زلال بصیرت (۱۸) - بصیرت عمار و استقامت مالک؛ نیاز جوانان برای تعالی( بخش سوم وپایانی) ۱۳۹۳/۰۲/۳۱
بصیرت عمار و استقامت مالک؛ نیاز جوانان برای تعالی( بخش سوم وپایانی)
زلال بصیرت
دشمنشناسی مالك اشتر
بسم الله الرحمن الرحیم
مالك بهخوبی و با اعتقاد كامل از مدتها قبل میدانست كه بنیامیه برای حذف بنیهاشم توطئهها و نقشههای زیادی به كار میبرند؛ نقشههای مختلفی را در طول 25سال به شكلهای مختلف عملی کرده بودند. در این میان، دو کشور شام و مصر اهمیت فوقالعادهای داشتند. البته در آن زمان، فلسطین، اردن و لبنان نیز جزء منطقه شامات بود. مصر نیز كشوری متمدن، حاصلخیز و سرمایهدار بود. با توجه به اینكه این دو كشور در فاصله دورتری از مركز اسلام بودند و بهخاطر این دوری، آشنایی چندانی با آموزهها و حقایق اسلام نداشتند، بنیامیه بر آن بود كه این دو كشور را در اختیار خود بگیرد و بنیهاشم را از بین ببرد. به همین دلیل، بعد از داستان کربلا بلافاصله به مدینه حمله کردند، خون مردم را حلال کردند و حتى به دختران و زنان مسلمان تجاوز کردند. مالک، این چیزها را تحلیل میکرد و میفهمید؛ اما مسلمانهای ساده میگفتند مسلمان، مسلمان است؛ بنیامیه هم پسرعموهای بنیهاشم هستند؛ اینها همه از قریش هستند؛ چه فرقی برای ما میکند که اینها باشند یا آنها؛ همه اینها نماز میخوانند؛ این طیف از برخی آموزههای ظاهری اسلام نیز برای توجیه افكار خود استفاده میكردند. به همین دلیل، یك روز با کسی که طرفدار بنیامیه بود بیعت میکردند و روزی دیگر، با فردی دیگر از جبهه مقابل؛ یعنی برای این توده کممعرفت و بیفرهنگ، خیلی فرق نمیکرد در كدام جبهه حضور داشته باشند؛ اما مالک از کسانی بود که میتوانست عمق ریشههای حرکتها را تحلیل کند و بفهمد منشأ آنها كجاست و اینها درصدد چه هستند و پیروی از علی یعنی چه؛ در عین حال مصالح اسلام را میسنجید و نمیخواست در داخل دولت اسلامی شورش و بههمریختگی پیش آید تا دشمن سوء استفاده کند. بر اساس همین نگرش، مالك در قضیه عثمان نیز خیلی تلاش كرد تا عثمان را راضی كند که برخی خواستههای مصریها را برآورده كند؛ قضیه از این قرار بود كه عثمان سعیدبنعاص را كه از بنیامیه بود، برای حکومت مصر فرستاده بود؛ اما مردم خیلی با او مخالف بودند و همین بهانه اول حرکت مصریها علیه عثمان بود. مردم از حاكم قبلی راضی بودند و به این تغییر، اعتراض داشتند؛ عثمان نیز اصرار داشت كه همین فرد باید حاكم باشد. بههرحال، مالك خیلی عثمان را نصیحت میکرد كه این كارها به ضرر حکومت اسلامی است؛ او خوب میفهمید که اطرافیان عثمان چه کسانی هستند، چگونه به او خط میدهند و او را وادار به چه کارهایی میکنند و اهداف بلندمدتشان چیست؛ ولی در عین حال مصالح اسلام را رعایت میکرد و نمیخواست در مرکز اسلام شورش و خلیفهکشی به یك عادت تبدیل شود؛ اما عثمان این نصایح را نپذیرفت و در نهایت کار خودشان را کردند.
