زلال بصیرت (۴۰) - نشانههای بنده خدا بودن(بخش دوم و پایانی) بندگی ما؛ ادعا یا واقعیت
نشانههای بنده خدا بودن(بخش دوم و پایانی)
زلال بصیرت
همه ما خیلى خود را دارا مىدانیم؛ البته به زبان مىگوییم كه آنچه داریم خدا داده است. ولى خودمان را هم دارا مىدانیم: مگر نمیگوییم دست خودم، پاى خودم، گوش خودم، عقل خودم، مال خودم، علم خودم؟ گاهىآدمیزاد آنقدر غافل مىشود كه به این تصریح هم مىكند: «إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی»(1). این معنا با اختلاف مراتب در دل همه ما هست. زمانی پیغمبر اكرم(ص) كسی را فرستادند كه از یكی از اصحاب زكات اموالش را بگیرد؛ گفت: مگر پیغمبر از ما باج مىخواهد؟! ما زحمت كشیدیم و كار كردیم! ما مسلمان هستیم، نماز مىخوانیم، خدا را بندگى مىكنیم، برای چه باید باج بدهیم؟ این، یعنى اینكه من خودم مالكم و اگر خدا بگوید: زكات بده، یعنى از من باج مىخواهد؛ مىخواهد به زور مال من را بگیرد. در دل ما هم مراتب ضعیفى از این ادعا هست: «وَ ما یُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»(2). ما وقتى مىخواهیم سر سال خمس اموالمان را حساب كنیم، سعى مىكنیم كمتر خمس بدهیم. چند ریالى هم كه مىخواهیم بدهیم، سعى مىكنیم به كسی بدهیم كه نصف آن را ببخشد. حاضریم ده برابر آن را در یك مهمانى خرج كنیم؛ اما موقع خمس دادن مىخواهیم تا جایی كه ممكن است كمتر بپردازیم. در حالی که این مال متعلق به خداست و افتخار است كه مال خدا به دست تو به بنده خدا برسد؛ ثوابش هم به تو مىرسد. اما ته دلمان این است كه: نه، مال خدا نیست؛ مال خودمان است و خدا مىخواهد از ما باج بگیرد و البته این درمورد تكلیف واجب است؛ چه رسد به تكلیف مستحب!
باید آثار بندگی در همه رفتارهایمان حتى در درس و بحث ظهور كند. حال اگر كسى بخواهد در همه حالات، رفتار، گفتار، حركات و همه سكناتش بندگی ظهور كند، باید چنان حالتى داشته باشد كه براى خودش هیچ نبیند. اگر خدا بر ما منت گذاشت و این معرفت را به ما داد كه هیچ نداریم و همه اینها امانت است؛ بایدخدا را شكر كنیم. گاهى خدا چنین لطفی به بعضى از بندگانش مىكند؛ گاهى سخنور ماهری در حال سخنرانی حرف خود را فراموش میكند و هر چه فكر مىكند یادش نمىآید؛ یا عالم بزرگى در سنین كهولت، درحال قرائت سوره حمد یك آیه را یادش مىرود. همه اینها لطف خدا است كه به او بفهماند كه تو حتی به این اندازه هم از خودت چیزى ندارى كه آیهاى را كه دهها هزار بار خواندهاى، خودت به یاد آوری.
تنبیه خواص
یكى از اساتید نقل مىفرمودند كه ما در نجف به درس استادى مىرفتیم كه چند نفر از بزرگان مراجع امروز، در آن زمان در درس ایشان شركت مىكردند. یك روز ایشان تشریف آوردند و مطلبى را تدریس كردند؛ بعضى از شاگردان، هم طبق معمول اشكالی را مطرح كردند و ایشان جواب دادند و درس تمام شد. فردا ایشان موقع درس دادن عیناً همان مطلب را از همان جا شروع كرده و درس دیروز را تكرار كردند. آن شاگرد هم همان اشكال را تكرار كرد و ایشان هم باز همان جواب را دادند؛ درس روز دوم هم تمام شد، ولی استاد مطلب تازهاى نگفتند. روز سوم هم آقا تشریف آوردند و مجدداًٌ از همان جایى كه روز اول و دوم بیان كرده بودند، همان مطالب را گفتند. آن شاگرد هم باز همان اشكال را مطرح كرد و همان جواب را شنید. یكى از شاگردان به استاد عرض كرد كه آقا جریان چیست؟ سه روز است كه این درس و همان اشكال و جواب عیناً تكرار مىشود؟ ایشان در جواب فرمودند: سه روز است فكر من جامد است. هرچه میخواهم درباره این موضوع فكر كنم، همان حرفها به ذهن من مىآید، شما هم همان اشكال را مطرح مىكنید؛ من هم همان جواب را مىدهم؛ فكر من پیش نمىرود. این نشانه این است كه خدا بعضى بندگان خاص خودش را كه خداى ناكرده توهمی به ذهنشان خطور كرده باشد، برایشان زمینه وسوسه شیطان یا زمینه عُجبى فراهم شده باشد، آنها را به این صورت تنبیه مىكند و به ایشان یادآورى مىكند كه اگر عنایت خدا نباشد، فقط همان حرفهایى كه دیروز به تو یاد دادیم، به یاد دارى؛ و حتی ممكن است كه همان مطالب را هم فراموش كنی.
