۹۳ - شهید مطهری: امر به معروف و نهی از منکر معیار اســلامی بودن جامعه ۱۴۰۲/۰۲/۲۹
امر به معروف و نهی از منکر معیار اســلامی بودن جامعه
۱۴۰۲/۰۲/۲۹
استاد شهید مطهری
امر به معروف و نهى از منكر يگانه اصلى است كه ضامن بقاى اسلام است؛ به اصطلاح، علت مُبقيه است.
اصلًا اگر اين اصل نباشد، اسلامى نيست. رسيدگى كردن دائم به وضع مسلمين است.
آيا يك كارخانه بدون بازرسى و رسيدگى دائمى مهندسين متخصص كه ببينند چه وضعى دارد، قابل بقاست؟
اصلًا آيا ممكن است يك سازمان همينطور به حال خود باشد، هيچ درباره اش فكر نكنيم و در عين حال به كار خود ادامه دهد؟ ابداً.
جامعه هم چنين است. يك جامعه اسلامى اينطور است بلكه صد درجه برتر و بالاتر.
شما كدام انسان را پيدا مىكنيد كه از پزشك بىنياز باشد؟ يا انسان بايد خودش پزشك بدن خود باشد يا بايد ديگران پزشك باشند و او را معالجه كنند:متخصص چشم، متخصص گوش و حلق و بينى، متخصص مزاج، متخصص اعصاب.
انسان هميشه انواع پزشكها را درنظر مى گيرد براى آنكهاندامش را تحت نظر بگيرند، ببينند در چه وضعى است. آنوقت جامعه نظارت و بررسى نمى خواهد؟! جامعه رسيدگى نمى خواهد؟! آيا چنين چيزى امكان دارد؟! ابداً.(1)
چه زمانی بیارزش میشویم؟
اينكه مى گويم اين اصل(امر به معروف و نهی از منکر)، آبروى مسلمين است و به مسلمين ارزش مىدهد، از خودم نمىگويم، عين تعبير آيه قرآن است:
«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّهًْ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»(آل عمران: 110)
ببينيد قرآن چه تعبيرهايى دارد! به خدا انسان حيرت مىكند از اين تعبيرهاى قرآن:
«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّهًْ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»
شما چنين بودهايد(«بودهايد» در قرآن در اينگونه موارد يعنى «هستيد»)،
شما با ارزشترين ملتها و امتهايى هستيد كه براى مردم به وجود آمدهاند.
ولى چه چيز به شما ارزش داده است و مىدهد، كه اگر آن را داشته باشيد با ارزشترين امتها هستيد:
«تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»
اگر امر به معروف و نهى از منكر در ميان شما باشد، اين اصل به شما امت مسلمان ارزش مىدهد.
شما به اين دليل باارزشترين امتها هستيد كه اين اصل را داريد (كه در صدر اول هم چنين بوده است)؛ اين اصل به شما ارزش داده است.
پس آيا آن روزى كه اين اصل در ميان ما نيست، يك ملت بى ارزش مى شويم؟
بله همينطور است. (2)
فقدان حساسیت ما درقبال امر به معروف و نهى از منكر
معروف و منكر از نظر اسلام محدود به حدّ معين نمىشود.
تمام هدفهاى مثبت اسلامى داخل در معروف و تمام هدفهاى منفى اسلامى داخل در منكر است،
روح امر به معروف و نهى از منكر عبارت است از:
لزوم استفاده از هر وسيله مشروع براى پيشبرد اهداف اسلامى.
متأسفانه كارنامه ما مسلمين در اين زمينه كارنامه درخشانى نيست؛ اولًا ما آن حساسيتى را كه اسلام در اين زمينه دارد نداريم، يعنى آن اهميتى را كه اسلام به اين موضوع داده است درك نكردهايم، و ثانياً در حدودى هم كه به حساب و خيال خودمان به اهميت اين موضوع پى بردهايم، واجد شرايط آن نبودهايم.
اسلام براى امر به معروف و نهى از منكر ارزش درجه اول قائل است،يعنى آن را يكى از اركان تعليمات خودش مىداند، اگر اين ركن نباشد ساير تعليمات نمىتوانند كار كنند؛ اگر مىخواهيم به خودمان ارزش بدهيم، اگر مىخواهيم قيمت پيدا كنيم،اگر مىخواهيم در نزد خدا و پيغمبر خدا محترم باشيم، در نزد ملل جهان محترم باشيم،بايد اصل امر بهمعروف و نهی از منکر را زنده كنيم.(3)
شروط اصلی در امر به معروف
دو شرط اصلی در امر به معروف و نهی از منکر عبارتند از:
1. بصيرت در دين،
2. بصيرت در عمل،
بصيرت در دين يعنى: اطلاع كافى و صحيح در امور دينى داشته باشد، حلال را از حرام، واجب را از غير واجب تشخيص بدهد،
- خوارج بهدلیل نداشتن این شرط این- آيه قرآن را كه مى فرمايد: « إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ»(انعام:۵۷) دستاويز قرار دادند و جمله «لا حُكْمَ الّا لِلَّه» را شعار خود ساختند در صورتى كه اين آيه ربطى ندارد به موضوعاتى از قبيل موضوع حكميت و امثال آن.
