منشأ اشتباهات فکری
۱۴۰۲/۰۷/۰۷
دکتر سهراب مقدمی شهیدانی
آیت الله مصباح در ادامه خاطرات خود، به برخی موارد دیگر از خطاهای عقیدتی اشاره میکند: آقای شبزندهدار از باتقواترین اشخاصی است که من در زندگی میشناسم و احتمال اینکه در کلام ایشان مسامحه یا مبالغهای باشد ابداً وجود ندارد. ایشان فرمودند: «من در فارس منبر بودم. از منبر راجع به پیغمبر و امام، حدیث و داستان نقل کردم. وقتی پایین آمدم کسی پهلوی من آمد و گفت شما حالا چرا از پیغمبر زمان حرف نمیزنی و از پیغمبر ۱۴۰۰ سال پیش نقل میکنی؟ گفتم منظورت چیست؟ پیغمبر زمان چیست؟ گفت چرا از حرفهای دکتر شریعتی نقل نمیکنید؟ آن که مال ۱۴۰۰ سال قبل بود،1 از پیغمبر این زمان صحبت کن!» دیگران به این مسائل توجه نمیکردند. ممکن است ایشان را آدم سالمی میدانستند که احتمال اینکه اشتباهاتی در این زمینهها پیش بیاید اصلاً توجهشان را جلب نمیکرد و احتمالش را نمیدادند. نمیدانم علت بیتوجهی دیگران چیست؛ ولی به هر دلیلی به این خطرهای ایشان توجهی نمیشد.
درباره اینکه فلان داستان تاریخی را عوضی نقل کرده یا نسبت به روحانیت توهین کرده اشکال میگرفتند. روحانیت فدای اسلام است، ایشان به اسم حمایت از اسلام، طرفداری از اسلام و به نام اسلامشناسی، ریشههای اصلی اسلام را میزد. این چه اسلامی بود که خدایش یعنی ایدهآل اخلاقی، آخرتش یعنی زندگی با ارزش در مقابل سودخواهی، پیغمبرش هم که همان پیغمبر اسلام بود که جبرئیل بر او نازل شده بود و بر آقای شریعتی هم نازل میشد، امامش هم میگفت امامت امیرالمؤمنین علیهالسلام به عنوان عقیده مشخصه شیعه یعنی چه؟!
ایشان صریحاً نوشته بودند که پیغمبر صلّی الله علیه و آله، على علیهالسلام را کاندید کرد و الا نصب نکرده بود؛ ما در اسلام نصب نداریم، دموکراسی است و مردم باید تعیین کنند. پیغمبر هم على علیهالسلام را کاندید کرد منتها مردم قبول نکردند. آن چیزی که باید از طرف مردم انجام بگیرد، این است که اکثریت رأی بدهند که رأی ندادند. این چه امامتی شد؟! درباره عدل هم میگفت عدل یعنی عدالت اجتماعی اصلاً صحبت عدل خدا مطرح نیست؛ عدل یعنی مسلمان باید عادل و به دنبال عدالتخواهی باشد.
بزرگترین خطرها این بود که ایشان همه اعتقادات را مسخ میکرد و از مفهوم و معنای خودش خارج میکرد، یک معنای ساختگی برایش درست میکرد که با همه ادیان و مذاهب سازگار بود! هیچ مذهب و هیچ کسی در عالم پیدا نمیشود که بگوید من با چیزهای خوب مخالف هستم، آن چیزهای خوب یعنی خدا و خدا یعنی خوب! کسی با خدا به معنا و مفهوم خوب مخالف نیست! خدا یعنی مفهوم خوب که در ذهنهای اشخاص است.
کسی زندگی آخرت را هم انکار نمیکند؛ یعنی کسانی که طبق ایدهآلهای اخلاقی زندگی میکنند و تابع ارزشها هستند -ارزش خدمت به خلق، میهنپرستی، دموکراسی، آزادی و امثال این ارزشها و کسانی که به این مسائل معتقد هستند و زندگیشان بر این اساس است، اهل آخرت هستند؛ پس همه دموکراتهای دنیا اهل آخرت هستند. خود ایشان تصریح دارد که «گورویچ»، مارکسیست ملحد از بعضی از بزرگان علمای شیعه که اسم میبرد پیش من به اسلام نزدیکتر است. شریعتی تصریح میکند گورویچ با اینکه مارکسیست و منکر خداست؛ اما از فلان عالم شیعه به خاطر اینکه احترام یک پادشاهی را کرده، به اسلام نزدیکتر است. آن اسلامی که ایشان میشناسد یک چنین چیزی است که یک نفر مارکسیست میتواند از بزرگترین علمای شیعه به آن اسلام نزدیکتر باشد.
