به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 19,901
بازدید دیروز: 23,262
بازدید هفته: 57,817
بازدید ماه: 130,732
بازدید کل: 24,830,857
افراد آنلاین: 293
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
پنج‌شنبه ، ۲٤ آبان ۱٤۰۳
Thursday , 14 November 2024
الخميس ، ۱۲ جمادى الأول ۱٤٤۶
آبان 1403
جپچسدیش
4321
111098765
18171615141312
25242322212019
3029282726
آخرین اخبار
۸۷ - پرواز با شماره 655 تا بی‌نهایت ۱۴۰۲/۰۴/۱۳

پرواز با شماره 655 تا بی‌نهایت

   ۱۴۰۲/۰۴/۱۳

روایتی از پرواز غم انگیز و خونبار 655 ایران ایر | پایگاه خبری جماران
 
عزیزالله محمدی(امتدادجو)
حادثه‌ها پایان نیستند. حادثه‌ها، آغاز یک شرح دیگر از تقویم می‌شوند. تقویم را مرور می‌کنم. باید بنویسم. اما چگونه؟ این باور سخت است که قاب عکسی از بی‌نهایت پر شده باشد. از همه بی‌نهایت‌های ممکن برای احساس، یا برای درک. یا حتی برای یک جنگ! بی‌نهایت‌هایی پر از عاطفه و مهر، بی‌نهایت‌هایی پر از معصومیت کودکانه، بی‌نهایت‌هایی پر از امید به زندگی، بی‌نهایت‌هایی پر از وصل و وصال. و بی‌نهایت‌هایی حتی برای هجران، بی‌نهایت‌هایی برای رفتن. بی‌نهایت‌هایی برای عبور از گذشته‌های دور یا نزدیک و بی‌نهایت‌هایی که حالا، فقط گاهی کلمه می‌شوند و می‌خواهند سینه هر آنچه از درد هست را در هر صفحه از تاریخ بشکافند.
دیده در مقابل قاب عکس و سینه در ‌اندوه توصیف درد، به بهت رسیده‌اند و آن «بی‌نهایت‌ها» تک به تک حالا مرور می‌شوند تا که تابستان گرم، شاید کمی نمِ باران از این غم بگیرد؛ اما غواصانی که آن روز گرم رفته بودند؛ تنشان چسبیده به پاره‌های تن عزیزان میهن شده بود و بی‌وقفه می‌گریستند و شرجی خلیج‌فارس، شوری ‌اشک چشم آنها را از شوری آب دریا به هیچ‌وجه نمی‌توانست تشخیص بدهد.
هوا گرم بود و پیکرها روی آب، شناور به هر سو که موج می‌رفت در حرکت بودند؛ اما گویا نمی‌خواستند که از آب وطن جدا شوند- شاید موج‌ها هم می‌دانستند که در این ورطه باید به سمتی بروند که نامش ایران است- کسی چه می‌داند! احتمالا در لحظه‌های آخری که یکی از مسافران برای همیشه می‌خواسته از این سرزمین مهاجرت کند؛ در دل، مادری یا پدری یا در گوشه‌ای، عاشقی دل‌شکسته دعا کرده که او نرود و یا نشود؛ اما، شد! آنچه نباید می‌شد.
