۸۲/ ۳۶ - حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) ۱۴۰۲/۰۷/۰۴
حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) – ۸۲
نقد برخی خطاهای عقیدتی رایج
۱۴۰۲/۰۷/۰۴
دکتر سهراب مقدمی شهیدانی
آیت الله مصباح در خاطرات خود، به تفصیل برخی موارد از خطاهای عقیدتی را بیان کرده است:
«یک سلسله اشتباهات ایشان جنبههای تاریخی داشت که بیشتر در تاریخ صدر اسلام ایشان به منابع عامه تکیه میکرد و طبعاً از نظر شیعیان اینها صحيح نبود. یک سلسله چیزهای دیگری بود که به اصطلاح خودش «مبارزه با خرافات» بود. او چیزهایی را که در بین شیعیان درباره شفاعت، عزاداری، توسل و چیزهای دیگری از این قبیل مطرح هست، خرافات میدانست و با اینها مبارزه میکرد. ایشان آن معنای صحیح شفاعت را تقريباً انکار میکرد. میگفت شفاعت فقط همین است که کسی در این عالم به کسی تعلیمی بدهد و این تعلیمش باعث این میشود که راه را پیدا بکند. این معنای شفاعت صحیح از نظر او است و الا صورت دیگر این را انکار میکرد. این مطلب در کتاب «فاطمه فاطمه است» آمده که اتفاقاً تقريباً بهترین کتابش بود و حتی عدهای از علمای آن روز از این کتاب تعریف میکردند.
اینها یک سری از اشتباهات ایشان بود که به نظر من درجه سوم و چهارم اهمیت را داشت. آنچه به نظر من بسیار مهم بود، چیزی بود که با مسائل اصلی و اصلیترین اعتقادات یعنی مبدأ و معاد ارتباط پیدا میکرد. ایشان اصرار داشت که در هرجا و به مناسبتی مسئله آخرت را پیش میکشید و در این اصرار داشت که در پاورقی و در متن بگوید که آخرت وجود عینی و منطقه جغرافیایی ندارد. آخرت را به این صورت نفی میکرد. ایشان یک نمایشنامه «حر» نوشته بود که معروف است. یک نمایشنامه درباره حر و داستان صحنه کربلا بود.
در یک جایی ایشان بیش از نیم صفحه پاورقی نوشته است که بگوید حر بين خدا و ماده، بین دنیا و آخرت- در متن دو سه تا کلمه پشت سرهم آورده است- تردید داشت. آنجا یک پاورقی بیشتر از نیم صفحه زده و مفصّل نوشته است که برخلاف آنچه فیلسوفان و متکلمان نوشتهاند و میاندیشند که خدا و آخرت موجودات عینی هستند، اصلاً چنین نیست؛ اینها سلسله مفاهیم ارزشی و اخلاقی هستند و اینها وجود عینی خارجی ندارند. در آن نمایشنامه صریحاً پاورقی مفصّلی نوشته است. چه انگیزهای میخواهد که مثلاً به مناسبتی که اسم خدا و ماده در کار آمده است، روی آن تکیه کند که آنچه فلاسفه و متکلمین میگویند دروغ است و اینها اصلاً وجود خارجی ندارد؟
آن طوری که یادم میآید شریعتی در چند تا از کتابها و متنها و پاورقیهایش، خیلی اصرار دارد که خصوصاً این مسئله آخرت و معاد را مطرح کند که وجود خارجی و عینی ندارد و اینها یک سلسله مفاهیم اخلاقی هستند. علاوهبر نمایشنامه حر، جای دیگری که این مسئله را مطرح میکند، پاورقی کتاب «کویر» است. او در کتاب «توحید، فلسفه اخلاق» همین معنا را مطرح کرده است که اختلاف دنیا و آخرت، اختلاف منطقه جغرافیایی نیست و دو عالم عینی جداگانه نیستند؛ بلکه اختلاف بین دنیا و آخرت، اختلاف بین سود و ارزش است.
کسانی که دنبال سود هستند، اهل دنیا هستند و کسانی که دنبال ارزش هستند و از سود صرف نظر میکنند، اهل آخرت هستند؛ زندگی اینها زندگی آخرتی است و چیز دیگری در کار نیست. اگر تنها این موضوع را به این صورت میگفت که این زندگی آخرتی است یا اینها اهل آخرتاند یا آخرت طلباند، باز قابل توجیه بود؛ اما با آن مقدمه و مؤخره که منطقه جغرافیایی نیست و وجود عینی ندارد، مباحث او کاملاً روشن است که میگوید اصلاً آخرت همین است.
کسانی که طالب ارزشها و دنبال ایده آلها هستند، زندگیشان در آخرت است و اهل ارزشاند. چه اصراری در این بود که این مطلب را در کتابهای مختلفی مطرح بکند؟ مثلاً کویر به قول خودش یک کتاب ادبی است. او یک جایی از کویر دفاع کرده بود و گفته بود من انشا نوشتم. در اینجایی که شما انشا و یک متن ادبی نوشتید، چه مناسبتی دارد که روی این مسئله اعتقادی پافشاری کنید که آخرت وجود خارجی ندارد و عالم عینی نیست؟
به هر حال این یکی از مسائلی بود که به نظر من خیلی مسئله جدیای بود. این موضوع زیرآب اعتقاد به عالم آخرت را میزند. اگر ما آخرت را از دست بدهیم و به معاد اعتقاد نداشته باشیم، دیگر چه اسلامی باقی است؟ اصلاً صحبت تشیّع و روحانی و امام حسین، علت و توسل و این حرفها در درجه سوم و چهارم قرار میگیرد.
