به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 22,141
بازدید دیروز: 23,262
بازدید هفته: 60,057
بازدید ماه: 132,972
بازدید کل: 24,833,091
افراد آنلاین: 86
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
پنج‌شنبه ، ۲٤ آبان ۱٤۰۳
Thursday , 14 November 2024
الخميس ، ۱۲ جمادى الأول ۱٤٤۶
آبان 1403
جپچسدیش
4321
111098765
18171615141312
25242322212019
3029282726
آخرین اخبار
۶۹ - سفر به سرزمین رازهای عاشقی ( بخش دوم و پایانی): طلائیه سرزمین خیبرشکنان ۱۴۰۲/۰۱/۱۹
سفر به سرزمین رازهای عاشقی ( بخش دوم و پایانی)
طلائیه سرزمین خیبرشکنان
   ۱۴۰۲/۰۱/۱۹
فیلم/ یادمان شهدای طلائیه

سیدمحمد مشکوهًْ الممالک
روز سوم سفر در طلائیه...
جاده... بیابان... و آسمانی که نزدیک است...
تا چشم کار می‌کند جز تنهایی چیز دیگری همنشین نگاهت نمی‌شود... خورشید هم این‌جا نیمه جان است... گویی او هم رمق تابیدن ندارد... خاک با تو حرف می‌زند... خوب‌تر گوش کن... سخن از جنون است...
این‌جا جاده طلائیه است... جاده‌ای به‌سوی افسانه‌های ناتمام جنون... این‌جا بزرگراه رهایی است... بزرگراهی که شیوه ساخت آن را در دانشسرای شهادت آموزش می‌دهند... تو را نوشته اينجا مرا درون تو گم/ مرا نوشته مناجات، در سكون تو گم...
در مسیر یادمان طلائیه دل‌های عاشق شیدای جنونی تازه می‌شود... چقدر طعم دیوانگی شیرین است... راستی کسی از راز جنون مردان مجنون خیبر حرفی شنیده است... مرا نوشته مسافر، مرا نوشته سفر/ دچار راهم و بيراهه، در جنون تو گم...
حال وقت گوش سپردن به صحبت‌های راوی دفاع مقدس است و او از آن روزهای سخت و پرتلاطم، اما زیبا و نورانی می‌گوید...
۷۰ درصد طلاییه آب بود. بچه‌ها باید عملیات می‌کردند و منطقه را می‌گرفتند. جزایر مجنون شمالی و جنوبی و هورالعظیم و هور الهویزه مشترک بود. آنهایی که برای عملیات آمده بودند باید حدود ۱۳ کیلومتر در مسیر می‌آمدند تا به خط دشمن می‌رسیدند. برای پشتیبانی عملیات 70 بالگرد و 2000 قایق لازم بود که گفتند فقط 500 قایق و 24 بالگرد تهیه شده است. با همین امکانات این عملیات انجام شد.
منطقه طلاییه در ابتدا دست شهید حسین خرازی و بچه‌های او قرار گرفت. شهید خرازی به بچه‌ها گفت: «این شب، شب عاشورا است.» وضعیت خیلی خراب شده بود. این‌جا به‌خاطر وجود نی‌ها، کارخانه کاغذ‌سازی عراق، وجود دکل رادیو، تلویزیون عراق و دکل برق در منطقه، یک منطقه استراتژیک بود. مبارزان عراقی و بچه‌های لشکر بدر هم برای عملیات شعبانیه می‌آمدند. عراق در خط پشتی خود بود و باید ۱۳ کیلومتر مسیر آب را برای پشتیبانی می‌رفتیم.
گلوله توپ برای حمایت از رزمندگان، نداشتیم. دشمن شیمیایی زد و بسیاری از بچه‌های ما به شهادت رسیدند. حسین خرازی بچه‌ها را جمع کرد و گفت هرکسی کار دارد، فکر دانشگاه، خانه و زندگی‌اش است برود. فکر نکنید که می‌رویم عملیات می‌کنیم و برمی‌گردیم، در این عملیات یا شهید می‌شویم یا اسیر. آنجا چهار گردان با ۱۲۰۰ نفر جمعیت جمع شده بود. آن شب نماز و دعا و مناجات انجام شد، صحبت کردن حسین خرازی و‌گریه کردن بچه‌ها ادامه داشت. یکی از رزمندگان به حسین خرازی گفت ما چه گناهی کردیم که امشب این حرف را به ما زدی، فکر کردی ما تو را تنها می‌گذاریم؟! فقط یک بار در کربلا این اتفاق افتاد و دیگر صورت نمی‌گیرد.