اما بصيرت در عمل:
در باب امر به معروف و نهى از منكر، شرطى ذكر مىكنند تحت عنوان احتمال اثر و شرطى ذكر مىكنند تحت عنوان عدم ترتب مفسده؛ يعنى امر به معروف و نهى از منكر براى اين است كه معروف رواج بگيرد و منكر محو شود، لازمه اين دو شرط بصيرت در عمل است. آدمى كه در عمل بصيرت ندارد نمىتواند پيشبينى كند كه آيا اثرى بر اين كار مترتب هست يا نيست و آيا مفسده بالاترى هست يا نيست.
اين است كه امر به معروفهاى جاهلانه همانطورى كه در حديث آمده افسادش بيش از اصلاحش است.(4)
نمونهای از امر به معروفهاى جاهلانه و غلط
يكى از آقايان خطبا نقل مىكرد كه:
مردى در مشهد اصلًا با دين پيوندى نداشت؛ نه تنها نماز نمى خواند و روزه نمىگرفت، بلكه به چيزى اعتقاد نداشت، يك آدم ضد دين بود.
ما مدت زيادى با اين آدم صحبت كرديم تا اينكه نرم و ملايم و واقعاً معتقد و مؤمن شد و روش خود را بكلى تغيير داد؛ نمازش را مىخواند، روزهاش را مىگرفت، كارش به جايى كشيد كه با اينكه ادارى بود و پست حساسى هم در خراسان داشت، مقيّد شده بود كه نمازش را با جماعت بخواند. مىرفت مسجد گوهرشاد پشت سر مرحوم آقاى نهاوندى، لباسهايش را مىكَند، عبايى هم مىپوشيد. در جلسات ما هم شركت مىكرد.
مدتى ما ديديم كه اين آقا پيدايش نيست. گفتيم لابد رفته است مسافرت.
رفقا گفتند: نه، او اینجاست و نمىآيد؛ حالا چطور شده است كه در جلسات ما شركت نمىكند، نمىدانيم.
بعد كاشف به عمل آمد كه ديگر نماز جماعت هم نمىرود. تحقيق كرديم ببينيم كه علت چيست.
اين مردى كه آنطور به دين و مذهب رو آورده بود، چطور يك مرتبه از دين و مذهب رو برگرداند؟
رفتيم سراغش، معلوم شد قضيه از اين قرار بوده است:
اين آقا چند روز متوالى كه رفته نماز جماعت و در صف چهارم پنجم مىايستاده، يك روز يكى از مقدس مآبهايى كه در صف اول پشت سر امام مىنشينند و تحت الحنك مىاندازند و نمىدانم مسواك چه جورى مى زنند و هميشه خودشان را از خدا طلبكار مىدانند، در ميان جمعيت، در موقع نماز، از آن صف اول بلند مىشود مى آيد تا اين آدم را پيدا مىكند روبهرويش مىنشيند و مىگويد:
آقا! مىگويد: بله. يك سؤالى از شما دارم.
بفرماييد: شما مسلمان هستيد يا نه؟
اين بيچاره درمىماند كه چه جواب بدهد. مىگويد: اين چه سؤالى است كه شما از من مىكنيد؟
مىگويد: نه، خواهش مىكنم بفرماييد شما مسلمان هستيد يا مسلمان نيستيد؟
اين بدبخت ناراحت مى شود، مىگويد من مسلمانم؛ اگر مسلمان نباشم، در مسجد گوهرشاد در صف جماعت چکار مىكنم؟
مىگويد: اگر مسلمانى، چرا ريشت را اينطور كردهاى؟
از همانجا سجاده را برمىدارد و مى گويد: اين مسجد و اين نماز جماعت و اين دين و مذهب مال خودتان. رفت كه رفت.
اين هم يك جور به اصطلاح نهى از منكر كردن است، يعنى فراراندن و بيزار كردن مردم از دين.
براى مخالف تراشى، براى دشمن تراشى، چيزى از اين بالاتر نيست.
نمونهای دیگر از امر به معروفهای جاهلانه و غلط
مرد محترمى از طلبههاى بسيار فاضل بود.
مرد بسيار روشنفكر و متدينى است.
اول بارى كه اين آدم، كلاهى- غیر معمم- مىشود، وقتى كه وارد يكى از مجامع مىشود، تمام دوستان و رفقايش او را كه مى بينند شروع مىكنند به حمله كردن و تحقير كردن.
