۳۶/۹۳- حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) ۱۴۰۲/۰۷/۳۰
حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) – ۹۳
شاخص اصلی در مبارزات انقلابی
۱۴۰۲/۰۷/۳۰
دکتر سهراب مقدمی شهیدانی
آیت الله مصباح که عادت به اسم بردن از کسی در خاطرات یا نقل قولها یا نقدهایش ندارد آنقدر از جانب برخی دوستان قدیمی نظیر آقای هاشمی رفسنجانی، پس از انقلاب، به غیر انقلابی بودن و مخالفت با امام متهم میشود که به ناچار در مصاحبهای صریحاً نام آقای هاشمی رفسنجانی را میبرد و میگوید: «بنده در اینجا داستانی را صرفاً به عنوان یک خاطره تاریخی نقل میکنم. از اوایل انقلاب تاکنون، سليقه بنده این بوده که در هیچ حزبی مشارکت نکنم. ارادت بنده به مرحوم آقای بهشتی و اظهار لطف ایشان به من، همکاریهای بنده با مرحوم آقای باهنر درخصوص جمعیتهای مؤتلفه و ارادت بیاندازه بنده به مقام معظم رهبری را همه میدانند. همه این دوستان در تأسیس حزب جمهوری اسلامی شریک بودند؛ اما سلیقه شخصی بنده، شرکت در آن حزب نبود.1
البته من هیچگاه آن را تخطئه نمیکنم؛ اما میگویم: بنده آن کاری را میکنم که در پیشگاه خداوند برای آن جوابی داشته باشم. پیش از پیروزی انقلاب، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف میآورند. در آن جلسه صبحانه غیر از این دو بزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از اینجا شروع کردند که: «ما سالها با هم همکارهای فرهنگی و سیاسی داشتیم؛ اما مدتی است که تو کنار کشیدی و با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضد امپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند.»
ایشان در سخنهایشان روی جبهه ضدامپریالیسم بسیار تأکید کردند. بنده به ایشان عرض کردم: «آقای هاشمی! من طلبهای هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضد امپریالیسم باید چه کار کنم؟»
ایشان گفتند: «مسئله شریعتی و شهید جاوید و امثالهم را باید کنار گذاشت. حتى ما با مارکسیستها باید اتحاد داشته باشیم. ما باید با تمام گروههایی که ضد امپریالیسم هستند از مارکسیستها، مجاهدين، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجفآبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم!»
گفتم: «مطرح کردن صالحی [نجف آبادی] که دیگر معنا ندارد؛ ولی از من چه میخواهید و پیشنهادتان چیست؟» گفتند: «بیا و با مجاهدین [خلق] همکاری کن!» گفتم: «من آنها را نمیشناسم. چیزهایی درباره آنها شنیدهام؛ اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم.» گفتند: «ما میشناسیم.» گفتم: «من کار شما را تخطئه نمیکنم. شما پیش خدا حجت دارید و کارتان را بکنید؛ اما من تا آنها را نشناسم، تأیید نمیکنم.»
گفتند: «نماز شبشان ترک نمیشود، ماهیانه 12 هزار تومان حقوق میگیرند و از این مقدار فقط 500 تومانش را مصرف و بقیهاش را صرف مبارزه میکنند...» چنیناند و چنانند. گفتم: «همه اینها را که فرمودید درست است؛ اما برای شما حجت است و برای من حجت نیست. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کار میکند، با او همکاری نمیکنم.»
از اول تا آخر این گفتوگو مقام معظم رهبری هم نشسته بودند و هیچ نمیگفتند و فقط صحبتهای آقای هاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفتوگو آقای هاشمی با ناراحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند. بیان شد که سليقه بنده اینگونه است و این در حالی بود که بسیاری از دوستان ما در آن جبهه به اصطلاح ضد استعماری شریک بودند. البته کمکهای آقای هاشمی به منافقین [مجاهدین خلق در آن برهه] را نیز نباید فراموش کرد. چه پولهایی که به آنها داد. در حال حاضر هم نمیگویم که آنها کار بدی کردند. شاید وظیفهشان در آن شرایط همان بود؛ اما من چون حجتی نداشتم، مشارکت نکردم. شاید من اشتباه کرده باشم، اما اگر اشتباه هم کردهام، خودم را معذور میدانم.
