«من فکر میکردم که اگر ما بتوانیم یک دیواری مثل دیوار چین بین شرق و غرب بکشیم، بین ممالک اسلامی و چه بکشیم، دیوار زمینی و هوائی که مملکت ما از دست آنها نجات پیدا کند، و ترقیاتشان را هم ما عذرش را بخواهیم، به نفع ما بیشتر است. حتی آنهائی که به اسم «ترقی» به ما میدهند.»
این یکی از بیانات حضرت امام بود که مرتب برایمان میخواند. بعداً دیدیم بالای صفحه اول کتابی درباره شهید آوینی آن را به خط خودش نوشته است. آن کتاب را بهدنبال یافتههای تازه درباره شهید سیدمرتضی آوینی، به ما داده بود. میگفت شهید آوینی در میان روشنفکران، محکمترین فرد بر ضد غرب و غربگرایی بوده و ساعتها در مورد آوینی سخن گفت. افسوس میخورد که چرا در زمان حیاتش، با او ملاقات نکرده و رفیق نشده بود. میگفت حتی یکبار شرایطش از طریق دکتر داوری پیش آمد اما با شهادت آوینی، اتفاق نیفتاد. شاید این افسوس از آن جهت بود که خودش هم به شدت با مظاهر غرب مخالف بود و بسیار بر بیانات امام در این زمینه تأکید داشت و مکرراً آنها را برایمان نقل میکرد.
از حاج ابراهیم حاجی محمدزاده میگوییم که بیشتر اوقات حاجآقا صدایش میکردیم. او که سردار و بنیانگذار دفتر سیاسی سپاه بود و بسیاری از شهدا و سرداران و فرماندهان آن را از نزدیک میشناخت و با آنها زندگی کرده بود. خاطرات بسیاری از روزهای جنگ و دفاع مقدس داشت و از همین روی مرکز تحقیقات جنگ را بنیاد گذارد و صدها راوی دفاع مقدس تربیت کرد و هزاران روایت از شهدا و خانواده آنها را به ثبت رسانید.
شاید در نگاه نخست و در اولین برخورد خیلی سخت و سرد به نظر میرسید، اما وقتی با او همکلام میشدیم و سر صحبت و درددل باز میشد، دیگر گویی سالهاست رفیق گرمابه و گلستان هستیم. سعی داشت همه آنچه را در توان و معلوماتش هست و باید بیان کند برایمان شرح دهد. آن هم با احساسات و از درون و عمق وجودش.
بچه محل امام رضا(ع) بود
ابراهیم حاجی محمدزاده، در مشهد متولد شد، خودش به سیاق آن شاعر اهل دل میگفت که «بچه محل امام رضایم»! در دانشگاه علم و صنعت تحصیل کرد و میگفت در مدرسه علمیه مجد نیز مدتی درس طلبگی و حوزه را خوانده است. از همان دوران نوجوانی و در دهه 40 به صف مبارزه علیه طاغوت پیوست. به همین دلیل هم تحت تعقیب ساواک قرار گرفت و در دهه 50 به زندان افتاد و شکنجه شد. دندانهای ردیف جلویش در همان زندان شکسته شده و ریخته بود. تا مدتها بعد از آزادی درگیر صدماتی بود که در زندان متحمل شد. بیماریهای چند سال آخر عمرش به نوعی به آسیبهای آن مقطع برمیگشت.
حاجی محمدزاده در زندان، علیرغم شکنجههای ساواک و تهدید منافقین، نسبت به انحراف سازمان مجاهدین خلق هشدار داده و افشاگری نمود. بعد از آزادی از زندان و با پیروزی انقلاب اسلامی، جزو افرادی بود که سپاه را بنیانگذاری کرد.
از اساسنامه تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در صحن علنی مجلس اول شورای اسلامی به خوبی دفاع کرد و پس از تشکیل سپاه، عضو شورای فرماندهی سپاه شد و با تلاش و پیگیریهایش دفتر سیاسی سپاه را تأسیس و سازماندهی کرد.
