهید گفتیم که این جانباز سخاوتمند در پاسخ گفت: من حاضرم هرگاه رئیس بنیاد شهید خواست به خانوادههای شهدا سرکشی کند، تا 20 میلیون تومان برای شهدا هدیه بخرم. من تعهد میدهم که این کار را بکنم. مهم نیست که خودم باشم یا نه، مهم این است که بدانند از طرف بنیاد شهید جمهوری اسلام هدیه شده است، مهم این است که به خانوادههای شهدا رسیدگی و سرکشی شود....
در حسرت دفاع از حرم
حاج آقا علیکرم از علاقه شدیدش برای حضور دوباره در میدان نبرد میگوید... ما یک گردان 75 نفره تشکیل دادیم که به سوریه برویم. به پادگان آموزشی رفتیم، آموزش هم دیدیم ولی گفتند صبر کنید تا نوبتتان شود. من فرمانده گروهان بودم و آقای روحالله چشم جهان هم فرمانده دسته بود. اما متاسفانه نتوانستیم برویم. استانهای دیگر پارتی داشتند و رفتند، و استان ما پارتی نداشت و ما جاماندیم. فرماندهان سپاه ما نفوذ زیادی در پایتخت نداشتند. از بچههای خوزستان و مازندران و تهران و سمنان زیاد استفاده شد، اما از بچههای بوشهر نه. چند بار هم آماده شدیم؛ اما فایدهای نداشت.
سفر به 90 درصد کشورهای جهان
من در کشتیرانی شرکت نفت مسئول تخلیه و دریافت بار بودم و به واسطه شغلم به 90 درصد کشورهايي که به آب راه دارند سفر کردهام. ما نفت را به آن کشورها میبردیم و هنگامی که نفت را تخلیه میکردیم، داخل شهر هم میرفتیم.
به برزيل، چين، کره جنوبي، ژاپن،تايوان، تايلند، جيبوتي، کنيا، ماداگاسکار، اتيوپي، سومالي، آفريقاي جنوبي، مصر، سوريه، هند، لبنان و.... فقط به فلسطین اشغالی و آمريکا نرفتم ولي مثلاً ده بار به کانادا رفتهام. به سوریه هم زیاد رفتهام، شايد صدتا دوست در سوريه دارم، چون خيلي عقيده شان به عقيده ما نزديک بود، آنها انقلاب ما را دوست داشتند و شنيده بودم زمان جنگ، فقط سوريه به ما کمک کرده است. البته ما در هر کشوری خیلی قوی وارد میشدیم و به همه مسائل جمهوری اسلامی مشرف بودیم.
برازجان، شهر سرداران بزرگ و نخلستانهای متراکم
مقصد بعدی ما شهر بُرازجان است، مرکز شهرستان دشتستان. برازجان دومین شهر بزرگ استان بوشهر است و در ۶۵ کیلومتری شمال شرق بندر بوشهر و در ارتفاع ۸۰ متری از سطح دریا واقع شده است. اطراف برازجان میتوان مناظر زیبایی از نخلستانها دید. این نخلستانها متراکمترین نخلستانهای کشورند. همچنین دژ برازجان یا کاروانسرای مشیرالملک بزرگترین بنای تاریخی استان بوشهر است. سابقه شهر برازجان به دوران هخامنشیان بازمی گردد. در دهه ۵۰ شمسی به طور تصادفی کاخ زمستانی کورش در چرخاب برازجان کشف شد. همچنین بقایای کاخ دیگری نیز به نام بردک سیاه کشف شده است.
