۱۰۷ - سالگرد جنایت 17 شهریور1357 : جمعهای که تهران بوی خون گرفت ۱۴۰۳/۰۶/۱۷
سالگرد جنایت 17 شهریور1357 :
جمعهای که تهران بوی خون گرفت
۱۴۰۳/۰۶/۱۷
«هفده شهریور؛ روز ننگ شاه
هفده شهریور؛ افتخار ما
«این جملات از شعارهایی بود که پس از جمعه خونین یا به روایتی جمعه سیاه 17 شهریور 1357 و کشتار و قتل عام مردم بیگناه در میدان ژاله تهران (میدان شهداء امروز) بر زبان مردم جاری شد و در آستانه پیروزی انقلاب مرحوم حمید سبزواری براساس این شعار، اشعاری سرود که توسط حمید شاهنگیان به صورت یک سرود انقلابی اجرا شد.
اگرچه در همان روزها، رژیم شاه سعی میکرد با دستگاههای تبلیغاتی خود و اربابانش مانند بیبیسی، تعداد کشتههای جمعه خونین تهران را کم و محدود نشان دهد و پس از پیروزی انقلاب نیز برخی افراد مدعی اصلاحات حتی از آمارهای جعلی فرمانداری نظامی تهران یعنی اویسی جلاد هم ارقام کمتری اعلام نمودند، اما اسناد معتبر و خدشه ناپذیر باقی مانده از همان روز خونین چه به صورت مکتوب یا شفاهی و یا فیلم مستند، این توطئه دشمنان مردم ایران و جاعلان تاریخ را نقش بر آب کرد.
واقعه 17 شهریور 1357 در میدان ژاله و برخی دیگر از مناطق تهران آنچنان تکان دهنده و خونین بود که بعدا زبیگنیو برژینسکی، مشاور وقت امنیت ملی آمریکا درباره آن نوشت:
«واقعه میدان ژاله چنان خونین و مرگبار بود که کشمکشهای گذشته میان دولت و مخالفان را از یاد برد. این واقعه، پایان شورشهای پراکنده و مقطعی و آغاز انقلاب واقعی بود.»
اعلام حکومت نظامی ناگهانی
ساعاتی پس از نیمه شب و در نخستین لحظات سحرگاه 17 شهریور 1357، اعلام حکومت نظامی از ساعت 6 صبح در تهران و یازده شهر دیگر، تصویب و ارتشبد غلامعلی اویسی به فرمانداری حکومت نظامی در تهران منصوب شد. در همان نیمه شب، اطلاعیه اعلام حکومت نظامی نیز تنظیم گردید که در اولین اخبار بامدادی رادیو قرائت شود.
بنابر اسناد و مدارک تاریخی، صبح روز 17 شهریور مردم بیخبر از حکومت نظامی در گروههای بزرگی از خیابانهای فرحآباد (پیروزی فعلی)، شهباز (17 شهریور) و میدان خراسان به طرف میدان ژاله (شهدا) حرکت کردند.1
گزارشهای خبرنگاران خارجی
از اسناد مهم و معتبر و غیر قابل انکار باقیمانده از جمعه سیاه تهران، گزارشهای خبرنگاران نشریات خارجی است که آن زمان و در روز حادثه در تهران و بعضا در خود میدان ژاله حضور داشتند.