در آن عملیات تعداد زیادی از بچه‌ها شهید شدند. آتش عراق زیاد بود. خودشان اعلام کردند بیش از یک میلیون گلوله، فقط منحنی زن زدند. یک توپ فرانسوی برای یک محل کافی بود، کاتیوشا که به زمین می‌خورد زمین همچون گهواره تکان می‌خورد.
شب اول حسین خرازی مجروح شد و یک دستش را از دست داد. بعد از این قضیه، حفاظت از جزایر و منطقه طلائیه به لشکر حضرت رسول (ص) و حاج ابراهیم همت سپرده شد. آتش سنگین بود. کنار جاده العماره زیاد نماندیم. مردم روستای قرنه که شیعه هم بودند، روز اول آمدند و برای بچه‌های ما قربانی کردند.
شب دوم حاج ابراهیم با بچه‌ها آمدند، منطقه جنوبی جزایر را گرفتند. خبر وضعیت جنگ به امام رسید و امام فرمود به بچه‌ها بگویید حفظ جزایر واجب است. بچه‌ها با تمام توان ایستادگی کردند. اولین بار بود که دشمن شیمیایی زد، ما نمی‌دانستیم شیمیایی چیست؛ خیلی‌ها شهید و مجروح شدند. حاج ابراهیم بچه‌های لشکر مهمان را جابجا می‌کرد. در این جابه‌جایی با موتور، یک گلوله به او اصابت می‌کند. سه روز او را پیدا نکردند، یک لشکر بی‌فرمانده شد. تا اینکه آخرین مشخصات حاج ابراهیم را اعلام می‌کنند و می‌گویند یک شلوار پلنگی با یک بادگیر سبز پوشیده است؛ ولی می‌گویند مشخصات را جایی بیان نکنید، ممکن است جایی مجروح شده باشد و او را بگیرند و اسیر شود. بچه‌های قم یک شهید را با این مشخصات پیدا کرده بودند. تا اینکه شب پنجم و یا ششم بود که حاج ابراهیم را پیدا کردند.
در شب عملیات شهید باکری برادرش حمید را جلوی نیروها می‌برد، معرفی می‌کند و می‌گوید حمید تو باید جلوی این بچه‌ها حرکت کنی. در جزایر بچه‌ها درگیر شدند. حمید باکری به همراه تعدادی از بچه‌ها، شهید می‌شود. به مهدی باکری بی‌سیم می‌زنند مهدی جلو که رفتی، حمید را بیاور. مهدی باکری می‌گوید من کدام حمید را بیاورم، این‌جا حمیدها افتاده‌اند!
روز آخر احمد کاظمی با او تماس می‌گیرد. مهدی باکری به او می‌گوید احمد کجایی بیا ببین چه بهشتی است این‌جا. در درگیری، مهدی باکری مجروح و شهید می‌شود، بچه‌ها او را با قایق می‌برند؛ اما در میانه راه قایق مورد هدف قرار می‌گیرد و پیکر شهید باکری داخل آب می‌افتد. و جالب اینکه در وصیت نامه او آمده از خدا می‌خواهم که جنازه نداشته باشم.
راوی دیار نور خاطره‌ای از قول سردار باقرزاده نیز برایمان تعریف کرد که جای بسی تامل دارد...
یک بار با دانشجویان به اردوی راهیان نور آمدیم و در این حسینه ماندیم. سردار باقرزاده آمد. از او خواستیم یک خاطره از حضورش در منطقه بگوید.
سردار باقرزاده گفت چند روز پیش کاروان‌های راهیان نور به این‌جا آمدند به من زنگ زدند و گفتند یک خانم مادر شهید هم هست با کاروان آمده، ولی بر نمی‌گردد. می‌گوید بچه من شهید شده و شهید طلاییه هست. سردار باقرزاده مسئول تفحص شهدای گمنام، گفت نمی‌شود کسی را به‌زور سوار کرد بگذار در منطقه بماند.