حاج ابراهیم درباره تاسیس دفتر سیاسی سپاه میگفت:
«... آن موقع کسی در سپاه نبود که کار سیاسی و روشنگری سیاسی انجام دهد؛ بنابراین ما باید این خلأ سیاسی را پر میکردیم. در همین راستا از همان ابتدا به سراغ افرادی که مناسب این کار بودند، رفتم که یکی از آنها آقای حسین شریعتمداری بود. از ایشان که آن موقع در کمیته فعال بود، خواستم تا به سپاه بیاید و در دفتر به ما کمک کند....»
حاج ابراهیم مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ را نیز راهاندازی نمود که آن موقع زیر مجموعه دفتر سیاسی بود و بعدها به یک بخش مستقل و مجزا تبدیل گردید.
حاج ابراهیم نحوه فعالیت این مرکز را چنین شرح میدهد:
«بخش جنگ راهاندازی شد و برای ثبت وقایع جنگ وارد عمل شدیم. هنگام شروع کار، نیرو نداشتیم و حدود ۱۰۰ نفر دانشجو را پیدا کردیم تا به جبهه بفرستیم؛ البته موفق شدیم همه مراحل عملیاتها را از زبان فرماندهان در همه سطوح ثبت و ضبط کنیم. چه جلساتی که فرماندهان جنگ حضور داشتند، چه جلساتی که در لشکرها و تیپها برگزار میشد و حتی دستوراتی که از سوی فرماندهان در خط مقدم داده میشد. نکته مهم در موضوع روایتگری دفاع مقدس این است که حتی یک مورد هم مطلبی لو نرفت؛ یعنی یک مورد هم پیدا نشد که یکی از راویان جنگ مطلبی را جایی نقل کرده باشد که نباید پخش میشد و این به لطف خدا و خلوصی بود که در بچههای دفتر وجود داشت.»
عاشق امام بود
خاطرات تلخ و شیرینی داشت از ایام انقلاب، از درایت و قاطعیت امام و ایستادگی مردم و دشمنی پیوسته دشمنان انقلاب، از روزهایی که بنیصدر در راه دفاع و جبههها سنگاندازی و مانعتراشی میکرد و بچههای سپاه، گلایههای خود را نزد امام میبردند و امام نیز آنان را آرام میکرد و به صبر و استقامت فرا میخواندندشان.
و سردار محمدزاده به معنای واقعی عاشق امام بود. او مطالعات پیوسته و مستمری بر بیانات امام داشت و هر زمان، ملاقاتش میکردیم، یکی از کتابهای امام در دستش بود و یا سخن و فرمایش تازهای که از امام دریافته را با شور و حرارت بسیاری برایمان نقل میکرد. و هنگامی که از امام نقل قول میکرد، روی تکتک کلمات مکث مینمود و سعی داشت، با تأکید مستمر و پیدرپی، توجه مخاطب را به عمق آن کلام جلب نماید.
کمی قبل از انتخابات سال 1384 بود که تصمیم گرفت در کیهان مستقر شود و جلسات صحیفهخوانی را برای آشنایی نسل جدید با خط امام راهاندازی کند. کاری که تا آخرین روزها در کیهان به آن مشغول و ثمرهاش انتشار چندین مقاله و تربیت شاگردان متعدد بود.
گاهی اوقات ناگهان سرزده وارد اتاق میشد و بدون مقدمه شروع به نقل سخنانی از امام میکرد که تازه آنها را مجدداً خوانده و به دریافت جدیدی رسیده بود و حالا با احساسات عجیب و غریبی که گویی به کشف تازهای رسیده، آن را نقل مینمود. واقعاً هم وقتی حاجی محمدزاده کلامی از امام را روایت میکرد که شاید بعضاً آن را بارها شنیده و خوانده بودیم، انگار در آن نقل قول معنی و مفهوم جدید و دقیقتری مییافتیم.
میگفت همچنان که حضرت آقا مدام سخنان حضرت امام را تبیین و تحلیل کرده و برای امروز ایران، بهعنوان راهکار اصلی ارائه میدهند، باید حرفهای امام بازخوانی شود و در همه جا تدریس گردد که میتواند برای همیشه انقلاب و کشور ما راهگشا و به سوی چشمانداز مهدوی رهنمون باشد.
