۱۶۳ - مصطفی صابر خراسانی :تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک باور مکن که دست ز دامن بدارمت ۱۴۰۳/۰۶/۲۸
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
۱۴۰۳/۰۶/۲۸
ای غایب از نظر
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سویهاروت بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بستهام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بریخت وز غم عشقم خلاص داد
منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
میگریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فیالجمله میکنی و فرو میگذارمت
حافظ شیرازی رحمهًْالله علیه
نکند منتظر مردن مایی آقا!
زلف شب را به سراپای سحر میریزم
تا خود صبح به راه تو قمر میریزم
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش موج تماشا زده است
جمعه را سرمه کشیدیم مگر برگردی
با همان سیصدو دل تنگ نفر برگردی
زندگی نیست ممات است تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
از دل تنگ من آیا خبری هم داری
آشنا پشت سرت مختصری هم داری
منتی بر سر ما هم بگذاری بد نیست
آه، کم چشم به راهم بگذاری بد نیست
نکند منتظر مردن مایی آقا!؟
منتظرهات بمیرند میایی آقا!؟
من بجز تو به کسی جان بدهم ممکن نیست
به اجل مهلت جولان بدهم ممکن نیست
به نظر میرسد این فاصلهها کم شدنیست
غیر ممکنتر از این خواستهها هم شدنیست
دارد از جاده صدای جرسی ِآید
مژدهای دل مسیحا نفسی میآید
چون قرار همه با حضرت آقا جمعهست
همه ی دل خوشی هفته ما با جمعهست
منجی ما به خداوند قسم آمدنیست
یوسف گم شدهای اهل حرم آمدنیست
مصطفی صابر خراسانی