بعد امام فرمودند دربار سلاطین آنها را برای اهدافی استخدام کرده بودند تا ترویج اسلام باشد. برای اینکه بتوانند به اهداف بالاتر برسند، یک احترامی از آنها میکردند و به صورت صحیح و مشروع آن را وسیلهای قرار دادند. این فکری که آدم بگوید کسی میتواند ملحد و منکر خدا باشد؛ اما- العياذ بالله- از علامه مجلسی به اسلام نزدیکتر باشد، اسلام ایشان بود. ایشان اسلام را اینجوری میشناخت که میشود آدم منکر خدا بشود و به اسلام نزدیک باشد. خدایش آنجوری بود، ایدهآل اخلاقی بود؛ آخرتش زندگی باارزش بود؛ پیغمبرش هم آنجوری بود و همین روند ادامه دارد تا برسد به اینکه معانی قرآن و روایات را چهجور باید استفاده کرد و چه نتایجی بر آن بار بشود. به هر حال بزرگترین خطرهایی که من احساس میکردم این بود که ایشان دارد اصل دین را بر باد میدهد و کسانی که تحت تأثیر این افکار قرار بگیرند، دیر یا زود به کلی منکر اسلام خواهند شد. شاهدش همین بود که بعدها مجاهدين خلق همینجوری شدند.
به نظر من منشأ اشتباهات ایشان -آنچه يقين است و آنچه هر شخص منصفی میتواند بپذیرد- این است که ایشان سخت تحت تأثیر فرهنگ غربی واقع شده بود و علیرغم اینکه خودش را به عنوان مبارز با غربگرایی قلمداد میکرد و در این جهت وانمود میکرد شبیه جلال آلاحمد است، حقیقتش این بود که ایشان کاملاً تحت تأثیر فرهنگ غربی و مشخصاً تحت تأثیر رنسانس و پروتستانتیسم بود. این دو چیز در شخصیت ایشان خیلی اثر گذاشته بود و ایشان هم از مطرح کردن آن ابایی نداشت. ایشان در یکی از سخنرانیهایش که بعداً به صورت کتاب «چه باید کرد؟» منتشر شد و در کتاب دیگرش با عنوان
«از کجا آغاز کنیم؟» روی این دو موضوع کار میکند که در اسلام باید پروتستانتیسم و یک رنسانس به وجود بیاید. ممکن است کسی بگوید که این فقط تعبیر اسمی است؛ ولی بر اساس همه چیزهایی که ایشان مطرح کرده و نگاهی که کتابها و بحثهایش به آدم میدهد، در نظر هر شخص منصفی پیداست ایشان معتقد بود که آنچه غرب را پیش برد، ابتدا رنسانس و در بُعد مذهبی هم نهضت پروتستان بود.
او معتقد بود که این کار باید در اسلام انجام بگیرد تا به خیال خودش اسلام هم رواج پیدا بکند و مسلمانها هم آن پیشرفتی را که غرب پیدا کرد پیدا بکنند.... باز عین همین تعابیر را در کتاب «فاطمه فاطمه است» دارد که میگوید راهی که پیغمبر اسلام انتخاب کرد این بود که ظاهر سنتها را حفظ میکرد و باطنش را عوض میکرد.
ایشان از همینجا سرمشق گرفته که باید ظاهر اسلام را حفظ کرد و به باطنش مفهوم دیگری داد. آنچه دنبالش بود همانی بود که در غرب تحت نهضت رنسانس از یک طرف و پروتستان در مقابل کلیسا ایجاد شد؛... باز در جاهای دیگر به این موضوع تصریح دارد که طبق قانون خاص جامعهشناسی، وقتی ما تحقیق میکنیم در کشورهای پیشرفته مسیحی میبینیم که هر کشوری که پیشرفتهتر است، آئین پروتستان در آنجا رواج بیشتری دارد... اینها همه مؤید این است که ایشان از آنجا الگو گرفته بود و میخواست در کشورهای اسلامی، الگوی مسیحی غربی را پیاده بکند. به نظر من انگیزه اصلی ایشان این بود و همه حرکاتش در این جهت انجام میگرفت. در واقع ایشان با توجه به اهدافی که داشت، از نهضت رنسانس و همینطور از پروتستانتیسم اروپا الگو گرفته بود. حدس من این است که با توجه به حرکات ضد استعماری که اخیراً در گوشه و کنار دنیا پدید آمده بود و کسانی به عنوان قهرمان مبارزه با استعمار معرفی شده بودند، ایشان میخواست چنین نقشی را در ایران بازی بکند و قهرمان یک نهضت فکری- سیاسی بشود.»2
پانوشتها:
1- آیت الله فیاضی در رابطه با خرافه خواندن احکام اسلامی توسط شریعتی، به نکات جالبی اشاره کرده است که بنا به ملاحظاتی در اینجا درج نشده است. ر.ک: مصاحبه با آیت الله فیاضی، مصاحبه و تدوین: صادق علیپور، 1394، آرشیو بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی.
2- ذوالشهادتین امام. صص155-169.