۷۸/ ۳۶ - حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) – ۷۸
منشاء انحراف فکری برخی مبارزین در بحبوحه انقلاب
۱۴۰۲/۰۶/۲۶
دکتر سهراب مقدمی شهیدانی
آیتالله مصباح یزدی در رابطه با اثرات منفی افکار شریعتی و در تبیین ضرورت نقد آن چنین میگوید: «من از مقطعی که بـا افـکار ایشان آشنا شدم، تصور ابتدائیام این بود که ایشان یک فرد علاقهمند به اسلام است که در خـانوادهای مـذهبی بـزرگ شده است، مخصوصاً اظهار علاقهای که نسبت به پیشوایان اسلام مثل امیرالمؤمنین علیهالسلام میکرد، این تصور را در من به وجود آورد که تنها مطالعات ایشان در مورد منابع اسلامی، ضعیف است و تعجب هم نمیکردم، چون ایشان از وقـتی که به سن رشـد رسـیده و درصدد پژوهش بر آمده بود، به پاریس رفت و سالهای زیادی در آنجا بود، ارتباطش هم با اشخاصی بود که خودش آنها را «معبودهای من» مینامد و در عین حال، برخی از آنها خدا و اصل دین را قبول نداشتند، از جـمله کسانی مثل سارتر و یا افراد دیگری که ضد اسلام بودند. میدانید که ایشان سخت به آنها علاقهمند بود.
در زمان شاه در ایران فعالیت اسلامی گستردهای انجام نمیگرفت و این نوع تلاشها، سخت تحت کنترل دستگاه بودند، از این رو امـثال بـنده توقع این را نداشتیم که ایشان بینش عمیقی نسبت به اسلام داشته باشد و حدس میزدیم که این سخنان از کمیِ مطالعات باشد. از آنجا که ما حساسیت چندانی به یک شخص یا کتاب خاص نداشتیم، میگفتیم از این جـور انحرافات، زیاد است، این هم یکی! در همان موقع حتی کسانی هم که به تدین شناخته شده بودند، برخی از حرفهای انحرافی را میزدند، از جمله میبینید که مـرحوم مهندس بازرگان در کتاب «راه طی شده» در مورد معاد و مـوضوعات دیـگر، حرفهای نامناسبی زده است و یا دربارۀ نبوت و تأویل و تفسیر آن به «نبوغ»، و مسائلی از این دست که همۀ اینها سؤال برانگیز بودند. البته کسان دیگری هم بودند، بنده ایشان را به عنوان نـمونه عـرض کـردم.
دکتر شریعتی هم از این قـاعده، مـستثنی نبود، مـا میگفتیم ایشان دانشگاهی است و مطالعات اسلامیاش عمق ندارد و لذا گاهی اشتباه هم میکند. انسان که نمیتواند بنشیند و ببیند که همه در حرفهایشان چه ایراداتی دارنـد و تـکتک جـواب بدهد. اما بعد از اینکه ایشان به حسینیه ارشاد رفـت و جـزو شخصیتهای برجسته طیف مبارز شناخته شد، ما بیشتر احساس مسئولیت کردیم که اگر این صحبتها در اثر کمبود اطلاعات است، مناسب است که مـنابع بیشتری در اخـتیار ایشان گذاشته شود تا مطالعات بیشتری بکند و بااندیشمندان و اسلامشناسان شـاخص، ارتباطات بیشتری برقرار سازد و اشتباهاتش رفع شود.
من شخصاً از مقطعی حساسیتم نسبت به ایشان زیاد شد که جزوههای سخنرانیاش به نـام دروس اسـلام شناسی1 مـنتشر میشدند و در هر جزوهای یکی دو تا از سخنرانیهای ایشان در این موضوع درج میشد. آنوقتها چـاپ هم آسان نبود و این جزوات پلیکپی و از طریق خود حسینیه ارشاد به طور نیمه رسمی منتشر میشدند. انتشار آنها هم چـندان عـلنی نبود، چون حرفهای ایشان در بعضی موارد ضد دستگاه بود.
بنده بعضی از این جـزوات را مـطالعه کـردم و دیدم در اینها اشکالات اساسی هست که اگر بماند و به رسمیت شناخته شود، خطرات بسیار بـزرگی را ایـجاد خـواهد کرد. ایشان بر نکات سؤال برانگیزی تأکید میکرد، از جمله این که اساساً نظر اسلام در باب حکومت، نظر دمـوکراسی اسـت و لذا بعضی از وقایع تاریخی صدر اسلام، مخصوصاً بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به این صـورت تـفسیر مـیکند که اینها روشهای دموکراتیک بودهاند! وقتی هم مواجه میشود با اعتقاد شیعه راجع به نصب امیرالمـؤمنین علیهالسلام و وصـایت و ولایت، دست به توجیه میزند تا به نوعی با نظریه دموکراسی سازگار شود و مـیگوید در مـورد امـیرالمؤمنین علیهالسلام مسئله نصب نبود، بلکه کاندیداتوری بود! و در هر روش حکومتی دموکراتیک، هر شخصی میتواند یک نفر را کـاندیدا کـند، منتها اعتبارش به این کاندیداتوری نیست، بلکه اعتبارش به این است که مردم رأی بـدهند! پیـغمبر صلی الله علیه و آله هم به عنوان یک شخص، علی علیهالسلام را کاندیدا کرده، ولی مردم رأی ندادند و نشد! و صحبتهائی از این قـبیل.
