۵۶۰ - خــاطــرات ســـرو قــامــتـان : شـهدا و امیرالمؤمنین ۱۴۰۲/۱۱/۰۳
خاطره ای از شـهدا و امیرالمؤمنین
۱۴۰۲/۱۱/۰۳
کامران پورعباس
به مناسبت فرا رسیدن ولادت امیرالمؤمنین علی(ع) و روز مرد، در این گزارش به جایگاه و نقش امام اول در زندگی و سیره برخی رادمردان دفاع مقدس و مدافعان حرم میپردازیم.
***
تولد در سیزده رجب شهادت در بیست و یکم رمضان
افتخارِ تقارنِ میلاد و شهادت با میلاد امام علی(ع) و شهادت امیرالمؤمنین(ع) نصیب شهیدان سید رضا موسوی و حمید عارف شده است.
شهید سیدرضا موسوی با تأسی به قرآن و اهل بیت(ع)، حالات و روحیات معنوی عمیقی در وجود خویش پرورش داده بود که دیگران از درک آن عاجز بودند. سید رضا سه بار به جبهه اعزام شد و هر بار که به قم برمیگشت، با علاقه و سختکوشی تمام در مسجد محل به انجام فعالیت میپرداخت.
سیدرضا موسوی، رزمنده بسیجی لشکر 17 امام علی بن ابی طالب(ع) بود که در 13 رجب سال 1342 شمسی به دنیا آمد و در 21 ماه مبارک رمضان (5 مرداد 1360) در کرخه به شهادت رسید.
شهيد حميد (غلامحسين) عارف در سال 1336 هجري شمسي در روز سيزدهم رجب متولد شد. قبل از انقلاب به خاطر مبارزات سیاسی به زندان رفت. با پيروز شدن انقلاب اسلامي، ابتدا به شغل مقدس معلمي پرداخت و پس از يک سال به جهاد سازندگي آمد و مسئوليت جهاد سازندگی داراب را عهدهدار شد. هنوز شش ماهي از خدمتش نگذشته بود که به سپاه پاسداران پا گذاشت و مسئولیت سپاه داراب را بر عهده گرفت. چند ماه بعد از سوي شوراي شهر با حفظ سمت شهردار داراب نیز شد. مسئولی بود که مانند مردم میزیست و در حل و فصل مشکلات و دغدغههای محرومان اهتمام ویژه داشت.
دوبار به جبهه رفت و هر بار زخمی شد و به صورت موقت به داراب بازگشت. سپس به بوشهر رفت و فرماندهی عملیات سپاه بوشهر را بر عهده گرفت.
سردار عارف برای سومين بار به جبهه شتافت و در حالی که فرماندهی یکی از گردانهای تیپ 33 المهدی را بر عهده داشت، در بيست و يکم ماه رمضان 1402 (22/4/1361) به شهادت رسید.
در وصیتنامه سردار شهید حمید عارف آمده است: «خدايا من خجالت ميکشم در روز قيامت سرور شهيدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم. بار پرودگارا از تو ميخواهم هر زمان که صلاح دانستي شهيد شوم. ضمن اين که به تمام مقربانت قسمت ميدهم که مرگ در رختخواب را نصيبم نکني و اگر شهادت را نصيبم گرداني بدنم تکه تکه شود که در صحرای محشر شرمنده نباشم.»
و همین طور هم شد و شهید عارف با بدنی تكه تكه به دیدار یار رفت.
پیشتازانِ دفاع از حرم و همسایگان امام علی(ع)
سال 1383، در پی سقوط صدام و حضور اشغالگران آمریکایی در عراق، جمعی از جوانان ایرانی در کنار شیعیان عراقی برای جلوگیری از هتک حرمت به حرم اهل بیت(ع) مقابل آمریکاییها ایستادند و به شهادت رسیدند. مزار این شهدا در وادیالسلامِ نجف است.