به هر حال، سليقه من از ابتدا تا کنون اینگونه بوده است. هرجا فهمیدم حرکتی برای اسلام ضرر دارد، با همه توان به میدان آمدم و ملاحظه هیچ چیز را نکردم که کسی خوشش یا بدش بیاید. وقتی نمیفهمیدم که چیزی برای اسلام مفید است، کمک نمیکردم. به دنبال پست و مقامی هم نبودم. اگر گاهی مسئولیت کوچکی هم عهدهدار شدم، تشخیص دادم که وظیفه شرعی است؛ وگرنه دنبال چیزی نبودم، نه حزبی و نه جمعیتی. به عنوان یک طلبه درس میخواندم، درس میدادم و اگر گاهی چیزی میگفتم، آنجایی بوده که فکر میکردم به اسلام ضربه میخورد.»2
گروهک مسلح موسوم به فرقان در سال 1355 با تمایلی آشکار به آموزههای چپ و اصرار شدید بر تئوری «اسلام منهای روحانیت» شروع به ارائه تفسیرهای قرآنی کرد.
این گروه خود را به عنوان حزب معرفی نمیکردند و میگفتند که ما یک جریان فکری هستیم. آیت الله مصباح یزدی همواره از این اخلاق به دور بودند که بر ضد یا به نفع گروهک یا جریان موضعگیری کنند بلکه غالباً در برابر تفکر آن ابراز نظر میکردند. خود ایشان میگویند:
«بنده از وقتی که خودم را شناختم و توانستم فعاليت اجتماعی داشته باشم، محور کارهايم را همين قرار دادهام و مسائل ديگر، همه برايم جنبه ثانوی داشتهاند.
امروز هم عقيدهام اين است که در برابر همه خطوط انحرافی، بايد در معرفی اسلام واقعی و مذهب تشيّع فعاليت مثبت داشته باشم و محور اصلی کارمان هم بايد تربيت عالم کارآمد باشد.
البته در حاشيه و شعاع اين کار، طبعاً شبهات مخالفين هم مطرح میشوند که بايد به آنها پاسخ داد، اما هدف اصلی ما بايد اين باشد که خود اسلام را معرفی کنيم، تشيّع را معرفی کنيم، ولايتفقيه را به عنوان يک فلسفه حکومتی و سياسی مطرح سازيم و برای پرسشهایی که در اين زمينه مطرح میشوند، پاسخ کافی ارائه کنيم.
اما اينکه انسان در برابر گروهی موضعگيری و حرفهای آنها را نقد کند، من اين کار را اصيل نمیدانم، يعنی درحدی است که در شعاع آن فعاليت مثبت جای خود را پيدا میکند. به عقيده بنده، چه در مورد اصل معرفی اسلام در عالم در مقابل اديان ديگر، چه در مورد معرفی تشيّع در مقابل ساير مذاهب و چه در معرفی خط امام در مقابل ساير خطوط، بايد فعاليت اثباتی گستردهای صورت بگيرد. بنده از وقتی که خودم را شناختهام تا کنون، هميشه همين مشی را داشتهام و اگر باز هم حياتی باشد، بر همين منوال خواهم بود.»3
پانوشتها:
1- «سالها بعد او [= آیت الله مصباح] درباره نپیوستنش به حزب گفت: «عضویت در یک حزب یا گروه یا دسته، وابستگی فکری و علاقه غیر عقلانی میآورد. برای همین در همان اوایل انقلاب که شهید بهشتی همراه دوستانش حزب جمهوری اسلامی را تشکیل دادند، چون تعهد حزبی را مغایر با ارزشها و باورهای دینی میدانستم، به عضویت آن در نیامدم»ر.ک: روایتی از زندگی و زمانه آیت الله بهشتی، ص141. به نقل از: ویژه نامه نیمه پنهان بهشتی، روزنامه شرق، ضمیمه شماره 2335، یکشنبه 7 تیر 1394، ص13. همچنین: حقیقت شرق: نگاهی بر زندگی و خاطرات حکیم فرزانه حضرت آیت الله مصباح، ص 71.
2- ذوالشهادتین امام، ص209-206.
3- «جامعه مدرسین و انقلاب»، ماهنامه یادآور: شماره 4 و 5، زمستان 1387 و بهار 1388،ص40.