برازجان دارای شخصیتهای فرهنگی در دورههای مختلف است؛ مبارزان دوران مشروطه و مبارزه با استعمار انگلیس از جمله حضرت آیتالله مجاهد برازجانی، میرزا غضنفرالسلطنه برازجانی است. همچنین در دوران دفاع مقدس شاهد رشادت غیورمردانی چون شهیدغلامرضا جوان، فرمانده واحد عملیات تیپ33المهدی(عج) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، جوانی مبارز و شجاع که از آغازین روزهای انقلاب اسلامی در صحنه مبارزات حضور داشت و سرانجام در سن 21 سالگی در عملیات والفجر 8، به شهادت رسید؛ اما پیکر مطهرش 13 سال بعد به آغوش خانواده بازگشت. سردار شهید غلامرضا کرامت افتخار دیگری برای برازجان است، فرمانده گردان ادوات لشکر ۱۹فجر سپاه که در عملیات والفجر 1 در سومار به شهادت رسید. و دو برادر، دو سردار اهل دشتستان، غلامرضا و حسن بیژنی، یکی فرمانده گروهان و دیگری فرمانده گردان است؛ اما هر دو در یک روز در جزیره مجنون، به پرواز درمیآیند. مادر شهدا میگفت: «من هم مانند تمام مادرانی که همیشه منتظر و آماده شنیدن هر خبری از طرف فرزندانشان بودند، خود را مهیا کرده بودم. تنها چیزی که هیچوقت فکرش را نمیکردم و غافل شدم، شهادت هر دو پسرم در یک روز و یک لحظه بود.»
شهید احمد اسدی دیگر ستاره این دیار است، جوانی که از شوق خدمت به میهن، در 18 سالگی وارد سپاه شد. مادر شهيد در اين خصوص میگوید: «وقتي در سپاه پذيرفته شد، عدهاي از دوستان او گفتند: تو كه سنت كم بود چطور توانستي قبول شوي و احمد به آنها جواب ميداد: مرا امام زمان(عج) قبول كرد. او هيچ وقت حقوقش را به خانه نمي آورد و برايمان نامه نوشت و ميگفت: اگر شهيد شدم ناراحت نشويد زيرا دشمن شاد ميشود».
شهيد اسدي در نيمه دوم خرداد سال 1365 با تلاشهاي بي وقفه و شبانهروزي خود به همراه عدهاي از همرزمانش واحد تخريب ناوتيپ اميرالمؤمنين(ع) را تشكيل داد و خود به عنوان فرمانده واحد تخريب ناوتيپ به انجام امور محوله و ماموريتهاي ويژه، مشغول شد و تا زمان عروج عارفانهاش در تیرماه سال 1367 در جزیره مجنون، عهدهدار اين مسئوليت بود.
فعالیت سردار دفاع مقدس در بنیاد بینالمللی غدیر
در ادامه به بنیاد بینالمللی غدیر رفتیم و با آقای حسین کارگر، دبیر اجرایی بنیاد صحبت کردیم. حاج حسین را از صحبتهای آقای کاحسینی شناختم؛ او روزگاری فرمانده تیپشان بوده و یکی از مخلصترین و مومنترین انسانهای روزگار، سرداری که کمترین نام و نشان را دارد و به خوبی نیروها را فرماندهی میکرده.
سردار کارگر هنوز هم در میدان است، چرا که وقتی با او همکلام شدم گفت: الان هم با تمام توان در حال جنگیدن هستیم؛ منتهی در جبهه فرهنگی که جبهه بیانی و زبانی است و آن هم دفاع از حقانیت مکتب اهل بیت، امامت و ولایت و غدیر است. دشمن با تمام وجود و با استفاده از همه ظرفیتها و فرصتها به جنگ با ما آمده است. ۸ سال دفاع مقدس یک شکل از مبارزه دشمن با مکتب اهل بیت و اسلام ناب محمدی(ص) بود؛ ولی دشمنی دشمن همچنان ادامه دارد و در بخش فرهنگی توسعه پیدا کرده است. الان صدها شبکه تلویزیونی ماهوارهای علیه مکتب شیعه و انقلاب اسلامی ملت ایران در حال تبلیغ هستند و وظیفه ما دفاع است. آن جبهه در یک فصلی به پیروزی رسید در مورد آن مطالب فراوانی میتوان گفت و گفته شده. اما الان این جبهه فرهنگی و دفاع دینی یک امر لازم، ضروری و واجب است و اگر ما آسیبپذیر باشیم دچار مشکل میشویم. جبهه فرهنگی یکی از جبهههایی است که در جهت ایجاد شک و تردید و تضعیف باورهای مسلمانان به ویژه جوانان موثر و مخرب است. پس باید این جبهه را همچنان توانمند، اثرگذار و فعال نگهداری کنیم و از مکتب، اعتقادات و باورهایمان دفاع کنیم. بنیاد غدیر هم به همین منظور تشکیل شد.