سردار باقرزاده تعریف کرد زمانی که رفتم از آن مادر پرسیدم چرا نرفتی؟ آن مادر شهید گفت من خواب دیدم فرزندم در عالم خواب به من گفت در طلاییه هستم. سردار باقرزاده به او گفته بود این چند روز بچه‌های تفحص جنازه‌ای پیدا نکردند. مادر شهید می‌گوید من این‌جا می‌مانم خادم بچه‌های تفحص می‌شوم. در این مدت بچه‌ها سه شهید پیدا کردند. این مادر از بین آن سه جنازه استخوان‌های یک جنازه را انتخاب کرد گفت این فرزند من است. گفتیم این که پلاک ندارد. ولی او زیر بار نرفت. جنازه‌ها را جابه‌جا کردند. باز همان جنازه را انتخاب کرد. سردار باقرزاده گفت پرسیدم چطور این حرف را می‌زنی که آن مادر جواب داده بود، من بوی عرق بچه خودم را می‌شناسم. طرف اهواز رفتیم که کارهای لازم را انجام دهیم و باز هم آن شهدا را جابه‌جا کردیم. باز مادر گفت این بچه من است، جابه‌جایش نکنید. بچه‌ها استخوان‌ها را گشتند یک پلاک پیدا کردند که در طلاییه این پلاک را ندیده بودیم. مشخصات پلاک را به تهران فرستادیم. مشخص شد آن جنازه بچه همان مادری است که خودش استخوان‌های فرزندش را شناخت.
شهید هنوز هم هدایت می‌کند...
این رزمنده دوران دفاع مقدس به یادمان هور اشاره کرد و ادامه داد: علی‌هاشمی فرمانده قرارگاه نصر این‌جا بود. آمریکا مستقیم به منطقه آمد و حمله کرد تا منطقه و فرمانده‌ها را بگیرد. علی‌هاشمی با یکی از بچه‌ها سوار جیپ می‌شود که برود، هلیکوپتر عراق جلوی آنها را می‌گیرد.‌هاشمی با ماشین به هلیکوپتر می‌زند که ماشین و هلیکوپتر از بین می‌روند. ما نمی‌دانستیم علی‌هاشمی کجاست. چند سال گذشت؛ ایران به عراق اعلام نکرد علی‌هاشمی را گم کرده‌ایم. آنها به دنبال او می‌گشتند، اسیرها را شکنجه می‌کردند که ببینند چه کسی علی ‌هاشمی است. جنگ گذشت باز ایران اعلام نکرد علی‌هاشمی گم شده است چون امیدوار بودند او زنده باشد. بعدها بچه‌های تفحص پیکرش را پیدا کردند.
ما در منطقه کربلای چهار بودیم و بچه‌های صدا و سیمای آبادان فیلم ضبط می‌کردند. دانشجوی خانمی آنجا بود که از کشوری دیگر به ایران آمده و به همراه مادر و دختر خاله‌اش به مناطق عملیاتی سفر کرده بود؛ این خانم گفت در عالم خواب یک جوان زیبایی را دیدم و این خواب مدام تکرار شد تا اینکه تصمیم گرفتم به راهیان نور بیایم. وقتی سوار ماشین کاروان می‌شود، می‌بیند عکس شهید ‌هاشمی روی آن ماشین است. به مادرش می‌گوید این همان جوانی هست که من خواب می‌بینم.
به منطقه می‌آید، چند بار دیگر، رودررو روح این شهید را می‌بیند. روز آخر هم اتفاقی کتاب علی‌هاشمی را دست یک نفر می‌بیند. وقتی تصمیم می‌گیرد به خارج از کشور برود، به خواهر شهید‌هاشمی زنگ می‌زنند و می‌گویند یک خانم می‌خواهد شما را ببیند.
این خانم به همراه دختر خاله‌اش که به عنوان مترجم همراه او می‌رود، به دیدار خواهر شهید می‌رود و می‌گوید من چهار پنج بار خواب شهید‌هاشمی را دیدم. من گمراه بودم، این شهید مرا زنده کرد. الان چندین بار هست که به تهران می‌آید و از آن‌جا اهواز به منزل شهید ‌هاشمی می‌رود.
هویزه، محل استجابت دعا

مشرق نیوز - عکس/ حال و هوای یادمان شهدای هویزه
یادمان شهدای هویزه... انتهای جنون... این‌جا بوی بصیرت فضا را پر کرده است... بصیرت جوانانی که ذلت را نپذیرفتند... این‌جا مشهد مردان بی‌ادعاست... كجاييد اي شهيدان خدايي؟/ بلاجويان دشت كربلايي/ كجاييد اي سبك‌ روحان عاشق؟/ پرنده‌تر ز مرغان هوايي...
این‌جا یادمان شهدای مظلوم حماسه هویزه است... مزار مطهر یاران شهید سید حسین علم الهدی... همان‌هایی که از دانشگاه حریت فارغ‌التحصیل شدند... دانشگاهی که آزمون ورودی آن درصد ایمان بود و کلاس‌هایش در میدان نبرد تشکیل می‌شد...
