4 - جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- جنگ روانـی ابزاری برای عوامفریبی ۱۴۰۳/۰۳/۲۲
جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر - 4
جنگ روانـی ابزاری برای عوامفریبی
۱۴۰۳/۰۳/۲۲
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
اگر ذینفعان بودجه سیا نسبت به واقعیات [دخالت سیا] بیاطلاع بودند، و نیز رفتار آنها متعاقبا [تحت تاثیر این کمکها] تغییر نمیکرد و استقلال آنها به عنوان متفکران منتقد تحت تاثیر قرار نمیگرفت، دیگر چنین نتیجهای حاصل نمیشد و بحث ادامه مییافت. اما اسناد رسمی مربوط به جنگ سرد فرهنگی این افسانه [و توهم] حس نوع دوستی [سیا] را تضعیف میکند. افراد و نهادهایی که توسط سیا حمایت میشدند باید به عنوان بخشی از یک جبهه عظیم برای اقناعسازی و پروپاگاندا عمل میکردند. پروپاگاندا فعالیت یا جنبشی سازمان یافته است که اطلاعات یا دکترین خاصی را با استفاده از اخبار و بحثهای خاصی منتشر میکند که هدف آن تاثیرگذاری و نفوذ در افکار و اعمال هر گروه معینی میباشد.
یکی از اجزای حیاتی این کار را جنگ روانی تشکیل داده بود. جنگ روانی به عنوان استفاده با برنامه[و هنرمندانه] از انبوهی از فعالیتها و پروپاگاندا تعریف میشود، و این به غیر از مبارزهای است که با استفاده از ایدهها و اطلاعات به منظور نفوذ در افکار، نگرشها، احساسات و رفتار گروههای خارجی با توسل به روشهایی که از دستاورد اهداف ملی حمایت میکند، صورت میگیرد.
موثرترین نوع پروپاگاندا نوعی است که در آن، فرد مورد نظر به دلایلی که فکر میکند [این دلایل] متعلق به خود او است در جهتی حرکت میکند که شما میخواهید. بیفایده است که درباره این تعریف بحث کنیم. اسناد دولتی پر است از دیپلماسی فرهنگی آمریکا که توسط دستاندرکاران آمریکایی صورت گرفته است. به طور روشن سیا سرمایهگذاریهای خود را مخفی میکرد زیرا تصورش بر این بود اگر [کمکها] به صورت آشکار داده شود [القائات] و سیاهنماییها و تحریفها و رنگ و لعابهای او را کسی باور نخواهد کرد.
چه نوعی از آزادی با این فریب محقق خواهد شد. در شوروی سابق آزادی از هر نوعی اصلا در دستور کار نبود، در شوروی سابق آن نویسندگان و روشنفکران برای تامین منافع دولت در خفقان و تحت فشار بودند. البته مخالفت با این نوع از فقدان آزادی درست بود. اما با چه ابزار و وسیله ای؟ آیا هیچ توجیه واقعی وجود داشت؟ فرض شود اصول دموکراسی غربی در اروپای پسا جنگ بر اساس ساز و کارهای داخلی نمیتوانند احیا شوند [و حتما نیاز به دستهای خارجی برای ترویج دموکراسی در آن کشورها بود]؟ و یا چه توجیهی وجود داشت که دموکراسی را خیلی پیچیدهتر از آنی که همراه با ستایش لیبرالیسم آمریکایی القاء میشد تلقی نکنیم؟ چه اندازه قابل قبول است که یک کشور دیگر به طور پنهانی در روند اساسی رشد فکری ارگانیک [و خودجوش]، بحث آزاد و جریان بیمهار نظرات [یک ملت دیگر] دخالت کند؟
آیا این روند بهجای [ارمغان] آزادی، تولید [فکر] را به خطر نمیانداخت؟ [ماحصل آن] یک نوع آزادی یکطرفهای [است] که در آن مردم فکر میکنند آزادانه عمل میکنند ولی آنها در واقع وابسته به نیروهایی هستند که هیچ کنترلی بر آنها ندارند.
دخالت سیا در جنگ فرهنگی سؤالات نگرانکننده دیگری را مطرح میکند. آیا کمکهای مالی [سیا] مسیر روشنفکران و نظرات آنها را تغییر داد؟ آیا مردم بهجای شایستگیهای فکری بر اساس موقعیتهای خود انتخاب میشدند؟ چرا آرتور کُستلر از کنفرانسها و گردهماییهای دانشگاهی به عنوان «جریان فاحشگی دانشگاهی بینالمللی» یاد میکند؟ آیا مقام و منزلتها با عضویت در کنسرسیوم فرهنگی سیا تضمین شد و ارتقاء پیدا کرد؟ چه تعداد از آن نویسندگان و متفکرانی که به خاطر نظراتشان مخاطب بینالمللی به دست آوردند، واقعا درجه دوم و افراد تبلیغاتی زودگذر بودند که آثار آن محکوم به فروش در کتابفروشیهای زیرزمینی دست دوم بودند؟
در سال 1966 مجموعه مقالاتی در زوزنامه نیویورک تایمز منتشر شد که حجم عظیمی از اقدامات مخفی که توسط جامعه اطلاعاتی آمریکا صورت گرفته بود را نشان میداد. داستانهای تلاش برای کودتا و ترورهای سیاسی (عمدتا ناموفق) در صفحات اول منتشر شد. سیا به عنوان یک فیل سرکش معرفی شد، چهرهای مخدوش در عرصه سیاست بینالملل از خود بهجای گذاشت [که] بدون مانع و بدون هیچ احساس مسئولیتی [به سمت تحقق اهداف خود پیش میرفت]. در بحبوحه این افشاگریهای دراماتیک شنل و خنجر، جزئیاتی از نحوه نگاه دولت آمریکا به پیشوایان فرهنگی غرب برای وزندهی فرهنگی به اقداماتش بیرون آمد.