این بنیاد در سال ١٣٧٦ با رهنمودهای مقام معظم رهبری فعالیت خود را آغاز نموده و در آذرماه سال 1379 به ثبت رسمی رسید و تاکنون به لطف پروردگار در مرکز استانها و برخی کشورهای جهان گامهای نخستین در راه گسترش فرهنگ علوی و جهانی سازی غدیر برداشته است. بنیاد غدیر سعی در گسترش فعالیتهای خود در تمام جوامع بشری داشته؛ لذا اقداماتی در این زمینه صورت گرفته است که عبارتند از ایجاد نمایندگی بنیاد بینالمللی غدیر در کلیه استانها و شهرهای کشور و راهاندازی بنیاد بینالمللی غدیر در کشورهایی که علاقهمند به این فعالیت فرهنگی هستند.
در استان بوشهر نیز بنیاد غدیر در سال 1383 به ریاست مرحوم آیتالله ایمانی نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه بوشهر تاسیس شد. در حقیقت بنیاد بینالمللی غدیر نمایندگی استان بوشهر، تشکیلاتی است فرهنگی، غیرانتفاعی، غیردولتی و سازمانی مردم نهاد است که با خط مشی و سیاستهایی که در اساسنامه تعیین شده است اداره میشود. این نمایندگی به عنوان پایگاه ولایت با نگاه امروزی در جهت تقویت این حصن حصین و قلعه مستحکم ولی فقیه برنامهریزی و فعالیت میکند و در اجرای منویات مقام معظم رهبری گام برمیدارد.
پس از گفت وگو با سردار کارگر فرصت را غنیمت شمرده و با محمد حاجیزاده، معاون آموزشی و پژوهشی بنیاد بینالمللی غدیر استان بوشهر که از جانبازان دوران دفاع مقدس است نیز صحبت کردم. محمد حاجی زاده، اهل روستای آب پخش است. او 4 سال مدیرکل آموزش پرورش و ۴ سال مدیرکل بنیاد شهید و چند سال هم قائممقام سازمان تبلیغات استان بوشهر بوده است. حاجیزاده در سال 56 در سن 14 سالگی به علت فعالیتهای انقلابی دستگیر و در دژ برازجان مورد شکنجه قرار میگیرد. این جانباز گرانقدر در سن 16 سالگی با اولین گروه رزمندگان دشتستان در آبان سال 59 راهی جبههها میشود و در چند نوبت در جنگهای نامنظم شهید چمران را همراهی میکند.
معجزه شهدا در آخرین لحظات سفر
سفر ما در بوشهر به پایان رسید و از این دیار خداحافظی کردیم و به فرودگاه رفتیم. اما در فرودگاه با مشکل مواجه شدیم و اعلام کردند که پرواز شما به تهران لغو شده است. حال من ماندم و دو فرزند کوچک و همسر و چند چمدان.... از چندین جا پیگیری کردم که این مسئله را حل کنم؛ اما هیچ کس نتوانست گره کار را باز کند. اما در نهایت سراغ همانهایی رفتم که از ابتدا باید میرفتم! در دل با شهدا نجوا کردم، گفتم نگذارید با این شرایط در اینجا بمانم. چند دقیقهای نگذشته بود که یک آقایی که خود را کانتر معرفی کرد جلو آمد و گفت آیا میخواهید به تهران بروید؟ گفتم بله. گفت میتوانم هماهنگ کنم که با یک پرواز دیگر بروید. از او پرسیدم آیا کسی سفارش ما را کرده؟ گفت نه. به دلم افتاد که کار شما را درست کنم. من اصلا برای همین اینجا هستم که کار مسافران را راه بیندازم. گاهی هم که چنین شرایطی پیش میآید مسافران را در منزلم اسکان میدهم. متعجب مانده بودم که قضیه از چه قرار است، آخر او از کارمندان شرکت هواپیمایی هم نبود! اما وقتی به این فکر کردم که کار به دست خود شهدا درست شده، دلم آرام گرفت. هنگام خداحافظی از او خواستم تا نامش را بگوید تا برای همیشه دعاگویش باشم. نام او امرالله اسماعیلی بود...
سفر همچنان ادامه دارد! (سفر به جزیره زیبای خارگ...)