در آن برهه، حرم مطهر علوی در محاصره هتاکان آمریکایی بود و از همه طرف موشک و بمب و خمپاره بر سر مردم و مدافعان میریختند. آسمان نجف و فراز حرم امیرالمؤمنین(ع) شده بود جولانگاه بالگردهای آپاچی و هواپیماهای جنگنده آمریکایی. گنبد حرم مطهر مورد اصابت گلوله متجاوزان قرار گرفته بود و علمای معظم شیعه اعلام عزای عمومی کرده بودند.
چهار تن از مدافعان حرم علوی از ایران، به نامهای احمد کریمی، علی نیسیانی، داوود اسماعیلی و محمد حسینخفانی در نبرد رودررو با اشغالگران آمریکایی به شهادت رسیدند و پیکر مطهرشان در قبرستان وادیالسلامِ نجف به خاک سپرده شدند.
این دلاورمردان، «مدافع حرم» و «شهید مدافع حرم» بودند قبل از اینکه این اصطلاحات باب شود و مظلومانه و غریبانه در راه دفاع از حرم، مستقیماً توسط آمریکاییها به شهادت رسیدند و در جوار مولا علی(ع) بدون حضور خانواده به خاک سپرده شدند و تا مدتها نیز خانوادههایشان نتوانستند بر سر مزارشان حاضر شوند.
علاوه بر اینها، روحالله اسدی یکی دیگر از مدافعان حرم ایرانی در نجف اشرف بود که جلویتانکهای آمریکاییها میایستاد و با آرپیجی شلیک میکرد. وی در سال 1383 مفقود گردید و هنوز هم که هنوز است خبری از وی بهدست نیامده است.
یادی مینماییم از این پیشتازانِ عرصه مدافع حرم بودن و شهید مدافع حرم شدن.
برات شهادت گرفتن از امیرالمؤمنین(ع)
یکی از شهدای مدافع حرم علوی، شهید محمد حسینخفانی است. شهید ۲۲ سالهای که چند ماهی از عقدش نمیگذشت، اما در پی هتک حرمت حرم امیرالمؤمنین(ع) توسط اشغالگران آمریکایی در سال ۱۳۸۳، خود را به جمع مدافعان حرم از شیعیان عراق رساند و پس از یک نبرد حماسی و ماندگار در ۲۷ مرداد ۱۳۸۳ به شهادت رسید.
مادر شهید محمد حسینخفانی از کمالات و فضائل و شهادتش و از برات شهادت گرفتنش از امیرالمؤمنین(ع) میگوید:
«من با تمام سختیها و نبود امکانات، محمد را طوری تربیت کردم که او ارادت فراوانی به ائمه اطهار(ع) داشت و همیشه در سرما، در مراسم عزاداری اهل بیت(ع) پابرهنه بود. وقتی به او میگفتم: کفش یا دمپایی بپوش، پاسخ میداد: مادر! اینطوری ثواب بیشتری میبرم. حتی روی دوشش نوشته بود: خادمالحسین(ع)....
دو ماه قبل از اینکه برای دفاع از حرم برود، خواب عجیبی از امیرالمؤمنین(ع) دیده بود. یک روز صبح از خواب بیدار شد و گفت: مامان! بیا بنشین، خواب عجیبی دیدهام. گفتم: بگو عزیزم. گفت: مادر! من دیشب خواب دیدم در نجف هستیم. حضرت علی(ع) سیف ذوالفقار در دستش بود و داشت با عدهای میجنگید. شمشیر را که بالا و پایین میکرد، دهتا دهتا جنازه روی زمین میافتاد. روی زمین پر از خون بود. من همین طور اطرافم را نگاه میکردم. امیرالمؤمنین(ع) در خواب به من میگفت: محمد بیا دنبالم، نترس! من پشت سر امیرالمؤمنین(ع) از پلهها بالا رفتم. پلهها به قدری بالا رفت که به عرش رسید. ما همین طور بالا میرفتیم و فردی پایین پلهها ایستاده بود و از حضرت علی(ع) سؤال میکرد. آنقدر از پلهها بالا رفته بودیم که آن فرد دیگر دیده نمیشد، اما صدایش را میشنیدیم. از امیرالمؤمنین(ع) پرسیدم: این شخص کیست که اینقدر سؤال میکند؟ حضرت گفت: ایوب است. کاری نداشته باش و فقط دنبال من بیا.