آنچنان او را ناراحت و عصبانى مىكنند كه با اينكه طبعاً آدم حليمى است، برمىگردد يك حرف بسيار منطقى به آنها مىزند.
مىگويد: رفقا! من يك حرفى با شما دارم: شما دوست دشمنانتان هستيد و دشمن دوستانتان.
برايتان توضيح مى دهم:
من فردى هستم مثل شما؛ مثل شما فكر مىكنم، مثل شما به خدا و قرآن و پيغمبر و ائمّه معتقدم، مثل شما درس خواندهام، مثل شما تربيت شدهام.
من با شما در هزار چيز اشتراك دارم.
حداكثر به قول شما يك گناه مرتكب شدهام- اگر اين گناه باشد- لباسم را عجالتاً تغيير داده ام، رفته ام دنبال كارى، كسبى، زندگى اى.
فرض مى كنيم اين گناه باشد. شما با من آنچنان رفتار مى كنيد كه مرا مجبور مىكنيد كه با شما قطع رابطه كنم. و يك انسان هم كه بى ارتباط نمىتواند باشد، مجبورم بعد از اين با صنف مخالف و دشمن شما دوست باشم چون شما داريد به زور مرا از خودتان طرد مى كنيد.
پس به اين دليل، شما دشمن دوست خودتان هستيد كه من باشم. ولى شما دوست دشمنانتان هستيد.
بعد مثال مىزند، مىگويد: فلان شخص در همه عمرش هيچ وقت اساساً تظاهرى هم به اسلام نداشته است، علامتى از اسلام در او نبوده، به قرآن و اسلام اظهار اعتقاد نكرده است، معروف است به اينكه ظالم و ستمگر و فاسق و شرابخوار است.
همين آدم كه شما از او انتظار نداريد، يكدفعه مىبينيد آمد به زيارت حضرت رضا. همه تان مىگوييد معلوم مىشود آدم مسلمانى است.
اين دفعه وقتى او را مى بينيد، با او خوش وبش مىكنيد. يعنى از هزار خصلت او نهصد و نود و نه تاى آن بر ضد شما و دين شماست.
چون از او انتظار نداريد، همينقدر كه يك زيارت حضرت رضا آمد مىگوييد نه، معلوم شد مسلمان است.
اما در مورد آن كسى كه از هزار خصلت، نهصد و نود و نه خصلتش مسلمانى است، يك خصلتش به قول شما خلاف است، به خاطر اين خصلت مىگوييد اين ديگر مسلمان نيست و از حوزه اسلام خارج شد.
پس شما دوست دشمنانتان هستيد يعنى كمك به دشمنانتان مى كنيد و دشمن دوستانتان هستيد يعنى در واقع دشمن خودتان هستيد.
کج فهمی خوارج نسبت به امر به معروف
در فقه خوارج، امر به معروف و نهى از منكر يك تعبّد محض است؛ يعنى انسان حق ندارد حساب و منطق را در آن وارد كند.
او بايد كوركورانه و چشم بسته، امر به معروف و نهى از منكر كند و لو يقين دارد كه در اینجا سرمايه را مصرف مىكند و سودى هم نمىبرد.
مىگويد به ما مربوط نيست، خدا گفته تو بايد به هر حال امر به معروف و نهى از منكر كنى.
ائمّه ما به ما گفتند اين اشتباه است؛ خدا اينجور امر به معروف و نهى از منكر را دستور نداده است.
در امر به معروف و نهى از منكر قطعاً بايد حساب، تدبير، فكر و منطق به كار برده شود.
علمايى كه در مسائل اجتماعى مطالعه كردهاند، گفته اند كه راز انقراض خوارج همين بود كه در امر به معروف و نهى از منكر، منكِر منطق بودند. مىآمد در حضور يك جبّار گردنكش در حالى كه شمشيرش را كشيده بود، يقين داشت كه در اینجا حرفش كوچكترين اثرى ندارد، ولى مىگفت.
او هم آناً او را معدوم مى كرد. به اصطلاح تاكتيك نداشتند، منطق و حساب در كارشان نبود، بى گدار خودشان را به آب مىزدند.نتيجه، انقراضشان شد. ولى ائمّه ما(ع)گفتند اين كار غلط است.(5)
_________________
1. مجموعه آثارشهيدمطهری(حماسه حسینی ج 1و2)، ج17، صص: 236-235.
2. همان، صص: ۱۵۸-۱۵۶.
3. همان، صص: 293-281.
4. مجموعه آثار شهيد مطهرى(جاذبه و دافعه علی(ع))؛ ج4؛ ص:822.
5. مجموعه آثار شهيد مطهرى(حماسه حسینی ۱و۲))؛ ج17؛ صص: 252-253- 249-304 با ویرایش جزئی.