۳۸ - خاطرههای آموزنده، نوشته آیتالله محمدی ریشهری: امداد غیبی در راه جُحفه در اثر توسّل به امام عصر(عج) ۱۴۰۲/۰۴/۰۳
خاطرههای آموزنده، نوشته آیتالله محمدی ریشهری:
امداد غیبی در راه جُحفه در اثر توسّل به امام عصر(عج)
۱۴۰۲/۰۴/۰۳
آیتالله سیدجواد علمالهدی، در مکه، در جلسهای فرمودند:
در گذشته معمولاً، چهار پنج نفری به جدّه میآمدیم و چون کاروانی وجود نداشت، صبر میکردیم که تعدادمان به سی چهل نفر برسد تا کامیونی را اجاره کنیم و به جُحفه برویم.
در سفری بین سالهای 1335 تا 1340 شمسی، با گروهی حرکت کردیم. شب هنگام به «رابغ» رسیدیم و از آنجا به طرف جحفه حرکت کردیم. راننده ادعا میکرد که راه را بلد است. جادهها خاکی بود، احساس کردیم که به طور غیر متعارف جلو میرود، پس از قدری که رفت، یکمرتبه ایستاد و با رنگ پریده گفت: راه را گم کردهایم!
تعدادی از مسافران، خواب و تعدادی هم بیدار بودند. چارهای جز اینکه به حضرت ولی عصر(عج) متوسل شویم، نداشتیم. هیچ چراغ و نشانی جز ستارهها پیدا نبود. وقتی همگی سه مرتبه تکرار کردیم «یا صاحب الزمان أدرِکنی»، جوان عربی را دیدیم که از رکاب ماشین، بالا آمد و گفت: «أنا دلیلُکم» و ماشین حرکت کرد. پس از چند دقیقه که تپهها را دور زد، ما را به مقصد رساند و به مجرّد رسیدن، از ماشین پیاده و غایب شد.
حجتالاسلام آقای محمدحسین مؤمنپور نیز داستانی نقل کرد شبیه به آنچه ذکر شد. وی گفت:
در سالی که مدیر کاروان بودم به همراه دو کاروان دیگر- که مدیر یکی از آنها آقای کاشانی بود- از قم برای زیارت خانۀ خدا، راهی دیار وحی شدیم. چون ابتدا به مکه میرفتیم، لذا باید در جحفه مُحْرم میشدیم.
کسانی که سابقۀ بیشتری دارند، میدانند که در گذشته راه جحفه شنی بود و حرکت از این مسیر بهویژه شبها خطر بسیار داشت. به هر حال، از مدیران دو کاروان دیگر تقاضا کردم که همگی با هم حرکت کنیم تا اگر حادثهای رخ داد، یکدیگر را یاری کنیم.
نُه ماشین بودیم که باید نُه کیلومتر راه را طی میکردیم و در بعضی از جاها، زیر جاده به ارتفاع حدود پنج متر شن بود؛ نه از برق خبری بود و نه از امکانات دیگر. پس از طی دو کیلومتر، یکی از ماشینها که خانمها را سوار کرده بود، در شن فرو رفت. مجبور شدیم مسافران آن را به ماشینهای دیگر منتقل کنیم. پس از طی دو کیلومتر دیگر، ماشین دیگری هم در شن فرو رفت و چارهای جز آمدن جرثقیل و خارج کردن ماشین از لابهلای شنها نبود. ما سه مدیر کاروان نگران و مضطرب بودیم و امکان سوار کردن صد نفر با یک ماشین هم وجود نداشت.
در همین حال، ناگهان نور چراغ وانتی ما را متوجه خود کرد. وانت، نزدیک آمد و رانندۀ آن گفت: راهی که میروید، اشتباه است. به دنبال من حرکت کنید تا راه را نشان دهم.
به دنبال او راه افتادیم و به جادهای رسیدیم که گویا از قبل سنگچین شده و آماده برای حرکت ماشین بود. به راحتی به نزدیک مسجد رسیدیم و نفهمیدیم که آن شخص که بود و چگونه در وسط بیابان، ما را یافت و هدایت کرد.
بیشک حالت اضطراری که پیدا کرده بودیم و دلها همگی متوجه آقا امام زمان(عج) شده بود، در خلاصی از این گرفتاری مؤثر بود.
*کتاب: خاطرههای آموزنده، نوشته آیتالله محمدی ریشهری، انتشارات دارالحديث قم