من نمیدانستم تعبیر این خواب چیست، اما به محمد گفتم: خواب خوبی است. انشاءالله که خیر است....
پسرم عقد کرده بود و من هم به عنوان مادر به فکر این بودم که هرچه زودتر پسرم برود سر خانه و زندگیاش. یک روز محمد به قصد دیدار با اقوام به خرمشهر رفت. مستأجر بودیم و تلفن هم نداشتیم و اگر کسی کاری داشت به منزل همسایهمان زنگ میزد. یک روز دیدم همسایهمان گفت: بیا محمد زنگ زده و پشت خطه! رفتم و با محمد صحبت کردم.
پسرم بعد از سلام و احوالپرسی گفت: مامان! من به عراق آمدهام. پرسیدم: با کی رفتی؟ چرا رفتی؟ گفت: حالا بماند. من آمدهام عراق و اسمم را جزو مدافعان حرم نوشتهام تا از حرم حضرت علی(ع) دفاع کنم. پرسیدم: با کی قراره بجنگی؟ گفت: با آمریکاییها. گفتم: محمد! تو را به خدا برگرد، اگر بمانی، میمیری! محمد گفت: شهادت حق است. حضرت علی(ع) با این همه عظمت، شما به من میگویی که اینجا نجنگم؟! من آرزو دارم شهید شوم و همینجا من را به خاک بسپارند.
حدود دو ماه بعد از این تماس، همرزمان پسرم از عراق با منزل همسایه تماس گرفتند و خبر شهادت پسرم را دادند. همسایه نمیدانست چطوری خبر را به من بدهد. من بعد از این خبر، تعبیر خواب پسرم را فهمیدم که حضرت علی(ع) میخواست محمد در رکاب ایشان بجنگد و شهید شود....
پسر من میخواست از حرم دفاع کند. محمد فداکاری کرد تا همرزمانش در جیشالمهدی نجات پیدا کنند.»
شهید بیسر
یکی دیگر از شهدای مدافع حرم که در سال ۱۳۸۳ در جنگ با اشغالگران آمریکایی به شهادت رسید، شهید داوود اسماعیلی است. وی در اثر شلیک گلوله مستقیم تانک آمریکایی به ناحیه سر به شهادت رسید و همرزمش به نام هاشم اسدی که در کنارش بود، یک دست و دو پایش قطع شد.
هاشم اسدی، جانباز مدافع حرم امیرالمؤمنین(ع)، شهادت داوود اسماعیلی را اینگونه روایت مینماید:
«شهید اسماعیلی تا لحظه شهادتش سلاحی نداشت. چون سلاح کم بود، به او که جوانتر بود سلاح نرسید، اما داوود در تمام صحنهها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچهها کمک میکرد. شب قبل از شهادتش با هم در حرم مولا امیرالمؤمنین(ع) نشسته بودیم. ازش پرسیدم دوست داری چه جوری شهید بشی؟ گفت: منظورت چیه؟! گفتم: یک تیر وسط پیشانی، یا اول زخمی بشی و مثل اباعبدالله شهید بشی؟ در حالی که هر دو به شدت منقلب بودیم، گفت: دوست دارم مثل اباعبدالله(ع) بیسر بشم و مثل حضرت زهرا غریبانه دفن بشم.