روایتهای دست اول نقل میکرد
یک روز با شگفتی و حیرت برایمان آن روایت دیدار آیتالله قاضی با روحالله خمینی جوان در نجف را نقل کرد که چگونه آقای قاضی بهعنوان یک عارف و سالک الیالله، دوران رهبری امام را پیشگویی کرد.
یکی از آن ایامی هم که به تشدید بیماری و بستری شدنش انجامید، مثل همیشه بدون خبر به اتاق آمد و بیمقدمهچینی گفت که کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» از امام را حتماً باید بخوانید و اگر نخوانید، نمیتوانید انقلاب و رهبری امام را بفهمید.
از شهدا زیاد سخن میگفت و اصرار داشت که زندگی و سیره و سلوک آنها مطالعه شود تا بتوانیم از آنان الگو بگیریم. یکبار کتاب «عارفانه» درباره زندگی عجیب و غریب شهید احمدعلی نیّری را در چندین جلد خرید و به برخی از افراد مؤسسه هدیه کرد بدون آنکه حتی بعضی را بهطور دقیق بشناسد. میگفت ترویج راه و یاد شهداء برکت میآورد.
حاج ابراهیم حاجی محمدزاده، در عین رفاقت و دوستی اما بسیار صریح بود و اشکالات و انتقاداتش را بدون تعارف با صراحت بیان میکرد که اگر کسی صداقت و صفایش را نمیشناخت، شاید از این صراحت دلگیر هم میشد اما او حرفش را میزد. میگفت تکلیف است، میگفت صراحت را از امام به یادگار دارد که با کسی تعارف نداشت.
بسیاری از ناگفتهها در صندوق دلش ماند
وقتی مرحوم حاج حسن شایانفر توصیه کرد که تا دیر نشده، خاطرات حاج ابراهیم را ضبط کرده و مکتوب کنیم که بسیاری از ناگفتههای انقلاب را در سینه دارد، برایمان روشن نبود که این خاطرات چقدر میتواند گوشههای پنهان انقلاب را بنمایاند و خود حاجی محمدزاده هم به سختی درباره آنها سخن میگفت، چنان که هرگاه دستگاه ضبط را میدید، سریع از اتاق خارج میگردید.اما سرانجام بهطور دوستانه و بدون ضبط کردن، موفق شدیم حداقل بهطور شفاهی بخشی از زندگی پر فراز و نشیب او را بهعنوان یکی از سابقون انقلاب بشنویم.
خاطرات حاجی محمدزاده خیلی فراتر از روزهای بعد از انقلاب بود. او سینهای مملو از ناگفتهها و نانمودهها از سالهای دور داشت، از همان روزهایی که در قامت جوانی پرشور و انقلابی از مشهد راهی تهران شد. از شبهای متعددی که بر روی نیمکتهای پارکهای تهران به سر آورده بود و برای زندگی در تهران ناگزیر از کار کردن بود. او کار کرد و درس خواند و به مبارزه با رژیم شاه پرداخت.
اما شاید یکی از مهمترین مقاطع زندگی حاجآقا محمدزاده در بحبوحه آشوبهای سال 1388 بود. روزگاری که حاجی محمدزاده از رفاقت چندین سالهاش با برخی افراد گذشت چون وفاداریاش به ولایت فقیه را به هر چیز دیگر ترجیح میداد.. حاجی ولایتفقیه را ادامه ولایت رسولالله میدید و در همین مسیر عاشقانه منتظر فرج مهدی موعود بود.
از همین روی با پای آسیب دیدهاش عازم پیادهروی اربعین شد و از همین رو بود که پس از بارندگیهای باورنکردنی و سیل بهار 1398 در جنوب و شمال ایران و در مقابل، آن سیل کمکها و جهاد مردمی که به چشم دیده بود، میگفت اینها همه نشانه ظهور حضرت حجت (عج) است.
خدایش بیامرزد و با اولیائش محشور کند، إنشاءالله