ما همه هیچیم، هرچه هست از اوست
آدمیزاد باید این را بفهمد كه همه چیز از آن خداست و او همه كاره است؛ خوش به حال كسانی كه زود این مطلب را بفهمند كه همه هستى مال اوست و در دست ما عاریه است و بر طبق این اعتقاد هم عمل كنند. اگر كسى به این اعتقاد واقعاً عمل كند، در بعضى اوقات، حالت آدم ورشكسته را پیدا مىكند. اگر من تا امروز خود را مالك مىدانستم؛ اما امروز دستخالى شدم و هیچ چیز ندارم. تا دیروز تصور میكردم عباداتى دارم، اعمال و ثوابى دارم، ولى حالا متوجه شدم این عبادات مال من نبود؛ بلكه خدا توفیق داده بود و فقط سهم ناچیزى از آن را میشد به من نسبت دهند. علاوه بر اینكه اگر درست فكر كنم، مىبینم در خیلى موارد معلوم نیست چه اندازه اخلاص داشتهام و اگر پاى حسابرسی در كار بیاید، معلوم نیست بتوانم جواب دهم. اگر انسان كاملا درك كرد كه هیچ ندارد، حالت بریدن و انقطاع به او دست مىدهد؛ مثل كسى كه ناگهان تمام سرمایهاش آتش بگیرد یا مالالتجارهاش غرق شود. چنین كسی جایى را نمىبیند كه به آن چنگ بزند، مگر دامان خدا.
اما رفتن به درگاه خدا هم استحقاق و اهلیتى مىخواهد. من كه هیچ ندارم، استحقاقى هم ندارم. من چه كار كردهام كه استحقاق لطف خدارا داشتهباشم؟ اگر كار خوبى بوده، لطف و توفیق او بوده؛ من چه كار كردهام؟ این حرفها را از زبان كسانی مىگویم كه خداى متعال به آنها لطف مىكند و اینگونه مىشوند. در چنین حالى؛ اشك انسان جارى مىشود، بدنش مىلرزد و رنگ از رخسارهاش مىپرد. چون میبیند هر چه داشته، رفت و چیزی برایش نمانده. با خود میگوید چه كنم؟ كجا بروم؟ وقتى مىبیند خود او اهلیت و استحقاق هم ندارد، به خداوند عرض میكند: به من نگاه نكن كه لیاقت ندارم، بلكه به خاطر كسانی كه نزد تو احترام دارند به من رحم كن. دیگر به چه متوسل میشود؟ به هر چه احتمال میدهد كه پیش خدا آبرو و احترامى داشته باشد.
عرض بندگی معصومین(ع)
از بیانات حضرات معصومین استفاده مىشود كه آنها هم در مقام بندگى نگاهی به خودشان مىاندازند، از آن جهت كه بندهاند و هیچ ندارند؛ و یك نگاه به كرامتهایى كه خدا به آنها داده و مال خداست. آنان وقتى به ذات خودشان نگاه مىكنند، در مییابند كه حتی خود ایشان هم از خود چیزى ندارند؛ هر چه دارند خدا داده؛ خودِ منهاى آنچه خدا داده یعنى یك مجموعه تهى. آنها، با اینكه هیچ گناهى نكردهاند اشك و زاریشان بیش از ماست. ولی ما با اینكه سرشار از گناه هستیم؛ آن حال را پیدا نمى كنیم؛ مگر اینكه براى پیدا كردن این حال هم دست به دامن آنها شویم و بگوییم: خدایا! به حق این عزیزانت به ما هم عنایتى بكن كه ما هم حالت توبه و انابه پیدا كنیم.