صبح روز ۲۳ مرداد ۸۳ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانکهای آمریکایی از سمت وادیالسلام در حال پیشروی هستند. با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادیالسلام. به داوود گفتم: تو که سلاح نداری، برای چی میآیی جلو؟! جواب داد: اگر سلاح از دست شما افتاد، من برمیدارم.
با جمع دوستان ایرانی، خود را به وادیالسلام رساندیم؛ ولی قبل از هر اقدامی، مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفتیم و من در دم بیهوش شدم و زمانی که داشتند زخمهای من را پانسمان میکردند، در حرم امیرالمؤمنین(ع) به هوش آمدم. ابوالقاسم[از مدافعان ایرانی] بالای سرم آمد. پرسیدم چی شد ابوالقاسم؟ گفت: داوود شهید شده و از سرش هیچی پیدا نکردیم! گفتم این چیزی بود که خودش میخواست.»
شهیدی که خانوادهاش بعد از ۲۰ سال شناسایی شدند
شهید مدافع حرم علوی احمد کریمی در سال پایانی جنگ تحمیلی و در ۱۶ سالگی داوطلبانه به جبهه اعزام شده بود. پس از سقوط رژیم صدام و اشغال عراق توسط آمریکا و متحدانش به سال ۱۳۸۲، در روز تاسوعای همان سال عازم عتبات عالیات شده و پس از زیارت اهل بیت(ع)، به صف مدافعان مردمی حرم در شهر کربلا و سپس در نجف و کوفه میپیوندد.
در اولین روزهای حضور در شهر کوفه، از سنگرش خارج میشود و تانک آمریکایی را با اولین شلیک منهدم میکند و پس از چند شلیک دیگر از ناحیه سینه مورد اصابت گلولههای بالگرد آمریکایی قرار میگیرد و در ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳ به شهادت میرسد.
همرزمان عراقی شهید احمد کریمی پیکر مطهرش را در قطعه شهدای قبرستان وادیالسلام دفن مینمایند. اما به دلیل عدم وجود اطلاعات کافی از وی، امکان اطلاعرسانی به خانواده این شهید میسر نمیشود و تنها سرنخ شناساییِ احمد کریمی، عکس بیکیفیتی بود که همرزمانش از روی کارت نظام وظیفهاش گرفته و آن را در کنار عکس سایر شهدای دفاع از حرم امیرالمؤمنین(ع)، در مقابل مسجد کوفه نصب کرده بودند. خانواده این شهید تا سال ۱۴۰۲ شناسایی نشده بود؛ تا اینکه هاشم اسدی از جانبازان مدافع حرم علوی طی گفتوگویی در برنامه تلویزیونی بدون تعارف همان عکس بیکیفیت از شهید احمد کریمی را نشان میدهد. برادر شهید کریمی با برنامه تماس میگیرد و با ارائه مدارک و تطبیق قرائن و شواهد، معلوم میشود، مادر پیر این شهید سرافراز، همچنان چشم انتظار بازگشت فرزندش بوده و خانواده از شهادت و تدفین وی در قبرستان وادیالسلام بیاطلاع بودهاند و به این ترتیب خانواده شهید پس از 20 سال موفق به وصال شهیدشان میشوند.
شهادت در کربلا، دفن در نجف
شهید علی نیسیانی ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۳ در کربلا به شهادت رسید و در وادیالسلامِ نجف به خاک سپرده شد.
همسر شهید علی نیسیانی در مورد اهل بیتی بودنش ابراز میدارد:
«شهید به اهل بیت(علیهمالسلام) علاقه بسیاری داشت. شادی همسرم در ولادتها و ناراحتیاش در شهادتهای اهل بیت(علیهمالسلام) گواهی بر این مدعاست. محرم که میشد حال و هوای عجیبی داشت؛ انگار که از زمانه جدا شده و وقتی برای اباعبدالله الحسین(ع) اشک میریخت، از عمق وجودش بود.»
