به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 8,573
بازدید دیروز: 7,600
بازدید هفته: 40,651
بازدید ماه: 40,651
بازدید کل: 25,027,781
افراد آنلاین: 170
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
سه‌شنبه ، ۰٤ دی ۱٤۰۳
Tuesday , 24 December 2024
الثلاثاء ، ۲۲ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
۲۵ - مبارزه به روایت سید احمد هوایی - تشکیل سپاه‌های جنوب ۱۴۰۲/۱۱/۲۷
مبارزه به روایت سید احمد هوایی - ۲۵

تشکیل سپاه‌های جنوب 

۱۴۰۲/۱۱/۲۷

مرتضی میردار
حفاظت از افراد و سازمان‌ها
در همین گیر‏و‏دار، برخی حمله کردند که صدا‏و‏سیما را بگیرند. مجری پشت دوربین اعلام کرد: «مردم بیایید؛ ریخته‏اند که صدا و سیما را بگیرند.» ما همۀ بچه‏ها را برداشتیم و رفتیم و از آن شب مسئولیت حفاظت از صدا و سیما هم به گردن ما افتاد و آقای فریدون عبدالعظیم و سه چهار تا از بچه‏ها را آنجا گذاشتم. درگیر این مسائل بودیم که آقای مطهری ترور شد. این ترور، در منطقۀ ما و در کوچه‏ای نزدیک به بیمارستان طرفه اتفاق افتاد. این مسئله سبب شد که یک کار دیگر هم به کارهای ما اضافه شود و آن محافظ گذاشتن برای آقایان بود. دو‏تا محافظ برای قطب‏زاده1 گذاشتیم، دو‏تا برای بنی‏صدر، یزدی و دیگران. به‏طور همزمان، کادر می‏ساختیم و بچه‏های قبلی دیگر در کلانتری نبودند. تعدادی از افراد جدید آمدند که آنها را برای صدا و سیما گذاشتیم. پشت سر هم برای ما کار تولید می‏شد. من پنج ماه خانه نرفتم. خداوکیلی یک دو ساعت سر می‏زدم و می‏آمدم. خیلی درگیر بودم. اتفاقات دیگری هم پیش آمد. مثلاً نقده شلوغ شد و شصت نفر نیرو از همان ولی‏آباد فرستادیم پادگان حر، که از آنجا سوار هلیکوپتر شدند و رفتند نقده. در آنجا بین کردها و ترک‏ها جنگ شده بود.
من چون خودم سربازی رفته بودم، هر کسی را که می‏آمد و گزینش می‏کردیم، به فراخور توانایی‏هایش، می‏دانستم کجا بگذارم. برای همین تا گنبد شلوغ شد، تعدادی نیرو به آنجا فرستادم. یک مسئله هم دستگیری ساواکی‏ها، فراری‏ها و جهودهایی بود که طلاها را خارج می‏کردند.
یک دنیا کار بود و همه‏مان با عشق و علاقه کار می‏کردیم. اکثر بچه‏ها شاید هفته‏ای سه چهار ساعت می‏رسیدند که به خانه‏های‏شان بروند. همۀ دغدغه‏مان انقلاب بود. این گذشت و ما تا حدودی کارهای شهری را کمتر کردیم. سپاه نظم و تشکیلات و واحد اطلاعات و تحقیقات پیدا کرده بود که مسئول آن آقای بشارتی بود. من محافظ چند تا از شخصیت‏ها بودم و آنها هم سخنرانی می‏کردند. آقای بشارتی هم از زندانی‏های سابق بود. در داخل سپاه یک‏جور الفت خانوادگی وجود داشت و ما با زن و بچه‏های‏مان به باغ شیان می‏رفتیم و روزهای جمعه آقایی که نمی‏خواهم اسمش را ببرم، برای‏مان تفسیر نهج‏البلاغه می‏گفت. یکی هم بود که تفسیر قرآن می‏گفت. پنج شش جمعه رفتیم تا ماه رمضان شروع شد. می‏خواهم بگویم وقت ما این‏قدر پر بود. از صبح تا عصر جمعه، هزار تا بی‏سیم به ما می‏زدند که این‌جا این‏طوری شد، آنجا آن‏طوری شد. این کلاس‏ها را هم از دست نمی‏دادیم که از معنویت خودمان هم عقب نیفتیم.
ماجراها گذشت و رسیدیم به خرداد 58.
در آن زمان من در اطلاعات و تحقیقات بودم و برای سپاه نیرو گزینش می‏کردم. آقای بشارتی حکمی به من داد که بروم و سپاه‏های جنوب کشور را تشکیل بدهم. من و عبدالله مسگر2 و یک برادر دیگر به اسم برادر علی، برای تشکیل سپاه‏های جنوب راهی شدیم.
هر شهری هم مشغله‏ای داشت تماشایی. واقعاً از حوصلۀ این‌جا خارج است که بگویم چه خبر بود. اولین جایی که رفتیم، شیراز بود. دیدیم در آنجا دو دسته دارند با هم دعوا می‏کنند. اول انقلاب بین دستۀ دکتر خاتمی3 و یک گروه دیگر دعوا شده بود.
ما گفتیم: «نه قم خوبه نه کاشون، صلوات به هر دو‏تاشون.» سن من از عبدالله و علی بیشتر بود و برای تحقیق دربارۀ افراد به کوچه و بازار می‏رفتم. عبدالله چون دانشجو بود، در محیط‏های دانشگاهی تحقیق می‏کرد و شب‏ها هم گزارش‌های هر سه‏تای‏مان را دسته‏بندی و تنظیم می‏کرد که به چه نتایجی رسیده‏ایم.
شرح وظایف ما این بود که به شیراز برویم و هفت نفر را به عنوان ستاد یا شورای فرماندهی سپاه آن منطقه (یکی برای پشتیبانی، یکی برای عملیات، یکی برای فرماندهی، یکی برای تبلیغات و...) گزینش کنیم. بعد نامه می‏زدیم به آقای بشارتی و آنها حکم فرماندهی را برای آنها می‏نوشتند و این هفت نفر در شیراز سپاه تشکیل می‏دادند.
پانوشت‌ها:
1- صادق قطب‏زاده (1314-1361) از اعضای نهضت آزادی بود که پس از انقلاب در شورای انقلاب عضویت داشت. او همچنین وزیر امور خارجه و مدیرعامل صداوسیما نیز بود.
او در سال 1361 به جرم طرح کودتا و ترور امام خمینی اعدام شد.
2- خدا شهید عبدالله مسگر را رحمت کند. دانشجو و بچۀ بسیار بااخلاصی بود. در جبهه داشت نماز می‏خواند. در رکوع نماز بود که ترکش خمپاره به کمرش خورد و به شهادت رسید. خوش به حالش. [راوی]. شهید عبدالله مسگر (1334-1359) متولد تهران است. او کارشناسی ارشد در رشتۀ تکنولوژی رادیولوژی را دارا بود. هنگام وقوع جنگ تحمیلی در جبهه حاضر شد و در 13 مهر 1359 به شهادت رسید.
3- منظور دکتر مسعود خاتمی است.