هشت سال بود که جنگ بود و دشمن که از گرگ درنده بیابان نیز بدتر شده بود؛ وقتی روی زمین زورش به شجاع‌دلان ایرانی نرسید؛ کار را به دریا و آسمان کشاند. کار گره خورده بود. دشمن، اژدهای هفت سر بود. هر سرش را که می‌زدیم به جای یک سر، هفت سر دیگر در‌می‌آورد. هر لشکری که از آنها نابود می‌شد، چند لشکر جایش را می‌گرفت. هواپیماهای شرقی را می‌زدیم، هواپیماهای غربی جایش را پر می‌کرد. یک ‌تانک که می‌زدیم، گردانی از ‌تانک روبه‌رویمان سبز می‌شد. هر کجا هم که کم می‌آورد انسانیت را فراموش می‌کرد و یا موشک بر سر مردم شهرها می‌ریخت و یا خردل و گاز و شیمیایی می‌زد و اصلا قاعده‌ای برای جنگ قائل نبود؛ اما چه باک! غیرت و شجاعت و نجابت و سماجت رزمنده‌ها برای پیروزی چیزی نبود که با دار و ندار دشمن قابل مقایسه باشد. آنها آسمانی می‌اندیشیدند و زمین در مقیاس خودش با همه آنچه داشت، محلی برای عروج آنها بود. آنها مرگ را به هماوردی خویش می‌طلبیدند و هر که از مهلکه باقی مانده بود در حسرت دیدار یاران عزیزتر از جانِ سفر کرده، شبانه‌روز می‌گریست. 
هر چه بود! همه مامور به تکلیف بودند؛ امام هم این را گفته بودند: «همه ما مامور به تکلیف و وظیفه‌ایم نه مامور به نتیجه» با وجود همه  ابهامات، اما در پس ایمان و یقین و تلاش و همدلی و وحدت، نتیجه نیز روشن بود. «جنگ جنگ؛ تا پیروزی». شعاری که «نتیجه» را در برداشت و قرار نبود تا زمانی که پیروزی حاصل نشده جنگ پایان بپذیرد.
صدام که در دام خودخواسته و احمقانه جنگ فرو افتاده بود، به هر وسیله‌ای و به هر حربه‌ای چنگ می‌زد تا از مجازاتی که ایران برایش در نظر گرفته بود فرار کند و چون به تنهایی از عهده کار برنیامد؛ دوباره سررشته کار را به ارباب وحشی‌تر از خودش سپرد؛ آمریکا می‌دانست که دیگر صدام نمی‌تواند آنی باشد که باید باشد. جنگ روی دیگری به خودش گرفت و نامش شد؛ جنگ نفتکش‌ها. 
صدام با برانگیختن حس ناسیونالیستی بعضی کشورها، رو به جمع‌آوری کمک‌های مالی از قبال فروش نفت آورده بود و با همان پول‌ها سلاح و تجهیزات مکرر برای میدان رزم با ایران می‌خرید و از سویی تلاش داشت شریان اقتصادی ایران را با ناامن جلوه دادن منطقه از بین ببرد. 
آمریکا قیم‌مابانه آمده بود تا از تجارت نفت به هر نحو که شده در منطقه حفاظت کند و می‌خواست ایران نیز از قوانین تعیین شده او برای معرفی هواپیماها به ناوهایش تبعیت کند. شرایط طوری نبود که بتوان در چند جبهه جنگید؛ اما هر چه باشد، خلیج‌فارس خانه ما است و نمی‌توان تمام و کمال، اختیار را به آنهایی که از اطراف خلیج خوک‌ها آمده‌اند سپرد.
درگیری مستقیم و نبرد نظامی با صدام از یک سو و مقابله‌های دیپلماتیک در مجامع بین‌المللی که با دوگانگی رفتار سازمان‌های مثلا مللی روبه‌رو بودیم. از سویی و حضور تنش‌آفرین ناوهای آمریکایی نیز از سویی دیگر، اضلاع مثلثی شکل گرفته از بیرون بودند که در کنار عوامل داخلی تلاش مضاعف داشتند تا ایران را به سمت قبول قطعنامه پیش ببرند؛ قطعنامه‌ای که حدود یک‌سال قبل مطرح شده بود؛ یعنی سال 1366.
آمریکا مستقیم وارد جنگ شد و با قایق‌های ایرانی حاضر در خلیج‌فارس به مقابله پرداخت؛ این را خودشان می‌گویند: بر اساس گزارش نیروی دریایی آمریکا، در بامداد روز حادثه، دو فروند از کشتی‌های جنگی آمریکا یعنی ناو یواس‌اس وینسنس و ناوچه یواس‌اس مانتگومری با قایق‌های توپدار ایرانی درگیر می‌شوند و دو طرف به تبادل آتش می‌پردازند. 