حماسه هویزه، ماجرای کارزارِ انسان و‌تانک است... حماسه هویزه تمرین از جان گذشتگی است... حماسه هویزه در آغوش کشیدن عاشقانه شهادت است... از خون شقايق‌ها، گلگون شده دامان‌ها/ وقت است بيفشانيم، خونابه زمژگان‌ها/‌اندوه چمن دارم، افسوس دَمن دارم/ بس سَرو سَهي در باغ بشكسته ز توفانها...
آری این‌جا رمز گشای راز «فیا سیوف خُذینی» است... دانشجویان پیرو خط امام نشان دادند که درس « فناءَ فی الله » را خوب آموخته‌اند... آن روز حسین علم الهدی، استاد درس جانبازی بود و ایران شاگرد مکتبش...
در یادمان شهدای هویزه همهمه‌ای برپاست... این‌جا در ایام برپایی اردوهای بصیرت راهیان نور، همیشه غوغاست... غوغای بیعت با ولایت... غوغای بازخوانی حماسه لاله‌ها پر پر... دفاع مقدس تکرار تاریخ است و این‌جا باز هم « إِرباً إِربا »...
در یادمان شهدای هویزه همه چیز رنگ نصر دارد... رنگ پیروزی... رنگ برکت خون شهید... رنگ مقاومت تا پای جان... این‌جا مزار شهیدان دانشجوست... بوی عطر آنها در تمام دشت پیچیده است...
بنای این گلزار، بر جاذبه‌های آن اضافه می‌کند... سازه آجری و گنبد فیروزه‌ای آن در دل این دشت، چشم آسمان را خیره کرده است... گلدسته‌های این حرم، مأذنه توحید ستاره‌هاست...
شهید سید حسین علم الهدی و یاران مظلومش، ستارگان دشت آزادگان هستند... این دشت بدون جانفشانی این سینه سوختگان وصل، آزادگی را نمی‌شناخت... سرشار عطر خدا بود، آن مرد ميدان و آتش/ آيينه كبريا بود، آن مرد ميدان و آتش/ رویيده از بستر خون، باغي پر از لاله سرخ / روح بلند وفا بود آن مرد ميدان و آتش 
یادمان شهدای هویزه... دل سنگین دشت آزادگان و خروش حماسه‌های جاودان... این‌جا میدان جاذبه عاشقی است... پيوسته بر شانه مي برد سنگيني بار توحيد/ در فكر فرداي ما بود آن مرد ميدان و آتش...
یادمان شهدای عشایر مظلوم کرخه نور

گرامیداشت چهل و یکمین سالگرد شهدای عشایر عرب کرخه نور + عکس | خبرگزاری صدا  و سیما
نماز جماعت مغرب و عشا را در هویزه کنار شهدای عشایر خواندیم. پس از نماز راوی برایمان از عشایر غیور گفت...
در هویزه گروهی از عشایر بودند که به صورت دسته جمعی به شهادت رسیدند. در روستای این عشایر، عراقی‌ها هواپیمای یک خلبان ایرانی را می‌زنند. مردم روستا خلبان را کنار خودشان نگه می‌دارند و وقتی عراقی‌ها به دنبال خلبان به این روستا می‌آیند، مردم روستا همکاری نمی‌کنند و خلبان را تحویل عراقی‌ها نمی‌دهند. عراقی‌ها مردم روستا را شکنجه می‌کنند و گوش زن و بچه‌ها را می‌برند و وقتی به نتیجه نمی‌رسند، حدود ۳۰ نفر از زن و مردان روستا را جدا کرده به این‌جا می‌آورند، دست و پای آنها را می‌بندند و آنها را به شهادت می‌رسانند.
بچه‌های جهاد سال 65 در این مسیر کار می‌کردند که شهدای عشایر را پیدا کردند. آنها در حین کار متوجه شده بودند که یک سری پوکه روی زمین هست و بعد گور دسته جمعی را دیده بودند. مردم آمدند و تشییع جنازه باشکوهی برای شهدای مظلوم عشایر برگزار شد.
مقر شهید محمودوند
تسلای دل مادران شهدای گمنام
یادمان معراج شهدای اهواز یا پادگان شهید علی محمودوند، بالاتر از سه راهی اهواز به خرمشهر و در شرق جاده اهواز به‌اندیمشک قرار دارد. شهید محمودوند از نیروهای مخلص لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) و سرتیم بچه‌های تهران بود که در منطقه فکه به شهادت رسید و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. او پس از سال‌ها خود را به دوستان شهیدش رساند و اکنون پادگانی که به نام اوست، در طول سال و ایام راهیان نور محل حضور پیکرهای مطهر شهدای تازه ‌ شده مناطق عملیاتی است. درواقع وقتی شهدای گلگون‌کفن دوران هشت سال دفاع مقدس از مناطق عملیاتی و هم اکنون در خاک عراق تفحص می‌شوند و به خاک پاک وطن باز می‌گردند نخستین مکانی که استقرار می‌یابند معراج شهدای اهواز در پادگان شهید محمودوند است.