سـبک ایشان هم به گونهای بود که حرفهایش را با طنزها و کنایههای نیشدار و در مواردی تعابیری زننده که به خاطر بیان جذابش، مورد توجه شنونده قرار میگرفت، توام میکرد. مثلاً ایشان در کتاب «تشیع علوی و تشیع صفوی» از خـرافات رایـج در دورۀ صفویه نام میبرد، از جمله آن که مثلاً جبرئیل برای سیدالشهدا علیهالسلام لالائی میخواند و میگفت: «إنّ فِـی الجَـنّه نَهر مِن لَبن لعلی و حسین و حسن»، این را مـسخره مـیکند و مـیگوید بسیار چندشآور است که در بهشت نهری از شیر بـاشد، در حـالی که این نص صریح قرآن است که « أَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ...»(محمد، 15) یعنی نه تنها یک نـهر نـیست که نهرهاست. ایشان این را مـسخره مـیکرد که در واقـع بر میگشت به مـسخره کردن قرآن. اسمش بود که دارد تشیع صـفوی را مـسخره میکند، در حالی که نص صریح قرآن را مسخره میکرد! و نمونههای بسیار دیگری.
ایشان اصل مـسئله وحـی، امامت و خاتمیت را تخریب میکرد. امروز اگـر ملاحظه میکنید این مقولهها را تـکذیب و تـخریب میکنند، ریشهاش را باید در آن دوران جستوجو کرد. ایشان بـود که این بـاب را فـتح کرد و افتخاراتش برای ایشان، ثبت است. کسی که علناً در این عصر، مسخره کردن اسلام و نصوص اسلامی و انکار قطعیات اسلام و تشیّع را فـتح بـاب کـرد، ایشان بود. کس دیگری در کسوت یکاندیشمند اسـلامی، جـرأت نـمیکرد این حـرفها را بـزند. ایشان به خاطر موقعیت و محبوبیتی که در میان جوانها داشت، این کار را کرد و ما هم در برابرش مسامحه کردیم و این مسامحه تا آنجائی ادامه پیدا کرد که حتی کسانی هم که اسـتاد اسلامشناسی حساب میشدند و او حتی لیاقت شاگردی آنها را هم نداشت، در مقابل این جوّ نتوانستند حرفی بزنند و سکوت کردند و یا نهایتاً گفتند اشتباهی رخ داده، اما نباید شخصیت او مخدوش شود.
ریشه انحرافات امـثال گـروه فرقان، از همین افراد سرچشمه میگیرد که پروندههای اعترافات آنها موجود است.من به عنوان مثال، یکی از مواردی را که خودم از نزدیک مشاهده کردم، عرض میکنم. ما با یکی از شخصیتهای حوزه ارتباط نزدیک و تقریباً هر روز رفـت و آمد داشـتیم. ایشان دو سه تا پسر داشت که بسیار بچههای دوست داشتنی و مؤدبی بودند. آنها دبیرستانی و سنشان نزدیک به هم بود. یادم میآید که ایشان از بچههایش بسیار تـعریف مـیکرد و میگفت در نمازشانگریه میکنند و اهـل عـبادتند و چنین و چنان، و حتی من که پدرشان هستم، اینطور نیستم. چنین بچههائی در اثر خـواندن کـتابهای اسلام شناسی وامـثالهم، مارکسیست و بالأخره در جریانی، دو تن از آنها اعدام شدند. حقیقتاً بچههای بسیار مؤدب و مؤمن و نمونهای بودند که من به تقوای آنـها حسرت میخوردم و اینها شدند ضد انقلاب! و رفتند در خانههای تیمی مجاهدین و بالأخره هم در نـوجوانی و جوانی از بـین رفتند. کم نبودند کسانی که تحت تاثیر سخنان این شخص و به خاطر گیرائی بیان او، به این راه کشیده شدند و همه چـیزشان را از دسـت دادند. اینها خطراتی بود که ما احساس میکردیم و دوستان میگفتند: «مهم نیست، حـالا یـک اشتباهی کـرده! طوری نیست!»
علاوه بر این، شرایط اجتماعی به گونهای نبود که ما بتوانیم با قاطعیت بـگوییم به هر قیمتی که هست باید با اینها مبارزه کرد، چون به قول بـرخی از دوستان موجب اختلاف در صفوف مـبارزین مـیشد، لذا تنها راهی که برای ما باقی ماند، این بود که در جلسات، حرفها را نقد میکردیم و به رغم اینکه کسانی اصرار میکردند که نظریاتت را بنویس، در این مورد هیچ چیزی ننوشتیم، فقط در سخنرانیها و بحثها آرای ایشان را نقد مـیکردیم، مطلقاً هم نام نمیبردیم. البته کسانی که اهل مطالعه بودند، میفهمیدند منظورمان کیست. بنده اوایل معتقد نبودم که ایشان سوء نیت دارد و میگفتم از روی کماطلاعی است تا این که پیشنهاد شد که با ایشان مذاکره و مناظرهای داشته باشیم...
پانوشتها:
1- سلسله دروس دکتر شریعتی تحت عنوان «اسلام شناسی هندسی» از تاریخ 15 بهمن 1350 آغاز میشود و تا آخرین روز فعالیت مجاز حسینیه ارشاد یعنی 19 آبان 1351 ادامه پیدا میکند. در مجموع بیست و هفت درس. این جلسات به شکل هفتگی برگزار میشده و پایان همه کلاسها (تقریباً) جلسات پرسش و پاسخ برقرار بوده است. ر.ک: سایت بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی، http://drshariati.org/.