- راستش همین اذعان نیروی دریای آمریکا گویای شجاعت و دلیری و ایمان بچه‌های ایران بوده که با چند قایق کوچک به مقابله با ناو رفته بودند و بماند که امروز در کجا ایستادیم و آمریکا در خلیج‌فارس چگونه رفتار می‌کند و آیا اصلا الان در خلیج‌فارس هست؟- موضوع درگیری بر سر یک نفتکش پاکستانی شکل می‌گیرد و تا ساعتی بعد نیز ادامه پیدا می‌کند؛ اما کسی فکر نمی‌کرد که آمریکا بخواهد قائله را به شکل ناجوانمردانه‌ای ادامه بدهد. هرچه باشد آنها نیز لباس انسانیت به تن دارند و داعیه‌دار حقوق بشر هستند و دامنه مفهوم زندگی افراد غیر نظامی را می‌توانند از افراد نظامی تشخیص دهند. اما نه! این‌گونه نبود؛ آمریکا با وینسس آمده بود که برای کاپیتان «ویلیام سی راجرز» مدال افتخار به دست بیاورد و فرق نمی‌کرد که چگونه این مدال به دست می‌آید.
ساعتی بعد از آن درگیری میان ناوهای آمریکایی و قایق‌های توپدار ایرانی، آن حادثه و آن بی‌نهایت اتفاق افتاد. تقویم، روز دوازدهم تیر 1367 را قرص و محکم بر سینه خود چسبانده بود و بی‌خبر از آنچه در خلیج‌فارس در شرف وقوع است؛ مسافرانی که از خانواده‌های خود خداحافظی کرده بودند؛ شاد و پرهیجان به قصد سفری متفاوت سوار بر هواپیمای ایران ایر، با شماره پرواز ۶۵۵ و با شناسه ۶۵۵ IR می‌شوند و خلبان به همراه 15 نفر خدمه که جمعا 16 نفر می‌شدند، مطابق معمول سفرهای دیگر، به 275 مسافر تازه‌وارد به هواپیما، خوشامد می‌گوید تا سفری خاص، آغاز شود.
در میان مسافران و خدمه 254 نفر ایرانی و مابقی از کشورهای هند، پاکستان، امارات، یوگسلاوی و ایتالیا حضور داشتند که هر کدام به قصدی عازم دبی بودند و خلبان می‌دانست که باید با خدا نجوا کند. او مثل همه خلبان‌های دیگر همیشه پیش از شروع سفر مناجاتی کوتاه با خدا می‌کند و خود و هواپیما و خدمه و مسافران را به خدای بزرگ می‌سپارد.
مقصد مشخص و معین بود. هواپیما در میان مسیر توقفی کوتاه در بندرعباس داشت و بعد از آن، ادامه مسیر را در مسیر معین هوایی پی می‌گیرد؛ اما! گویا عطش به دست آوردن مدال برای ویلیام راجرز می‌خواهد سرنوشتی غیر از رسیدن به مقصد را برای مسافران پرواز شماره 655 ایران ایر رقم بزند. 
راجرز در آینه رفتارهای آمریکایی می‌دید که بعد از هیروشیما و ناکازاکی و بعد از ویتنام با جانیان جنگی آمریکایی در آمریکا چه رفتاری شده و چگونه به جای مجازات مورد تکریم قرار گرفته‌اند و می‌دانست که قانون کابوی‌گونه غرب وحشی و خودمحور آمریکایی به او اجازه می‌دهد که جان انسان‌های بی‌گناه را سبک بشمارد. او به‌رغم داشتن تمام تجهیزات ماهواره‌ای و شناسایی هواپیماها که حتی خود هواپیما نیز خود را توسط خلبان معرفی کرده بود در نهایت تصمیمی گرفت که کسی باور نمی‌کرد؛ تصمیمی که هر دیده منصفی می‌تواند بگوید این تصمیم، تصمیم بسیار، بسیار ضد انسانی و ضد اخلاقی، حتی برای جنگ بوده که با آن تصمیم، خلیج‌فارس را با خون مسافران پرواز 655 سرخ کرد و پرواز 655 در نهایت مظلومیت برای همیشه در تاریخ باقی ماند.