همسر شهید نیستانی شهادتش را چنین روایت مینماید:
«همیشه دوست داشت به سفر کربلا مشرف شود که سال 83 توفیق این سفر نورانی نصیبش شد. من هم خیلی دوست داشتم که به سفر کربلا بروم اما با 5 فرزند کوچک کار سختی بود. همسرم خیلی اصرار کرد و حتی برادر، پدر و مادرم را واسطه قرار داد. در نهایت اصرارهای همسرم به نتیجه رسید و راهی این سفر نورانی شدیم. خوب به یاد دارم که همسرم شور و شوق عجیبی داشت تا هر چه زودتر به کربلا برسد و حرم حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) را زیارت کند....
حضور ما در شهر کربلا مصادف شده بود با حمله و اهانت آمریکاییها به آستانهای مقدس اهل بیت(علیهمالسلام) در شهرهای مختلف عراق که شنیدن خبر این اتفاقات او را خیلی به هم ریخت. مدام در این فکر بود که کاری کند و دست روی دست نگذارد. تصمیم گرفت کربلا بماند و من را همراه برادرم راهی ایران کرد. او تصمیم داشت برای دفاع از حرم اهل بیت(علیهمالسلام) در عراق بماند....
شهید نیسیانی همراه با گروهی از مدافعان حرم در نبردی نابرابر از صبح تا بعد از ظهر از ورود تانکهای متجاوزان آمریکایی به محدودۀ حرم امام حسین(ع) جلوگیری میکند و پس از عقب راندن دشمن، برای ادای نماز و استراحت به یک مسجد میرود. نماز را که میخوانند، همه اعضای گروه از فرط خستگی میخوابند اما این شهید بزرگوار که گویی بیقرار ملاقات با اربابش بوده، آرام و قرار نداشته و به سایرین میگوید: من احساس خوبی ندارم! احساس میکنم دشمن دارد به ما نزدیک میشود. از مسجد بیرون میآید تا آن اطراف را مراقبت کند. در همان لحظه متوجه تانکی میشود که به سمت مسجد میآید. به داخل مسجد برگشته و پس از مسلح کردن سلاح بیرون میرود. آرپیجیاش را به سمت تانک نشانه میگیرد اما شلیک او و گلوله تانک همزمان میشود و در نهایت به شهادت میرسد.»
اهمیتِ احترام به پدر و نان حلالِ پدر
احترام به پدر و مادر و خانواده دوستی، ویژگی بارز شهدا است و شهدا بهترین الگو در زمینۀ نیکی به پدر و مادر هستند. اهتمام ویژه به بوسیدن دست و پا و کف پای پدر و مادر و محبت عمیق و اطاعت همهجانبه و کسب رضایت والدین در خاطرات شهدایی موج میزند.
تربیت نیکوی مادر و نان حلال پدر نیز نقش مهمی در شکلگیری شخصیت و اخلاق و منشِ ممتاز شهدا دارد که این موضوع نیز در خاطرات شهدایی مشهود است.
شاید رضایت حقیقی و از ته قلبِ پدر و مادر و رعایت احترام کامل و اطاعت همهجانبه از پدر و مادر و تربیت نیکوی مادر و نان حلالِ پدر از مهمترین دلایل عاقبتبهخیری ویژه و شهید شدنِ ستارگان آسمان ایران اسلامی باشد.
برادر شهید حاج قاسم سلیمانی میگوید: «او همیشه سعی میکرد رضایت پدر و مادر را جلب کند چرا که رضایت خدا را در رضایت آنها میدانست؛ حتی بچهها و اقوام را به احترام به پدر و مادر سفارش میکرد. ایشان همیشه دست پدر و پای مادر را میبوسید.»
حاج قاسم در وصیتنامهاش از عظمتِ شخصیت پدر و مادرش میگوید و همنشینی با آنان در بهشت را مسئلت مینماید: «خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدین و عاشق اهلبیت(علیهمالسلام) و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی. از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرمایی.»