بصیرت مالك
دیگر ویژگی خاص مالک اشتر، بصیرتش بود که رهبرمعظم انقلاب نیز بسیار روی این واژه تأكید میکنند؛ اما ما هنوز هم درست به کنه این حقیقت پی نبردهایم و آنطور که وظیفهمان است، برای کسب آن نكوشیدهایم و قدرش را هم نمیدانیم. از نشانههای بصیرت او این بود که فریب تقدسمآبیهای خوارج را نمیخورد؛ آنها غالباً رنگهای زرد و پیشانیهای پینهبسته داشتند، به قرّاء و حافظان قرآن مشهور بودند؛ اما مالك كه انسانی درشتهیكل، قوی، در شمایل یک فرمانده لشكر و خوش قدو قواره بود، به اینها بها نمیداد و میگفت اینها سطحی هستند و خود او بیشتر به بصیرت معنوی و عقلانی اهتمام داشت؛ تا اینكه داستان حکمیت پیش آمد. هنوز بسیاری از ما از جنگ صفین، و اینكه چه كسانی درگیر جنگ بودند و چند نفر كشته شدند، اطلاع كافی نداریم، درحالیكه تاریخ ساسانیان و افرادی مانند اردشیر بابکان، اردشیر دراز دست و شاپور ذوالاکتاف را بهخوبی میشناسیم! بههرحال، این جنگ بسیار عجیب بود؛ جنگی كه در آن هر دو طرف به نام اسلام میجنگیدند، هر دو طرف هنگام ظهر در صف نماز جماعت میایستادند و به فرماندهشان اقتدا میکردند. این جنگ مدت زیادی طول کشید و بیش از صدهزار نفر در آن کشته شدند؛ آنهم در جنگ تن به تن، نه با بمب؛ یعنی باید یکییکی به میدان میرفتند و یا بهطور جمعی به طرف مقابل هجوم میآوردند و هر کسی یک یا چند نفر را میکشت. مورخان آوردهاند كه در این جنگ، در یک شبانهروز ـ که شب آن لیلة الهریر و روز آن یوم الهریر بود ـ بیش از 36 هزار نفر كشته شدند. در چنین موقعیتی مالک وقتی میدید كه بسیاری از یارانش در حال كشته شدن هستند ـ زیرا آنها تجربه و شجاعت جنگی مالك را نداشتند ـ به گریه افتاد. امیرالمؤمنین وقتی دیدند مالک گریه میکند، گفتند: «ما یُبْکیکَ یا مالک؟ لا اَبکَی الله عَینَیک»؛ چه چیزی موجب گریه تو شده است؟ خدا چشمان تو را نگریاند!مالك گفت: آقا میبینم اینها به شهادت میرسند و به بهشت میروند؛ ولی من از بهشت محروم هستم. امام فرمود: «اَبْشِر بِخَیر»؛ بشارت باد بر تو به خیر؛ مژدهای دادند که تو به خواستهات میرسی. مالك کسی بود با این قدرت و با این شهامت، آنهم در چنین جنگی كه وقتی دشمن نام او را میشنید، لرزه بر اندامش میافتاد. وقتی مالک میگفت «هل من مبارز»، کسی بیاید با من بجنگد، بسیاری از شجاعان شام میلرزیدند و جرئت نمیکردند با او مواجه شوند؛ اما چنین کسی گریه میكند و میگوید میبینم اینها دستهدسته به بهشت میروند و من جاماندهام. از سوی دیگر، وقتی لشكر امیرالمؤمنین در آستانه پیروزی قرار داشت و در لشکر معاویه آثار شکست ظاهرشد، عمروعاص دستور داد قرآنها را سر نیزه کنید و بگویید ما با شما جنگ نداریم و هر چه قرآن میگوید عمل میکنیم؛ این قرّاء و حافظان قرآن با پیشانیهای پینهبسته، دست از جنگ کشیدند! امیرالمؤمنین فرمود: من قرآن ناطقم، اینها حیله است؛ اما گوش ندادند و گفتند ما با قرآن نمیجنگیم. کار به آنجا رسید که گفتند به مالک بگو برگردد، «والا قَتَلْناک نَقْتُلُک کَما قَتَلنا عُثمان» (1) همانطور که عثمان را کشتیم، تو را نیز میکشیم! بگو مالک برگردد، ما با قرآن نمیجنگیم! مالک به امام پیغام داد اگر یک ساعت به من مهلت دهید، کار را تمام میکنم. امام فرمود: اگر میخواهی علی را زنده ببینی برگرد! یعنی مالك هم آنقدر بصیرت داشت که فریب نمیخورد و هم وقتی امام با قاطعیت فرمود برگرد، گفت حال كه شما میفرمایید، چشم.