امام سجاد (ع) در این مقام، دست به استغفار برمیدارند. البته برای این كه چرا ائمه معصومین(ع) اینگونه بیاناتى داشتهاند، به خودشان نسبت گناه مىدادند و از آن استغفار مىكردند، وجوهى ذكر شده است. یكی از این وجوه این است كه كمال بندگى این است كه در مقام اظهار عبودیت، در پیشگاه الهى خود را یك مجموعه تهى ببینند؛ یعنى هر چه هست مال خداست. پس من چه؟ من فقیر محض هستم. هر عیب و زشتى هم هست، از فقر و نداری من است. بىحیایى، نداشتن حیا است، حیا را چه كسى داده؟ خدا داده، پس من، خودم حیایى ندارم. علم من را هم خدا داده و من از خودم علمى ندارم. پس زشتی جهل هم از علم نداشتن من است. همه خوبىها به آنچه خدا داده برمیگردد و همه زشتىها و پستىها از من است كه هیچ ندارم. پس من ذلیلترینم، آنگاه كه به خودم نگاه مىكنم، صرف نظر از آنچه خدا داده است؛ وعزیزترینم، وقتى به عزتى كه خدا به من داده نگاه میكنم. همینكه گفته: تو بنده منى، این بالاترین عزت است. این مطالب مضمون عباراتی است كه در دعاى عرفه آمده است.
سخنرانی آیتالله مصباح یزدى(دامت بركاته)
در دفتر مقام معظم رهبرى؛ قم،29 /6 /1387
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. قصص / 78. 2. یوسف / 106.
باید آثار بندگی در همه رفتارهایمان حتى در درس و بحث ظهور كند. حال اگر كسى بخواهد در همه حالات، رفتار، گفتار، حركات و همه سكناتش بندگی ظهور كند، باید چنان حالتى داشته باشد كه براى خودش هیچ نبیند. اگر خدا بر ما منت گذاشت و این معرفت را به ما داد كه هیچ نداریم و همه اینها امانت است؛ بایدخدا را شكر كنیم. گاهى خدا چنین لطفی به بعضى از بندگانش مىكند؛ گاهى سخنور ماهری در حال سخنرانی حرف خود را فراموش میكند و هر چه فكر مىكند یادش نمىآید؛ یا عالم بزرگى در سنین كهولت، درحال قرائت سوره حمد یك آیه را یادش مىرود. همه اینها لطف خدا است كه به او بفهماند كه تو حتی به این اندازه هم از خودت چیزى ندارى كه آیهاى را كه دهها هزار بار خواندهاى، خودت به یاد آوری.
تنبیه خواص
یكى از اساتید نقل مىفرمودند كه ما در نجف به درس استادى مىرفتیم كه چند نفر از بزرگان مراجع امروز، در آن زمان در درس ایشان شركت مىكردند. یك روز ایشان تشریف آوردند و مطلبى را تدریس كردند؛ بعضى از شاگردان، هم طبق معمول اشكالی را مطرح كردند و ایشان جواب دادند و درس تمام شد. فردا ایشان موقع درس دادن عیناً همان مطلب را از همان جا شروع كرده و درس دیروز را تكرار كردند. آن شاگرد هم همان اشكال را تكرار كرد و ایشان هم باز همان جواب را دادند؛ درس روز دوم هم تمام شد، ولی استاد مطلب تازهاى نگفتند. روز سوم هم آقا تشریف آوردند و مجدداًٌ از همان جایى كه روز اول و دوم بیان كرده بودند، همان مطالب را گفتند. آن شاگرد هم باز همان اشكال را مطرح كرد و همان جواب را شنید. یكى از شاگردان به استاد عرض كرد كه آقا جریان چیست؟ سه روز است كه این درس و همان اشكال و جواب عیناً تكرار مىشود؟ ایشان در جواب فرمودند: سه روز است فكر من جامد است. هرچه میخواهم درباره این موضوع فكر كنم، همان حرفها به ذهن من مىآید، شما هم همان اشكال را مطرح مىكنید؛ من هم همان جواب را مىدهم؛ فكر من پیش نمىرود. این نشانه این است كه خدا بعضى بندگان خاص خودش را كه خداى ناكرده توهمی به ذهنشان خطور كرده باشد، برایشان زمینه وسوسه شیطان یا زمینه عُجبى فراهم شده باشد، آنها را به این صورت تنبیه مىكند و به ایشان یادآورى مىكند كه اگر عنایت خدا نباشد، فقط همان حرفهایى كه دیروز به تو یاد دادیم، به یاد دارى؛ و حتی ممكن است كه همان مطالب را هم فراموش كنی.