دزفول شهر موشک‌ها

دزفول از «شهر هزار موشک» تا «بلد الصواریخ»/مقاومت درس همیشگی مردم -  خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency
در ادامه این مسیر پرنور، راهی دزفول شدیم. شهری که مردمش در 8 سال دفاع مقدس با تمام توان در مقابل دشمن ایستادند. ایثار و پایداری در مرام این مردم نقش بسته و اراه پولادین این مردم در ایستادگی بی‌نظیر است. بارها و بارها بر پیکر این شهر بمب و موشک فرود آمد؛ اما شهر راست قامت و استوار ايستاد. بايد سرود از صداي انفجار‌هايي که رعب و وحشت و اضطراب را بر فضاي شهر مي گستراند، اما ساکنانش خم به ابرو نمي آوردند ومحکم و استوار، فرياد مقاومت سرمي دادند، مردم این شهر در روزهاي آتش و خون و خاکستر، رو سپيد برگ برگ تاريخ شدند. مردم این شهر در طول دو هزار و هقتصد روز مقاومت، دو هزار و ششصد شهيد، چهار هزار جانباز، 452 آزاده و 147 مفقودالاثر تقديم اسلام و آرمان‌هاي حضرت امام(ره) نمود.
وقتی آخرين موشک به دزفول اصابت کرد، 100 نفر به شهادت رسیدند. خانواده اي بودند که 23 شهيد داشتند و مي گفتند به امام(ره) نگوييد که ما چقدر کشته داده ايم مبادا که دل امام(ره) آزرده شود. بگوييد مردم دزفول فرزندان زيادي دارند. امام نيز فرمودند: دِينتان را به خوزستان ادا کرديد. آری این است حکایت مردمی که به معنای واقعی پشتیبان این انقلاب و اسلام بودند...
شهدای گمنام ‌اندیمشک

مقبره شهدای گمنام اندیمشک پذیرای یک هزار زائر سرزمین نور- اخبار استانها  تسنیم | Tasnim | خبرگزاری تسنیم | Tasnim
روز چهارم سفر راهی گلزار شهدای‌اندیمشک شدیم و نماز ظهر و عصر را آنجا خواندیم. شهدای گمنام افراد دلیری هستند که جان خود را در راه وطن نثار کردند و اکنون که سالها از جنگ تحمیلی بین ایران و عراق می‌گذرد، هیچ رد و نشانی از آنها باقی نمانده است. این افراد شجاع که برای شرف و آبروی کشور و مردم خود جنگیدند و مظلومانه شهید شدند، در مسیر عبودیت و بندگی، در نزد خدای متعال، در بالاترین مقام معنوی روزی می‌خورند.
فتح‌المبین پایتخت سینه‌های سوخته

آنچه باید درباره عملیات «فتح المبین» بدانیم + عکس و نقشه - مشرق نیوز
در امتداد سفر راهیان نور، به یادمان فتح المبین رسیدیم... جایی که کوله بار احساسمان، پر از رایحۀ خوش وعده‌های راستین الهی شد...
هر کسی که یک بار هم به تاریخ دفاع مقدس، سری زده باشد، بی‌تردید با نام و آوازۀ فتح المبین آشناست... بر طبق اسناد موجود، دومین روز از نخستین ماه سال 1361 سازمان رزم سپاه و دلاوران ارتشی، کار دشمن را یکسره کردند...
کاش حسن باقری بود از فتح المبینِ دفاع برای ما می‌گفت... حسن را که حتماً می‌شناسید، همان جوان لاغر‌اندامی که ارتش عراق از شنیدن نامش، وحشت داشت... روحیه بالا و اخلاص عارفانه‌اش، آدمی را به اسارت محبتش می‌کشید... یادش به‌‌خیر؛ عملیات فتح‌المبین، پیروزی و مانایی‌اش را، مدیون هوش و جسارت شهید حسن باقری است... حسن با تکیه بر شناسایی‌ها و تحلیل شرایط منطقه، نیروهای خودی و نیروهای دشمن، پایه‌های فتح‌الفتوح جبهه‌ها را پی‌ریزی نمود...
منطقۀ عملیاتی فتح‌المبین، سرزمین‌های غرب رودخانۀ کرخه بود... جایی در تلاقی جنوب ایلام و شمال خوزستان... منطقه‌ای ناهموار با شیارها و تنگه‌های بسیار... ناگفته پیداست که جنگیدن در چنین منطقه‌ای سخت و دشوار است...