روزنامه انگلیسی گاردین نیز با اشاره به بیخبری مردم از برقراری حکومت نظامی نوشت:
«... در آن روز تظاهرکنندگان، با آرامش بسیار بر روی آسفالت خیابان نشسته بودند و شاید باور نکردنی باشد که از برقراری حکومت نظامی که فقط دو ساعت قبل شروع شده بود؛ بیخبر بودند...»2
خبرنگار روزنامه فیگارو وضعیت آن ساعات میدان ژاله تهران را اینگونه توصیف کرد:
«...ساعت 8 صبح میدان ژاله، ارتش و نیروهای امنیتی کاملاً در میدان مستقر گشتهاند و تمام راههایی را که به میدان متصل میشود بستهاند. ماسکهای ضدگاز، کلاه کاسکتها، سرنیزهها و تفنگهای نشانه رفته در پرتو نور خورشید میدرخشد. راهپیمایان و تظاهرکنندگان کجا هستند؟ بله اینجا هستند. در میدان و کوچهها طوری موضع گرفتهاند که به سختی دیده میشوند و در حالتی جدی و فریب دهنده اما کاملاً هوشیار و آگاه از ریسکی که در پیش دارند، آن هم بدون کوچکترین سلاحی و تنها با دست خالی همراه با فریادها و پلاکاردهایی که در دست دارند...ساعت 30/8 هیجان و اضطراب بیشتر شده و جمعیت فشردهتر میگردد. فریادهای شادی جمعیت حاکی از ورود آیتالله نوری است. وی با جرأت و شهامت به طرف نیروهای امنیتی میرود و پس از مختصری گفتوگو با یکی از افسران، بازمیگردد و با اشاره سر از جمعیت میخواهد تا به آهستگی روی زمین بنشینند و جمعیت نیز بدون کوچکترین واکنشی دعوت وی را قبول میکنند....»3
به طور عمدی قصد کشتار مردم را داشتند
درست در ساعت 9:20 دقیقه نیروهای نظامی به روی مردم آتش گشودند. آنها با خودروهای مسلح نظامی و به سلاحهای خودکار و کلیه وسایل جنگی مجهز بودند و به جای سلاحهای بازدارنده مثل گاز اشکآور و ماشین آبپاش و گلوله مشقی از سلاحهای جنگی استفاده کردند. یعنی به هیچ وجه قصد متفرق کردن مردم را نداشتند، بلکه از ابتدا قصدشان، کشتار و قتل عام بود. چنان که در همان حال هلیکوپترهای نظامی نیز از بالا، تیراندازی با مسلسل را به سوی جمعیت تظاهرکننده آغاز کردند. یک شاهد آلمانی که در منطقه زندگی میکرد، گزارش داد از هلیکوپترها به طرف حاضران تیراندازی صورت گرفت.
خبرنگار روزنامه فیگارو، گزارش لحظه به لحظه خود را اینگونه ادامه داد:
«... ساعت 15/9 از قسمت دیگر میدان به یکباره صدای رگبار مسلسلها شنیده میشود. من بلافاصله خود را به روی زمین انداخته و به سختی به طرف پیادهرو میرسم؛ جایی که سربازان ردیف اول بدون وقفه شروع به تیراندازی به طرف ما نمودهاند. تیراندازی مدت 30 ثانیه به طول انجامید. تیراندازی به مردم بیدفاع و بیسلاح، چه کار آسانی بود، چرا که جنگ نبود، بلکه یک کشتار دستهجمعی بود. خیابانی که تا دقایقی قبل از انبوه جمعیت سیاه میزد، اکنون پر از اجساد، کفشهای خونین، پلاکاردهای پاره و زخمیهایی که کشانکشان خود را به طرف زخمی دیگر میرساندند، بود. در آن طرف پیادهرو و خیابان فریادها شدیدتر و شدیدتر میگردید. فریادی با درد و الم ناشی از کشتار بیرحمانه توأم با ذکر خدا و بیان این جمله که خدایا، خدایا تو آگاهی و میبینی که چه کردند...»4
گزارش شاهدان عینی
برخی شاهدان عینی همچون ولیالله چهپور و علیمحمد بشارتی نوشته و ثبت کردهاند:
«... سالم و مجروح و شهید در کنار هم دیده میشدند. جیغ و فریاد زنها و ناله و استمداد آنها فضا را پر کرده بود. داخل کانالها و جویهای آب، مملو از زن و مرد شده و چون خانمها چادر مشکی داشتند، مسیر جویها از چادر سیاه خانمها پر شده بود. بچهها افتاده بودند، جوانها در خون آغشته بودند و کفشها و چادرهای زیادی در خیابان مانده بود. مشاهده منظره کفشهای برجای مانده، چادرها و روسری خانمها، زنان غش کرده و شهید شده و سالم بر روی هم افتاده و صدای ناله و ضجه از گوشه و کنار میدان، صحنه دلخراشی را به وجود آورده بود و هر انسان با احساسی را منقلب و دگرگون میکرد. منظره به میدان اعدام شباهت داشت...»
تصاویر و فیلمهای مستند
از روز 17 شهریور 1357، تصاویر و فیلمهای مستند متعددی برجای مانده که واقعیات بسیار هولناکی را بیان میکنند. از جمله مستندی که از دفاتر بهشت زهرا در آن روز وجود دارد و آخرین رقم اجسادی که در آن زمان به این گورستان اصلی تهران وارد شده، عدد 4017 را نشان میدهد. رقمی که تقریبا مورد تایید اسناد ساواک نیز هست.