در جلد اول کتاب «سلام بر ابراهیم» که مجموعه خاطرات شهید گمنامِ حضرت زهرایی، ابراهیم هادی، است، به نقل از برادر شهید آمده است:
«پيامبراعظم(س) ميفرمايد: فرزندانتان را در خوب شدنشان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند.(نهجالفصاحه، حديث370)
بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و دیگر بچهها اصلاً كوتاهي نكرد.
البته پدرمان بسيار انسان با تقوايي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر(ص) ميفرمايد:
«عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است.(بحار الانوار، ج103، ص 7)
براي همين وقتي عدهاي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور) آن زمان، خيلي اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد، مجبور شد مغازهاي كه از ارث پدري به دست آورده بود را بفروشد و به كارخانه قند برود و آنجا مشغول كارگري شود و صبح تا شب مقابل كوره بايستد.
ابراهيم بارها گفته بود كه اگر پدرم بچههاي خوبي تربيت كرد، به خاطر سختيهایي بود كه براي رزق حلال ميكشيد.»
همچنین خواهر شهید علی صیاد شیرازی نقل نموده است:
«خیلی اتفاق میافتاد که دوستان و آشنایان برای کارهای خود به پدر مراجعه میکردند و میخواستند به علی بگوید تا مشکلشان را حل کند. علی هم سبک کارش این بود هر کس به او مراجعه میکرد، اگر درخواستش منع قانونی نداشت انجامش میداد و اگر منع قانونی داشت، توجیهش میکرد و علت نشدنش را بیان میکرد.
یک بار یکی از همشهریها کاری داشت. پدر به علی نامه نوشت. آن شخص به تهران رفته بود و علی به او ناهار هم داده و علت انجام نشدنش را بیان کرده بود. اما او شیطنت کرده، به پدر گفت: دیدی پسرت اعتنایی به تو و حرفت نکرد. این مطلب باعث نارحتی پدر از علی شد.
آن وقتها علی تیمسار بود و فرمانده نیروی زمینی ارتش. وقتی هم میآمد همه خواهرها و برادرها جمع میشدیم تا ببینیمش. علی از در که وارد شد به سمت پدر رفت تا دستش را ببوسد اما پدر با ناراحتی علی را هل داد و روی زمین انداخت. علی دیگر بلند نشد. همین طور با زانو آمد و خودش را روی پای پدر انداخت و گفت: اگر مرا نبخشید از روی پایتان بلند نمیشوم. او التماس میکرد و ما همهگریه میکردیم. آخر کار مادرم به پدرم نهیب زد که چرا این طوری میکنی مرد؟ خجالت بکش. پدرم ناگاه تکانی خورد و علی را بلند کرد. علی وقتی بلند شد بعد از دست بوسی پدر و مادر، کنار پدر نشست. گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است. در ضمن حرفها، پدر را روشن کرد که آن شخص حقش نبوده. بعداً پدر مفصل خدمت آن شخص رسیده بود.»
پدر نمونه
خانم زینب تهرانی مقدم فرزند شهید حسن تهرانی مقدم در مورد عظمت شخصیت پدر و پدرانهها و جلوههای نابِ پدریِ شهید تهرانی مقدم خاطرنشان مینماید:
«تعریف من قبل از شهادت به ایشان همیشه «کوه استوار» بود....
شخصیتشان احترام برانگیز بود. طوری برخورد میکرد که همه دوستش داشتند. من هم همیشه احساس بزرگی میکردم از اینکه کنار پدرم باشم. همیشه به خودم میگفتم چه خوب که او پدرم است و باباهای دیگر پدرم نیستند....