 او به آنچه می‌خواست و دوست داشت رسید و بالاخره در سال ۱۹۹۰ ناخدا ویل راجرز مدال لژیون لیاقت را از دستان جورج هربرت واکر بوش، رئیس‌جمهور وقت آمریکا- به‌خاطر رفتار بسیار شایسته و انجام خدمات برجسته بین تاریخ‌آوریل ۱۹۸۷ تا مه ۱۹۸۹ به عنوان افسر فرمانده ناو وینسنس- دریافت کرد. راجرز در حالی این مدال لیاقت را دریافت می‌کرد که در مراسم تجلیلش هیچ ‌اشاره‌ای به سرنگون کردن پرواز ۶۵۵ ایران ایر نشد؛ اما وجدان‌های بیدار، تصاویر پخش شده از اجساد مسافران را چگونه می‌توانند فراموش کنند؛ خواه راجرز یا راجرزها به آن ‌اشاره کنند یا که خواه، خود را به حقارت در نفهمیدن و ندیدن بزنند.
به‌رغم ادعاهای اولیه آمریکا مبنی بر درگیری قایق‌های ایرانی با ناوهای آمریکایی، بعدها ثابت شد که این درگیری در آب‌های ایران بوده و آمریکا با تجاوز به آب‌های سرزمینی ایران اقدام به انهدام قایق‌های ایرانی کرده است و بعد از آن نیز با نظر به ترس از پاسخ قطعی یا احتمالی نظامی و هوایی ایران، راجرز با ناو وینسنس حادثه‌ای هولناک را رقم می‌زند.
همزمان با درگیری قایق‌های ایرانی و ناو وینسنس در خلیج‌فارس، ایرباس مسافربری ایران، فرودگاه بندرعباس را حدود نیم ساعت دیرتر از زمان برنامه‌ریزی شده برای پرواز، ترک می‌کند. مسافران در حال و هوای پرواز خود هستند و نوزادی شیرخوار خود را به سینه مادر چسبانده، جوانی در حال طرح‌ریزی برای آینده خود است، زوجی عاشق به گفت‌وگوی عاشقانه مشغولند و خدمه نیز هر تلاشی که لازم است را می‌کنند تا مسافران احساس امنیت و راحتی داشته باشند. خلبان اما به شدت مشغول کار خود است و گویا موضوعاتی را متوجه شده. لحظه‌ها تنگ و سخت می‌شود؛ لحظاتی بیش نیست که هواپیما از باند فرودگاه بندرعباس بلند شده و در آسمان خلیج‌فارس به پرواز درآمده. خبرگزاری‌ها برای توصیف این لحظه‌ها در داخل وینسس چنین نوشتند: ویلیام سی راجرز، روی ناو وینسنس اطلاعاتی را دریافت می‌کند مبنی بر اینکه یک هواپیمای ناشناس که از سوی رادارها شناسایی شده است، به تماس‌ها و هشدارها پاسخ نمی‌دهد. به او همچنین گفته شده بود که احتمال دارد این هواپیما، یک جنگنده F-14 ایران باشد. این ناو همچنین ادعا کرد که هواپیما به تدریج ارتفاع خود را کم کرده و در مسیر عادی خود نیز نبوده که بعدها ثابت شد چنین ادعاهایی واقعیت نداشته است.