ضرورت شناخت دقیق دشمن و فریبهایش
پس ایمان، اخلاص، تواضع، شهادتطلبی و در نهایت اطاعت از رهبری، مجموعه ویژگیهای تشكیلدهنده شخصیت مالک اشتر است. اینكه رهبرمعظم انقلاب میفرمایند شما چنین سربازانی باشید، یعنی بكوشید این ویژگیها را در خودتان کسب کنید تا بتوانید در راه حق استقامت داشته باشید و فریب مذاکرات دشمنان و پیشنهاد صلح و... را نخورید؛ آنها هیچگاه دلشان به حال شما نخواهد سوخت. بهترین شگردهایشان این است که در نهایت قرآن را سر نیزه میکنند؛ الان میگویند بعد از ماركسیسم، بزرگترین دشمن ما در این عصر اسلام است؛ اما شاید روزی برسد که بگویند ما اسلام را قبول داریم، اما آن روز هم نباید فریب آنها را بخوریم. باید اهداف آنها را شناخت، باید دید پشتپرده با هم چه صحبتهایی میکنند و چه قولهایی به هم میدهند.
نهراسیدن از كمی طرفداران حق
مجموع اینها در داشتن بصیرت، ایمان و تقوا خلاصه میشود. اگر این عناصر در کسی جمع شد، حتی اگر یک نفر هم باشد، میتواند کار یک لشكر را انجام دهد: «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»(2). نباید به این فكر كرد كه تعداد آنها چند میلیون بیشتر از ماست. این عددها و آمارها معیار نیست؛ ایمانها را در یک کفه بگذارید، ببینید کدام کفه سنگینتر است. اینجا کمیت ملاک نیست؛ از اینرو، به کمیت و تعداد زیاد آنها نگاه نکنید، دنبال کیفیت باشید. این جمعیتها در روز واقعه پراکنده میشوند؛ آن کسی میماند که با ایمان قوی، دل به خدا سپرده باشد و انگیزهاش اطاعت خدا و پیروزی حق باشد؛ نه از کمی جمعیت خودش و نه از كثرت دشمن بهراسد؛ بلكه به وعده خدا دلگرم باشد و از رهبری اطاعت کند، که مورد رضایت خدا و امام زمان (عج) است.
سخنرانی آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در جمع اعضای شورا و فعالین پنجاه دفتر جامعه اسلامی دانشجویان 22 /12 / 1392
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) ابن اعثم، الفتوح، ج 3، ص 186. (2) بقره، 249.
بصیرت مالك
دیگر ویژگی خاص مالک اشتر، بصیرتش بود که رهبرمعظم انقلاب نیز بسیار روی این واژه تأكید میکنند؛ اما ما هنوز هم درست به کنه این حقیقت پی نبردهایم و آنطور که وظیفهمان است، برای کسب آن نكوشیدهایم و قدرش را هم نمیدانیم. از نشانههای بصیرت او این بود که فریب تقدسمآبیهای خوارج را نمیخورد؛ آنها غالباً رنگهای زرد و پیشانیهای پینهبسته داشتند، به قرّاء و حافظان قرآن مشهور بودند؛ اما مالك كه انسانی درشتهیكل، قوی، در شمایل یک فرمانده لشكر و خوش قدو قواره بود، به اینها بها نمیداد و میگفت اینها سطحی هستند و خود او بیشتر به بصیرت معنوی و عقلانی اهتمام داشت؛ تا اینكه داستان حکمیت پیش آمد. هنوز بسیاری از ما از جنگ صفین، و اینكه چه كسانی درگیر جنگ بودند و چند نفر كشته شدند، اطلاع كافی نداریم، درحالیكه تاریخ ساسانیان و افرادی مانند اردشیر بابکان، اردشیر دراز دست و شاپور ذوالاکتاف را بهخوبی میشناسیم! بههرحال، این جنگ بسیار عجیب بود؛ جنگی كه در آن هر دو طرف به نام اسلام میجنگیدند، هر دو طرف هنگام ظهر در صف نماز جماعت میایستادند و به فرماندهشان اقتدا میکردند. این جنگ مدت زیادی طول کشید و بیش از صدهزار نفر در آن کشته شدند؛ آنهم در جنگ تن به تن، نه با بمب؛ یعنی باید یکییکی به میدان میرفتند و یا بهطور جمعی به طرف مقابل هجوم میآوردند و هر کسی یک یا چند نفر را میکشت. مورخان آوردهاند كه در این جنگ، در یک شبانهروز ـ که شب آن لیلة الهریر و روز آن یوم الهریر بود ـ بیش از 36 هزار نفر كشته شدند. در چنین موقعیتی مالک وقتی میدید كه بسیاری از یارانش در حال كشته شدن هستند ـ زیرا آنها تجربه و شجاعت جنگی مالك را نداشتند ـ به گریه افتاد. امیرالمؤمنین وقتی دیدند مالک گریه میکند، گفتند: «ما یُبْکیکَ یا مالک؟ لا اَبکَی الله عَینَیک»؛ چه چیزی موجب گریه تو شده است؟ خدا چشمان تو را نگریاند!مالك گفت: آقا میبینم اینها به شهادت میرسند و به بهشت میروند؛ ولی من از بهشت محروم هستم. امام فرمود: «اَبْشِر بِخَیر»؛ بشارت باد بر تو به خیر؛ مژدهای دادند که تو به خواستهات میرسی. مالك کسی بود با این قدرت و با این شهامت، آنهم در چنین جنگی كه وقتی دشمن نام او را میشنید، لرزه بر اندامش میافتاد. وقتی مالک میگفت «هل من مبارز»، کسی بیاید با من بجنگد، بسیاری از شجاعان شام میلرزیدند و جرئت نمیکردند با او مواجه شوند؛ اما چنین کسی گریه میكند و میگوید میبینم اینها دستهدسته به بهشت میروند و من جاماندهام. از سوی دیگر، وقتی لشكر امیرالمؤمنین در آستانه پیروزی قرار داشت و در لشکر معاویه آثار شکست ظاهرشد، عمروعاص دستور داد قرآنها را سر نیزه کنید و بگویید ما با شما جنگ نداریم و هر چه قرآن میگوید عمل میکنیم؛ این قرّاء و حافظان قرآن با پیشانیهای پینهبسته، دست از جنگ کشیدند! امیرالمؤمنین فرمود: من قرآن ناطقم، اینها حیله است؛ اما گوش ندادند و گفتند ما با قرآن نمیجنگیم. کار به آنجا رسید که گفتند به مالک بگو برگردد، «والا قَتَلْناک نَقْتُلُک کَما قَتَلنا عُثمان» (1) همانطور که عثمان را کشتیم، تو را نیز میکشیم! بگو مالک برگردد، ما با قرآن نمیجنگیم! مالک به امام پیغام داد اگر یک ساعت به من مهلت دهید، کار را تمام میکنم. امام فرمود: اگر میخواهی علی را زنده ببینی برگرد! یعنی مالك هم آنقدر بصیرت داشت که فریب نمیخورد و هم وقتی امام با قاطعیت فرمود برگرد، گفت حال كه شما میفرمایید، چشم.
ضرورت شناخت دقیق دشمن و فریبهایش
پس ایمان، اخلاص، تواضع، شهادتطلبی و در نهایت اطاعت از رهبری، مجموعه ویژگیهای تشكیلدهنده شخصیت مالک اشتر است. اینكه رهبرمعظم انقلاب میفرمایند شما چنین سربازانی باشید، یعنی بكوشید این ویژگیها را در خودتان کسب کنید تا بتوانید در راه حق استقامت داشته باشید و فریب مذاکرات دشمنان و پیشنهاد صلح و... را نخورید؛ آنها هیچگاه دلشان به حال شما نخواهد سوخت. بهترین شگردهایشان این است که در نهایت قرآن را سر نیزه میکنند؛ الان میگویند بعد از ماركسیسم، بزرگترین دشمن ما در این عصر اسلام است؛ اما شاید روزی برسد که بگویند ما اسلام را قبول داریم، اما آن روز هم نباید فریب آنها را بخوریم. باید اهداف آنها را شناخت، باید دید پشتپرده با هم چه صحبتهایی میکنند و چه قولهایی به هم میدهند.
نهراسیدن از كمی طرفداران حق
مجموع اینها در داشتن بصیرت، ایمان و تقوا خلاصه میشود. اگر این عناصر در کسی جمع شد، حتی اگر یک نفر هم باشد، میتواند کار یک لشكر را انجام دهد: «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»(2). نباید به این فكر كرد كه تعداد آنها چند میلیون بیشتر از ماست. این عددها و آمارها معیار نیست؛ ایمانها را در یک کفه بگذارید، ببینید کدام کفه سنگینتر است. اینجا کمیت ملاک نیست؛ از اینرو، به کمیت و تعداد زیاد آنها نگاه نکنید، دنبال کیفیت باشید. این جمعیتها در روز واقعه پراکنده میشوند؛ آن کسی میماند که با ایمان قوی، دل به خدا سپرده باشد و انگیزهاش اطاعت خدا و پیروزی حق باشد؛ نه از کمی جمعیت خودش و نه از كثرت دشمن بهراسد؛ بلكه به وعده خدا دلگرم باشد و از رهبری اطاعت کند، که مورد رضایت خدا و امام زمان (عج) است.
سخنرانی آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در جمع اعضای شورا و فعالین پنجاه دفتر جامعه اسلامی دانشجویان 22 /12 / 1392
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) ابن اعثم، الفتوح، ج 3، ص 186. (2) بقره، 249.