اصل آخرت، یکی از اصلیترین اعتقادات است که (برخی) صحبتهای شریعتی، این اصل را از دست ما میگیرد.
خصوصاً اگر کلمه «خدا» را به آن اضافه و ضمیمه کنیم (که یکجا در پاورقی «حر» ذکر کرده است و میگوید آنکه فلاسفه و متکلمین میگویند خدا و آخرت وجود عینی ندارد...) و بگوییم خدا یک مفهوم اخلاقی است صدمه بیشتری به اعتقادات میزند؛ بعدها «حبيبالله آشوری» که معمم و یکی از علاقهمندان به شریعتی بودند و مقامشان آنقدر بالا رفت که جزء مجاهدین خلق شدند، در کتاب توحید خود صریحاً نوشتهاند که خدا یک مفهوم اخلاقی و یک ایدهآل اخلاقی است! صريحاً میگوید که خدا به مفهوم هستی شناسانه اصلاً ارزش بحث ندارد! ما اصلاً این را قبول نداریم! خدا را فقط به آن معنایی که یک مفهوم اخلاقی و مجمع ایدهآلهای اخلاقی است میپذیریم. خدا مفهومی است که هر کس در ذهنش تصور میکند تا به طرف این کمال اخلاقی حرکت کند و خودش را به طرف این ایدهآل اخلاقی سیر بدهد. آشوری این مسائل را صریحاً نوشته؛ ولی در کلمات دکتر شریعتی درباره آخرت تلویحاً آمده بود اما درباره خدا برخورد ایشان هم برخورد با یک مفهوم اخلاقی ایدهآل بود. اگر اینجور شد آن وقت برای ما چه میماند؟
در مسئله توحید باز ایشان ابتدا توحید به معنی یکتاسازی جامعه را مطرح کردند؛ ولی آنچه ما در اسلام داریم «لا اله الا الله» است.
من یک وقت دیگر در یکی از سخنرانیهایم گفتم عجیب است که ما در قرآن اصلاً نه کلمه توحید و نه کلمه موحد داریم، این کلمات اصلاً در قرآن نیست. آن چیزی که در قرآن داریم این است که «فاعلم أنه لا اله الا الله» و «لا اله الا هو الحى القيوم» و نظیر این موارد مطرح است. به فرض اینکه برای توحید بشود یک معنایی به آن شکل درست کرد، این تعبیر مراد معتقدین به اسلام به عنوان اعتقاد اسلامی نیست.
تکیه ایشان روی این بود که توحید یعنی یکتاسازی جامعه و این یعنی همان جامعه ترازِ نوین و بیطبقه توحیدی که بعدها مجاهدین خلق مطرح کردند. این مسئله همان جامعه کمونیستی بود که مارکسیستها مطرح میکردند و اینها اسمش را عوض کردند و به جای جامعه کمونیستی، تعبير «جامعه تراز نوین توحیدی» را گذاشتند و توحید را هم به همین معنا گرفتند. چنین تعبیری از توحید یعنی تلاش برای اینکه جامعه یکپارچه و یکنواخت بشود و اختلافات طبقاتی برداشته شود. ایشان در مورد نبوت هم در کتاب «کویر» -که گفته بودند انشا نوشتم- اشاره میکنند که جبرئیل بر من نازل شد و آیاتی را که بر پارچه حریری نوشته شده بود بر من فرو خواند و از این حرفها میزند. شریعتی عملاً مقدمه کاری را کرد که بعدها سلمان رشدی انجام داد؛ یعنی مسائل اسلامی و اعتقادات جدی را شوخی گرفته و به صورت سمبلیک درآورده و با آن رمان نوشته بود. این از دو حال خارج نیست؛ اول اینکه ایشان واقعاً به وحی و جبرئيل معتقد نبودند و همه اینها را به صورت خیالات و خوابهایی میدانستند؛ یعنی همانطوری که پیامبر صلیالله علیه و آله برای خودش ادعا کرده بود، دیگران هم همین ادعا را میتوانند بکنند و اینکه این حرفها یک تخیلاتی است. اگر اینجوری باشد که وامصیبتا. حالت دوم اینکه ایشان معتقد بوده که وحی درباره انبیا واقعیت داشته است. آدمی که این عقیده اصلی را -که قوام دین در این اصل است- اینقدر سبک بکند که به خودش اجازه بدهد عین همین را به صورت رمان برای خودش مطرح بکند، این با اعتقاد یک شخص مؤمن سازگار نیست.
هیچ وقت یک مؤمن به خودش اجازه نمیدهد که مقدسترین اعتقادات مذهبی را به صورت رمان و افسانه برای خودش مطرح کند و بگوید همان چیزی که برای پیغمبر بود، برای من هم هست. به نظر من اینها اگر شوخی بود، شوخیهای خطرناکی بود.
عجیب این است که ایشان چه این قصد را داشت و چه نداشت -خدا از دلهای اشخاص آگاه است، ما که باطن افراد را نمیدانیم- ولی در همان زمانی که هنوز ایشان زنده بودند، جوانها قایل به پیغمبری ایشان شدند! این مطلب را از آقای شب زندهدار نقل میکنم که یکی از بزرگترین اساتید شیراز هستند که درس تفسیر میگویند و با آقای شرعی هم نسبت دارند... 1
پانوشت:
1- ذوالشهادتین امام. صص155-169.