این‌جا یادمان همان رزمی است که انتهایش إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا بود... حالا در این شیارها که قدم بزنی، نَفَست بوی ارادۀ الهی می‌گیرد... بوی خوش وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا...
خورشید، دست نوازشش را، بر نرمی خاک فتح‌المبین می‌کشاند تا پای برهنۀ زائرین را میزبانی کنند... به دوربین‌های خبری رسانه‌های رنگارنگ عالم بگویید، در نیروگاه‌های هسته‌ای به دنبال رمز پیروزی ما نباشند... ما شگرد فتح را از دل این خاک‌ها بیرون می‌کشیم...
ما سر نیاز به آستان خاطره‌هایی گذارده‌ایم که رنگ تقرب دارند... ساقی بیار باده که رمزی بگویمت/ از سرّ اخترانِ کهن سیر و، ماه نو...
یادمان عاشورایی فتح‌المبین، قتلگاه دارد... قتلگاهش، محشر عاشقی پروانه‌هاست... محشری که فهم آن کار هر دلی نیست... قیاس کردم و تدبیرِ عقل، در ره عشق/ چو شبنمی است که بر بحر، می‌کشد رقمی...
به دل سوختۀ زائرین بنگر، یکی بر خاک کشتگان عشق نماز می‌گزارد و دیگری نگاهش، مبهوت تغزل زمین و طنازی آسمان است... آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل/ چشم بد دور که بس، شعبده بازآمده‌ای...
چاهِ چشم‌ها در این‌جا، زود به آب می‌رسند و کمی بعد، سیلاب ارادت و محبت، کوهستان گونه‌ها را، تسخیر می‌کند... آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب/ کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای...
مردم در میان شیارهای تاریخ حماسه قدم می‌زنند و آلبوم خاطره‌های نوروز 61 پیش چشمانشان ورق می‌خورد، راستی کسی از آن جوانانی که «حول حالنا الی احسن الحال» را در این دشتستان پیدا کردند، خبری دارد؟
راستی چند سالی است که یادمان فتح المبین، شهید هم دارد، آن هم از نوع گمنامش... مزار شهدای گمنام، فیض زائرین این‌جا را کامل می‌کند...
حالا که کار به این‌جا رسید، بگذار تا در همهمۀ عریانی واژه‌ها، بدون پیرایه حرف بزنیم... ما در این خاکهای آتش گرفته، در جست‌وجوی آبرو و اعتبار هستیم... آبرویی که جهنم قهر خدا را گلستان می‌کند و اعتباری که برای خرید تمام بهشت کفایت می‌کند...
آی مردم عالم! این‌جا فتح المبین است... پایتخت سینه‌های سوخته... از این‌جا تا مرکز وصل عشّاق، راهی نیست... فقط یک دست لباس خاکی می‌خواهد و قلبی پر از، اخلاص...
عملیات فتح‌المبین، فتح‌ الفتوح‌ رزمندگان‌ اسلام‌

شرح حماسه عملیات «فتح المبین»
منطقه عمومی فتح‌المبین در این فصل سال جایی سرسبز است. سال ۵۹ که صدام از جهات مختلف حمله کرد و منطقه را گرفت در این منطقه نیروهای سپاه چهارم صدام تا نزدیک رودخانه آمده بودند. بنی صدر چند بار پیام داده بود زمین می‌دهیم و زمان می‌گیریم.
قرار بود دو روز قبل از تحویل سال ۵۹، یک عملیات این‌جا انجام دهند تا برای مردم شیرین باشد. با توجه به اینکه جاسوس‌های منطقه به صدام خبر داده بودند، عراق دو روز زودتر در این منطقه عملیات کرد و وضعیت به هم ریخت.
محسن رضایی به جماران، نزد امام می‌رود. حضرت امام استخاره می‌کند سوره فتح می‌آید. روز دوم فروردین عملیات انجام می‌شود، بچه‌ها اسیر آوردند و از آنها اطلاعات گرفتند؛ توپخانه سپاه چهارم عراق در ارتفاعات علی گره‌زد بود. قرار بر این شد که رزمندگان بروند و آتش توپخانه آن را خفه کنند.
