3 - جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- CIA مغز متفکر کودتــا ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر -3
CIA مغز متفکر کودتــا
۱۴۰۳/۰۳/۲۰
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
با آغاز دوره «دهه صورتی» از سال 1930که آرتور کستلر1 با تاسف از آن به عنوان «انقلاب معنوی نافرجام، رنسانس اشتباهی، طلوع نادرست تاریخ» یاد کرده است، افراد سرخورده آماده پیوستن به یک اجماع جدید برای تایید یک نظم جدید شدند. نظمی که جایگزین نیروهای صرف شده در گذشته میشد. سنت مخالفتهای رادیکال، که در آن روشنفکران [وظیفه] تحقیق در مورد اسطورهها، امتیازات سازمانیافته و همچنین برهم زدن رضایت از قدرت را به عهده داشتند، به نفع حمایت از «گزاره آمریکایی» به حالت تعلیق درآمد این گروه غیرکمونیستی که توسط نهادهای قدرتمند تأیید و حمایت میشد، به اندازه کمونیسم چند سال گذشته تبدیل به یک کارتل2 در زندگی فکری غرب شد.
«زمانی رسید که زندگی دیگر توان ادامه مسیر خود را از دست داده بود،» این را چارلی سیترین شخصیت داستان هومبولت اثر سال بِلو میگوید. [این داستان روایتی از زندگی به سبک آمریکایی در سالهای 1930 تا 1960 است]. زندگی باید سامان یابد. روشفکران کار خود را برای تحقق این هدف متمرکز کردهاند. به عنوان مثال از زمان ماکیاولی تاکنون این سامان بخشی یکی از طرحهای فاجعهآمیز و گمراهکننده و پر زرق و برق بوده است. مردی مثل هومبولت که فردی الهام گرفته، باهوش، عجیب، سرشار از علاقه برای کشف استعدادهای نهانی بشر، بسیار بزرگ و بینهایت دارای ویژگیهای مختلف بود، الان باید توسط افرادی خاص و استثنایی مدیریت میشد. او به دلیل استثنایی بودنش، نامزدی واجد شرایط برای کسب قدرت بود. خب چرا که نباشد؟ بسیاری از هومبولتها، [یعنی] آن روشنفکرانی که با شعارهای دروغین کمونیسم به آنها خیانت شده بود، اکنون خود را در مواجهه با احتمال ساختن وایمار جدید یعنی یک وایمار آمریکایی میدیدند. آیا دولت - و بازوی اجرائی پنهان آن، یعنی سیا- آماده بودند به این پروژه کمک کنند؟ خب چرا که نه؟
چپهای سابق در یک مجموعه مشابه، با سیا [گرد هم جمع میشدند] و با هم پیوند میخوردند و این پیش از هر زمان دیگری باورپذیرتر میشد. داشتن منافع مشترک بین آژانس اطلاعاتی آمریکا و روشنفکرانی که استخدام شدند، حتی اگر آن را نمیشناختند، اعتقادی واحد برای جنگیدن در جنگ سرد فرهنگی به وجود آورد. نفوذ سیا «همیشه و یا معمولا، متحجرانه و شیطانی نبود»، این را آرتور شلزینگر مورخ برجسته لیبرال مینویسد. تجربه من میگوید رهبری آن با سیاست و پیچیدگی همراه بود. این نگاه به سیا به عنوان بهشت لیبرالیسم به عنوان یک محرکه قدرتمند برای [جلب] همکاری [روشنفکران] عمل میکرد، یا اگر هم نه، سیا حداقل خود را علاقه مند به آن نشان میداد. که البته این نگاه به افسانه میماند [تا واقعیت]. هنوز هم این تلقی نسبت به سازمان سیا با جایگاه مداخلهگر بیرحم و ابزاری شدیداً مسئولیتناپذیر برای جنگ نرم آمریکا، همخوانی ندارد. این سازمان مغز متفکر سرنگونی نخستوزیر مصدق در ایران در سال 1953، براندازی دولت آربنز در گواتمالا در سال 1945، [عملیات] شوم و منحوس برنامه ققنوس در ویتنام بود و از دهها هزار آمریکایی جاسوسی کرد، رهبرانی که به صورت دموکراتیک [و با رای مردم] انتخاب شده بودند را آزار داد و با مشکل مواجه نمود، نقشههای ترور چید و این فعالیتهای [مداخله گرانه خود] را در کنگره انکار کرد، در این روند، این سازمان جاسوسی، هنر دروغ گفتن را به قلههای جدید رساند [مرزهای دروغ را جابهجا کرد]. با چه کیمیاگری عجیبی، سیا توانست خود را به عنوان گلدان طلایی لیبرالیسم گران سنگ برای روشنفکران متفکری مثل آرتور شلزینگر معرفی کند؟
دامنه [نفوذ] سازمان جاسوسی آمریکا به امور فرهنگی متحدان غربی، یک کاتالیزور پنهان برای گستره وسیعی از فعالیتهای خلاقانه بود، روشنفکران و کارهای آنان را به مانند مهرههای شطرنج برای نقشآفرینی در یک بازی بزرگ قرار میداد که هنوز هم به عنوان یکی از بزرگترین میراث فتنهانگیز جنگ سرد باقی مانده است... دفاعیهای که توسط بانیان آن دوره صورت گرفت - با این ادعا که سرمایهگذاریهای مالی اساسی هیچ پیوست و پیش شرطی ندارد- همیشه به طور جدی به چالش کشیده شده است.
در بین حلقههای روشنفکری در آمریکا و اروپای غربی این نگاه همچنان وجود دارد که سیا علاقهمند به گسترش امکانات برای[ترویج] اظهارنظرهای فرهنگی آزاد و دموکراتیک است. این دفاعیه علت چک سفید امضا [و حاتم بخشیهای] خود را چنین بیان میکند: «ما فقط کمک میکردیم که افراد به سادگی هر چیزی را که باید میگفتند را بگویند.»
پانوشتها:
1- از مارکسیستهای پشیمان که در خدمت سازمان سیا قرار گرفت.
2- یک مجموعه بزرگ به هم پیوسته که معمولا برای تشکیلات اقتصادی به کار برده میشود.