 و آن اتفاق، و آن بی‌نهایت، و آن درد و آن لحظه در ساعت ۱۰:۲۲ بود. ناو جنگی وینسنس آمریکا که به حریم آب‌های ایران وارد شده بود، به دستور ناخدا ویلیام راجرز، فرمانده ناو، موشک استاندارد ۲ را به سوی پرواز ۶۵۵ شلیک کرد. صدایی در داخل هواپیما پیچید. وحشت سرتاسر وجود مسافران را در لحظه‌ای فرا گرفت. فریادها بلند شد و در لحظه‌ای ناشناس و غریب و تاریک و عمیق، مسافران، خودشان را در بی‌نهایت دیدند. هواپیما از صفحه رادارهای زمینی محو شده و در آب‌های خلیج‌فارس سقوط کرد. با عدم اطلاع از سرنوشت هواپیما، برج مراقبت فرودگاه بندرعباس، در تماس با دبی، پیگیر سرنوشت پرواز ۶۵۵ شد، ولی آنها نیز اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. چشم‌ها نگران بر صفحه مانیتور را و قلب‌ها در تپشی پراضطراب و دست‌ها لرزان و کلام‌ها بریده بریده به هر سو در خبرگزاری‌ها پراکنده می‌شوند- مثل تن مسافران پرواز 655 ایران ایر در تب داغ تیر 1367- بلافاصله پس از این واقعه مقامات آمریکایی اعلام کردند که یک فروند هواپیمای اف -۱۴ جمهوری اسلامی ایران را مورد هدف قرار داده‌اند؛ چه حماقتی! رسانه‌هایشان نیز همسو خبر را پررنگ و برجسته می‌کنند.
پس از سقوط این هواپیما، هیچ‌کدام از کشتی‌های آمریکایی حاضر در منطقه اقدامی برای جست‌وجوی بازماندگان و نجات آنها نمی‌کنند و بیش از ۲۹۰ سرنشین این هواپیما که ۶۶ نفر از آنها کودک بودند، تنها به این دلیل که هواپیمایشان «به ‌اشتباه» هواپیمایی جنگنده شناسایی شده بود، کشته می‌شوند.- جا دارد در این‌جا مقایسه‌ای کنیم؛ برخورد مجامع بین‌المللی را با واقعه پرواز هواپیمای اوکراینی در تهران را که پس از ماجرای شهادت حاج قاسم و در حمله به عین‌الاسد مورد اصابت قرار گرفت و هنوز که هنوز است این پرونده چه در داخل ایران توسط محاکم قضایی و چه آنکه در سطوح و ابعاد مختلف خارجی در حال پیگیری ‌است.
گرچه ویلیام سی راجرز به مدال‌های خود رسید؛ اما تاکنون هیچ‌کس از او نپرسیده که حالا که هواپیما را‌ اشتباه زدی، چرا لااقل برای نجات بازماندگان بی‌گناه احتمالی اقدامی نکردی؟ اما! باز بر رگ غیرت فرزندان ایران زمین تیغی خورده بود که خود باید به مداوای آن می‌پرداختند؛ عملیاتِ سخت و پردرد جمع‌آوری اجساد قربانیان پرواز ۶۵۵ ایران ایر با بسیجِ و گسیل کلیه امکانات منطقه یکم دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران (بندرعباس) به‌همراه اعزام ۸۰ تَن غواص، دو فروند ناو (ناوهای تنب و لاوان) دو فروند هوا ناو و چهار فروند بالگرد، بلافاصله پس از واقعه آغاز و بعد از جمع‌آوری اجساد به شیوه‌های مختلف و در شرایط فوق طاقت، سریعاً جمع‌آوری قطعات هواپیما نیز انجام شد. این دو عملیات به صورت شبانه‌روزی و خستگی‌ناپذیر در مجموع به ‌مدت ۵۲ روز طول کشید و گرچه به ‌اشک و آه، اما تا به آنجا که دریا پیکرها را در خود فرو نبرده بود؛ اجساد جمع‌آوری شدند و قهرمانان ایرانی مشت‌ها را درهم فشردند و دندان‌ها را ساییدند تا روز انتقام فرا رسد و دوران آقایی آمریکا در خلیج‌فارس را به سر برسانند- حالا و هم‌اکنون در زمان حاضر، شنیدیم و دیدیم که ناو گروه86 نیروی دریای ارتش جمهوری اسلامی ایران تمام اقیانوس‌ها را در نوردیده و از تمام تنگه‌های دنیا با اقتدار عبور کرده وکره خاکی زمین را طی چند ماه با همه ابعاد و حوادثش دور زده و در انتها دوباره در بندرگاه میهن عزیزمان پهلو گرفته و می‌شنویم و می‌بینیم که بزرگ‌ترین قدرت‌های دنیا با ناوهایشان بدون هماهنگی با نیروی دریای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از خلیج‌فارس نمی‌توانند عبور کنند و حتما باید برای هماهنگی نیز به زبان فارسی صحبت کنند.