حاج احمد متوسلیان با سه گردان برای فتح توپخانه‌ها حرکت کرد. بچه‌های عشایر به او کمک کردند و بین شن و ماسه‌ها مسیر را نشان دادند. ولی چون شب بوده فرمانده گردان، شهید محسن وزوایی گم شد و گم شدن خود را با رمز به قرارگاه اعلام کرد. در این حین احمد متوسلیان به معاون گردان حمزه می‌گوید به عقب برگرد. و در نهایت از طریق شلیک منور همدیگر را پیدا می‌کنند و گردان به مسیر خودش ادامه می‌دهد. صبح بچه‌ها با 188قبضه توپ، به نزدیک توپخانه عراق می‌رسند. آن موقع سپاه تازه تشکیل شده بود و توپی نداشتند و اولین باری که سپاه دارای توپ شد این‌جا بود.
زمانی که بچه‌های ما به سمت توپخانه‌های عراق می‌روند، بچه‌ها بی‌سیم عراقی‌ها را شنود می‌کردند. حاج احمد متوسلیان به یکی از بچه‌های عرب زبان می‌گوید به آنها بگو از سرفرماندهی سپاه چهارم عراق دستور می‌دهم عقب‌نشینی نکنید تا نیروهای کمکی به شما برسد.
فرمانده با ۱۸۸ توپ می‌ماند، با فرمانده سپاه چهارم تماس می‌گیرند خبر می‌دهند که ایرانی‌ها صبح به خط زدند. فرمانده توپخانه می‌پرسد چرا شلیک نمی‌کنید عراقی‌ها جواب می‌دهند ایرانی‌ها به این‌جا رسیدند. احمد متوسلیان با نیروها 30 کیلومتر پشت ارتفاعات علی گره‌زد رفتند و این بزرگ‌ترین عملیات از نظر وسعت منطقه شد.
عملیات فتح المبین تمام شده بود. رزمنده کنعانی بالای سر جنازه یک عراقی رفت. در ذهن من این بود که می‌خواهد برود چیزی از عراقی بردارد؛ اما او فانوسقه عراقی را باز کرد و دور‌انداخت. علت را پرسیدم. گفت این عراقی بچه‌های ما را کشته و فانوسقه ایرانی به کمرش بسته است، غیرتم اجازه نداد او با فانوسقه بچه‌های ما زیر خاک برود. بچه‌های ما در روزهای گرم و سرمای شدید می‌جنگیدند. شاید هفته‌ای یک بار هم آب خنک گیر نمی‌آمد، زمین را حفر می‌کردیم که بتوانیم آب را داخل زمین بگذاریم تا خنک شود. آلودگی زیاد منطقه و نبود آب و اینکه حتی بیشتر از ۱۰ روز نمی‌توانستیم یک چای بخوریم از جمله شرایط سختی بود که رزمندگان تحمل می‌کردند؛ ولی محکم به مبارزه با دشمن ادامه می‌دادند.
سد دز محل تمرین مردان کربلای 4
گفت‌وگو با بازمانده غواصان لشکر عاشورا/ 70 نفر رفتیم، 13 نفر برگشتیم |  خبرگزاری فارس

مقصد بعدی ما سد دز است. هدف اصلی از احداث سد‌هایی نظیر سددز تأمین نیروی لازم جهت تولید برق کنترل سیلاب‌ها و تنظیم آب جهت مصارف آبیاری است. به منظور کنترل سیلاب‌ها دو تونل سرریز در ضلع شرقی دریاچه و با فاصله کمی از بدنه سد ساخته شده‌است. اما در دوران دفاع مقدس این سد محل تمرین رزمندگان غواص بود. همان‌ها که خونشان از شدت سرمای آب سد منجمد می‌شد، اما پس از اینکه کمی حالشان بهتر می‌شد، دوباره خود را به آب می‌زدند تا برای نبری بزرگ آماده شوند و بتوانند از اروند خروشان عبور کنند.
دوکوهه دانشگاه زندگی و بندگی

هنوز صدای شهدا از دوکوهه به گوش می‌رسد
در نزدیکی ‌اندیمشک دشتی میان دو تپه قرار دارد که آن را دوکوهه نامیده‌اند... در آنجا پادگانی است به همین نام که با شروع جنگ تحمیلی، بخشی از این پادگان که ساختمان‌هایش هنوز نیمه‌کاره بودند، در اختیار لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) قرار گرفت... از آن روز تا به حالا، پادگان دوکوهه، قلب تپندۀ خاطرات بسیجیان تهرانی است... ما، دوکوهه را به ‌نام یک مرد بزرگ می‌شناسیم... نقش اولِ پیروزی بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر... قهرمانِ نبردهای کردستان... ناجی پاوه و مریوان... حاج احمد متوسلیان... حاج احمد، جوان رشید و خوشفکری بود که پولاد ‌اندیشه‌اش، در کارگاه انقلاب پرداخته شد و در دوران دفاع، ستون خیمۀ جبهه‌ها شد... احمد و یارانش، از جبهه‌های غربی به جبهه‌های جنوبی آمدند تا حماسه، رنگش عوض شود...