فیلم مستند دیگری از بازماندگان شهدای 17 شهریور توسط فیلمساز معروف آن روزگار سینمای ایران، امیر نادری به نام «جستوجو» ساخته شد که در این فیلم مصاحبههای تکان دهندهای با برخی از شاهدان و بازماندگان روز حادثه وجود دارد.
در فیلم یاد شده از تعداد معتنابهی خانوادهها، تصویر یا فیلم و یا مصاحبه پخش میشود که در آن به گمشدگان خود پس از واقعه 17 شهریور اشاره کرده، که گمشده یا گمشدههای آنان صبح 17 شهریور از خانه خارج شده و دیگر هرگز باز نگشتند. آنها از جمله زنان همسر از دست داده یا مادرانی که فرزندشان مفقود شده برای یافتن عزیزان خود به مراکز و مراجع مختلف درمانی و انتظامی و قضائی و حتی بهشت زهرا مراجعه کرده اما اثر و نشانی از گمشده خویش نیافتند.
از این وحشتناکتر و مهیبتر، مصاحبه با برخی شاهدان و رانندگانی است که در آن روز شاهد بودند چگونه انبوه اجساد باقی مانده در میدان ژاله و دیگر مناطق درگیری، توسط بولدوزرها به کامیونهای کمپرسی منتقل شده و راهی مکانهای نامعلومی میشد.
شاهدانی شهادت میدهند که دهها کامیون، این اجساد را به محل تخلیه و سوختن زبالههای تهران واقع در حاشیه جنوبی شهر انتقال داده و برخی دیگر گواهی دادند که این کمپرسیها راهی دریاچه نمک قم شدند.
شاهدان دیگری که در آن زمان در کارگاه تصفیه نمک در حوالی دریاچه نمک کار میکردند، شهادت دادند که در روزهای پس از هفده شهریور، هلیکوپترهای بیشماری بر فراز دریاچه نمک ظاهر شده و کیسههای بزرگی را به درون دریاچه رها میکردند.
رسوایی بحث دفن اجساد در دریاچه نمک قم، در همان زمان آنچنان بالا گرفت که گروهی خویشاوندان مفقودیهای 17 شهریور راهی آن دریاچه شده و حتی در حوالی آن با مزدوران شاه درگیر شدند. همچنین از نخستین سؤالهایی که پس از دستگیری نعمتالله نصیری (رئیس ساواک شاه) از وی به عمل آمد، درباره همین دریاچه نمک و دفن دسته جمعی اجساد در آن بود.
در فیلم مستند یاد شده، برخی از شاهدان و خصوصا همکاران کامیونداران و رانندگان بولدوزرهایی که اجساد شهدای 17 شهریور را به محل سوزاندن زبالههای شهر یا دریاچه نمک انتقال دادند، اعتراف میکنند برخی از آن افراد پس از جنایت یاد شده آنچنان دچار بحران روحی و روانی شدند که دست به خودکشی زدند!
چند نفر کشته شدند؟
اگرچه آمار کشتهشدگان هفده شهریور در منابع گوناگون بسیار متفاوت ذکر شد، اما میتوان بین آنها سازگاری نسبی به وجود آورد و نتیجه قابل قبولی گرفت. مثلا آنتونی پارسونز سفیر انگلیس تعداد شهدا را «صدها نفر» ذکر کرد. طبق ارزیابی سفارت آمریکا آمار دقیق تعداد کشتهشدگان چندین هزار نفر بود. براساس اسناد لانه جاسوسی، یک مقام امنیتی ایرانی به سفارت آمریکا اطلاع داد بین 4000 تا 4500 نفر در میدان ژاله و چند صد نفر در مناطق جنوب شهر کشته شدند و در سند محرمانهای از ساواک آمده است:
«... 2200 فیش برای دفن جنازه صادر شده و 1000 جنازه دیگر هست که شمارهگذاری شده....»
_________________________________
1- یک سال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه (بهمن 1356 تا بهمن 1357)-روحالله حسینیان-تهران- مرکز اسناد انقلاب اسلامی- 1387 2- روزنامه گاردین 17 سپتامبر 1987- تاریخ شفاهی 17 شهریور- محمد طحان- مرکز اسناد انقلاب اسلامی- صفحه 100 3- روزنامه کیهان- شماره 13239- صفحه 18 4- همان