و حالا من! نگارنده، که در ابتدا نمی‌دانستم چه و چگونه باید حال مسافران پرواز 655 را بنویسم، به بی‌نهایت نام بلند آنها رسیده‌ا‌م؛ به بی‌نهایتی که نامش ابدیت است. آنها تا ابد در صفحه تاریخ به نام شهدای پرواز 655 باقی خواهند ماند و نام هرکدامشان سندی بر قامت حقانیتی است که هرچه مدال افتخار بر سینه راجرز هست را به ننگ بر وجود و حضور آمریکا بدل خواهد کرد.
به نقل از بعضی از روایت‌ها که در منابع مختلف آمده، دمای هوا در طول آن روزها، به بیش از ۵۰ درجه سلسیوس می‌رسید. قطعات اجساد به‌دلیل باقی ماندن در آب ورم کرده و حتی در تابوت نیز جا نمی‌شدند و مسئولین ناچار بودند تا برای انتقال آنها از برانکاردهای توری استفاده کنند.
 راستش نمی‌دانم چگونه بگویم که لااقل بتوانم این تصویر را بی‌آنکه چشمم پر از ‌اشک شود و بی‌آنکه بتوانم لکنت کلام بگیرم تجسم در کلام و بیان ببخشم؛ آنها که بوده‌اند و دیده‌اند؛ گفتند که صحنه‌های جمع‌آوری اجساد شهدا به شدت دردناک و سخت و ناراحت‌کننده بوده؛ چرا که به ‌دلیل اصابت موشک دوم، ضمن پرتاب شدن مسافران به بیرونِ هواپیما، پوست سر و بدنِ آنها کَنده و گوشت بدن اکثر آنها نیز تکه‌تکه شده و در نهایت قطعات متلاشی شده بدن آن‌ها در سطح وسیعی از دریا شناور شده بوده.
ضمن پوزش از همه مخاطبین، می‌دانیم که بیان جزئیات حادثه و شرح کیفیت پیکر شهدا روی آب می‌تواند اقدامی غیر اخلاقی و غیر قابل نشر باشد؛ اما اگر در صفحات نشریات و جراید، این جنایات بازگو نشود؛ پس چگونه باید افشای این‌گونه جنایت‌ها صورت بگیرد؛ تا زین پس، مثل بعضی از دوران‌ها در لابه لای پیچ و ماپیچ روزگار، عده‌ای پیدا نشوند که بخواهند یانکی‌ها را بزک کنند و نایس بودن آنها را به رخ ما بکشند.
من در روزی که تقویم را برای تیرماه ورق می‌زدم، روبه‌رویم تصویر شهدای پرواز 655 ایران ایر به مقصد دبی را که در یک قاب جمع بودند گذاشتم و با شرح نگاه آنها نوشتم، بی‌نهایت است مقصد پرواز انسان.