یاد مردان دوکوهه به‌خیر! کاش بودند و امروز، در میان این ساختمان‌های خسته و دلتنگ، از دیروز دوکوهه، می‌گفتند... این‌جا دوکوهه است... دانشگاه زندگی... در و دیوار این یادمان شاهد است که چه لباسهایی که شسته شد بی‌آنکه کسی بفهمد... آری در این‌جا اخلاص حرف نخست اخلاق رزمندگان بود... در این‌جا حرمت کسی شکسته نمی‌شد.
این‌جا قدمگاه شهیدان بسیاری است که این روزها، خیابان‌های تهران، با نامشان، متبرک شده‌اند. ساختمان‌های دوکوهه، نجوای أللهم اجعل صباحنا صباح الصالحینِ شهید گلستانی را به‌خاطر دارند...راوی دفاع مقدس از خاطرات پادگان گفت و آنچه این منطقه به خود دیده بود؛ گویا داشت رازی را که در دل آجرهای پادگان نهفته بازگو می‌کند... حوض‌هایی که در این‌جا می‌بینید دسترنج بچه‌های آن زمان است. آن زمان رزمندگان بلندگو را بالای درخت‌ها می‌گذاشتند.
حمّامی انتهای پادگان بود، رزمندگانی که از عملیات می‌آمدند به آنجا می‌رفتند و فردای آن روز برای رزمندگانی که در عملیات شهید شده بودند در این‌جا مراسم ختمی برگزار می‌شد. بچه‌ها درب ورودی پادگان طاق بزرگی زدند و در آنجا قرآن گذاشتند تا رزمندگان از زیر قرآن عبور کنند.
عملیات والفجر مقدماتی که عدم الفتح شد، خیلی از بچه‌ها به شهادت رسیدند و در سال 62 در همان منطقه طلاییه عملیات خیبر انجام شد، دو بار در این پادگان حادثه ناگوار رخ داد. در و دیوار این پادگان خبر شهادت حاج ابراهیم همت را زده بودند. بچه‌هایی که از عملیات زنده برگشتند با صحنه ناگواری رو‌به‌رو شدند.حادثه دیگر این بود که بعد از قطعنامه بچه‌ها به عقب آمدند. همه در این پادگان شروع به‌گریه و زاری کردند و می‌گفتند درب شهادت بسته شد و ما جا ماندیم.
هر ساعتی از شب به این‌جا می‌رسیدی بچه‌ها همچون روز در حال تردد بودند. در آن زمان نماز شب خواندن عادی بود و حتی در هوای سرد، همه رزمندگان در جای جای این پادگان در حال نماز خواندن بودند.
چند سال پیش کاروانی از دانشجویان به این‌جا آمد. چند نفر از دانشجویان آدم‌های شروری بودند و به آنها برادران دالتون می‌گفت. این دانشجویان کاروان را به هم می‌ریختند. آقای فراهانی جانباز شیمیایی بود؛ با اوضاع بدی به این‌جا می‌آمد و می‌رفت، یک روز این‌جا حال جسمی آقای فراهانی بد شد و به بیمارستان رفت. بعد از چند روز که به دیدن او رفتم آن دانشجویان هم به دیدار آقای فراهانی رفته بودند. در فروردین ماه که دوباره به دیدن آقای فراهانی رفتم، آن دانشجویان را آنجا دیدم و تعجب کردم، فراهانی گفت شهدا روحیه انسان‌ها را تغییر می‌دهند. همان بچه‌ها مسئول بسیج دانشجویی شدند و در سال‌های بعد کاروان راهیان نور به این مناطق می‌آوردند.
بازدید از مناطق عملیاتی با اهداء فاتحه‌ای به روح شهیدان این مرز و بوم به پایان رسید. لحظه وداع فرارسید، لحظه‌ای که همیشه سخت بوده. خداحافظی با سرزمین معطر به خون شهدا در خوزستان، سرزمین معطری که چنان حال خوشی را نصیب انسان می‌کند که هشت سال دفاع مقدس آیینه‌ای در مقابل چشمانمان می‌شود که هیچ زمان چشم روحمان را سیر نخواهد کرد. اشک در این وادی دلتنگی بی‌بهانه نازل می‌شود. سیمای زائرین در هنگام برگشت دیدنی است، گویا «حوّل حالشان» زودتر از تحویل سال صورت گرفته و با دل‌هایی که به نور شهدا روشن شده، به سوی دیار خود رهسپارند....