در کنارش خیلی افتخار میکردم. با پدرم حالت معمولی نداشتم. «نجم الثاقب» کل کسانی بود که ما میشناختیم. ما شاید سِمَت اصلی ایشان را نمیدانستیم که چهکاری میکنند اما خاص بودنشان را همه میفهمیدند. با هرکس از فامیل حرف بزنید میبینید که ایشان هیچوقت از کارش سخن نگفته اما همه میگویند حاج آقا خیلی خاص بود. همه را رشد میداد.... بهخاطر ایمان، اخلاق حسنه و اینکه میتوانستند همه انرژیهای مثبت را جمع کنند، بزرگ محسوب میشدند....
دخترها را هیچوقت مستقیم دعوا نمیکرد. هیچوقت به من نگفت: چادر را اینجوری سر کن یا آنطور نماز بخوان. البته مطمئن بود مادرم همیشه راه را نشان میدهد. ما آنقدر شیفته منش پدر بودیم، همین که میدانستیم ایشان دوست دارد، آن کار را انجام میدادیم، لزوماً دنبال دلیل و استدلال نبودیم. معمولاً چیزی را مستقیم تذکر نمیدادند که ما انجام دهیم، آن را عملاً خود انجام میدادند تا ما یاد بگیریم. تنها چیزی که همیشه مستقیم به آن اشاره میکردند، بحث ولایت بود. میگفتند: حرف آقا را دقیق گوش دهید.»
سردار شهید حسن تهرانی مقدم در دوران حیات دنیوی خود کفالت 14 تن از یتیمان کمبضاعت را به عهده گرفته بود و هزینه تحصیل و زندگی آنها را تأمین مینمود. یکی از این افراد سال 91 در کنکور سراسری در دانشگاه امام حسین(ع) پذیرفته میشود. او نمیدانست مقدمی که حامی او در تمام سالهای زندگی بوده، همان سردار بهنام سپاه و رئیس سازمان جهاد خودکفایی سپاه و پدر موشکی ایران است. وی بعد از قبولی در دانشگاه نامهای مینویسد تا از «پدر خود» تشکر و قدردانی کند. او این نامه را به خیریهای که واسط میان او و سردار بوده، میفرستد تا برایش ارسال کنند؛ اما نامه بعد از شهادت سردار به دست مسئولین خیریه میرسد.
در نامۀ این فرزند خاص و همیشگی سردار شهید حسن تهرانی مقدم آمده است:
«از اینکه اینجانب را مورد عنایات مهربانانه خود قرار میدهید کمال تشکر و قدردانی را دارم و این است که در سایه الطاف شما حامی عزیز است که همچنان به زندگی خود با امیدواری و نشاط ادامه داده و میتوانم نسبت به مسائل و اتفاقاتی که در اطراف خودم بروز میدهد کارایی لازم را انجام دهم. هم اکنون با عنایات شما و خداوند متعال و دعاهای مادرم توانستم در دانشگاه امام حسین(ع) تهران تحصیل کرده و راه پیشرفت خود را هموار گردانم.»
شهادت سردار تهرانی مقدم منجر به قطع حمایتها نشد و امروز خانواده ایشان همان مشی پدر موشکی ایران و پدر ایتام را ادامه میدهند. تأکید شهید تهرانی مقدم بر این بوده که کفالت ساداتی را که پدر آنان به رحمت خدا رفته، بهعهده بگیرند و به همین منظور 14 یتیم از سادات را انتخاب میکنند.
شهید حسن تهرانی مقدم از لشکریانی بود که سالها در هیئت محبان الفاطمه(س) سینهزنی نمود. آخرالامر هم دستمال اشکهایش در روضههای حضرت حسین(ع) را با خود برد. دستمالی که بر روی کاغذی که روی آن چسبانده بود و با دستخط خودش نوشته بود: «عنایت فرموده و این دستمال مشکی را در کفن بنده قرار دهید.»
شهید حسن تهرانی مقدم علاوهبر فرزندان خود در تهران، کفالت ساداتی از استانهای خوزستان، فارس، مرکزی، قم، خراسان جنوبی، گیلان و اصفهان را پذیرفته بود.