ما همه هیچیم، هرچه هست از اوست
آدمیزاد باید این را بفهمد كه همه چیز از آن خداست و او همه كاره است؛ خوش به حال كسانی كه زود این مطلب را بفهمند كه همه هستى مال اوست و در دست ما عاریه است و بر طبق این اعتقاد هم عمل كنند. اگر كسى به این اعتقاد واقعاً عمل كند، در بعضى اوقات، حالت آدم ورشكسته را پیدا مىكند. اگر من تا امروز خود را مالك مىدانستم؛ اما امروز دستخالى شدم و هیچ چیز ندارم. تا دیروز تصور میكردم عباداتى دارم، اعمال و ثوابى دارم، ولى حالا متوجه شدم این عبادات مال من نبود؛ بلكه خدا توفیق داده بود و فقط سهم ناچیزى از آن را میشد به من نسبت دهند. علاوه بر اینكه اگر درست فكر كنم، مىبینم در خیلى موارد معلوم نیست چه اندازه اخلاص داشتهام و اگر پاى حسابرسی در كار بیاید، معلوم نیست بتوانم جواب دهم. اگر انسان كاملا درك كرد كه هیچ ندارد، حالت بریدن و انقطاع به او دست مىدهد؛ مثل كسى كه ناگهان تمام سرمایهاش آتش بگیرد یا مالالتجارهاش غرق شود. چنین كسی جایى را نمىبیند كه به آن چنگ بزند، مگر دامان خدا.
اما رفتن به درگاه خدا هم استحقاق و اهلیتى مىخواهد. من كه هیچ ندارم، استحقاقى هم ندارم. من چه كار كردهام كه استحقاق لطف خدارا داشتهباشم؟ اگر كار خوبى بوده، لطف و توفیق او بوده؛ من چه كار كردهام؟ این حرفها را از زبان كسانی مىگویم كه خداى متعال به آنها لطف مىكند و اینگونه مىشوند. در چنین حالى؛ اشك انسان جارى مىشود، بدنش مىلرزد و رنگ از رخسارهاش مىپرد. چون میبیند هر چه داشته، رفت و چیزی برایش نمانده. با خود میگوید چه كنم؟ كجا بروم؟ وقتى مىبیند خود او اهلیت و استحقاق هم ندارد، به خداوند عرض میكند: به من نگاه نكن كه لیاقت ندارم، بلكه به خاطر كسانی كه نزد تو احترام دارند به من رحم كن. دیگر به چه متوسل میشود؟ به هر چه احتمال میدهد كه پیش خدا آبرو و احترامى داشته باشد.
عرض بندگی معصومین(ع)
از بیانات حضرات معصومین استفاده مىشود كه آنها هم در مقام بندگى نگاهی به خودشان مىاندازند، از آن جهت كه بندهاند و هیچ ندارند؛ و یك نگاه به كرامتهایى كه خدا به آنها داده و مال خداست. آنان وقتى به ذات خودشان نگاه مىكنند، در مییابند كه حتی خود ایشان هم از خود چیزى ندارند؛ هر چه دارند خدا داده؛ خودِ منهاى آنچه خدا داده یعنى یك مجموعه تهى. آنها، با اینكه هیچ گناهى نكردهاند اشك و زاریشان بیش از ماست. ولی ما با اینكه سرشار از گناه هستیم؛ آن حال را پیدا نمى كنیم؛ مگر اینكه براى پیدا كردن این حال هم دست به دامن آنها شویم و بگوییم: خدایا! به حق این عزیزانت به ما هم عنایتى بكن كه ما هم حالت توبه و انابه پیدا كنیم.
امام سجاد (ع) در این مقام، دست به استغفار برمیدارند. البته برای این كه چرا ائمه معصومین(ع) اینگونه بیاناتى داشتهاند، به خودشان نسبت گناه مىدادند و از آن استغفار مىكردند، وجوهى ذكر شده است. یكی از این وجوه این است كه كمال بندگى این است كه در مقام اظهار عبودیت، در پیشگاه الهى خود را یك مجموعه تهى ببینند؛ یعنى هر چه هست مال خداست. پس من چه؟ من فقیر محض هستم. هر عیب و زشتى هم هست، از فقر و نداری من است. بىحیایى، نداشتن حیا است، حیا را چه كسى داده؟ خدا داده، پس من، خودم حیایى ندارم. علم من را هم خدا داده و من از خودم علمى ندارم. پس زشتی جهل هم از علم نداشتن من است. همه خوبىها به آنچه خدا داده برمیگردد و همه زشتىها و پستىها از من است كه هیچ ندارم. پس من ذلیلترینم، آنگاه كه به خودم نگاه مىكنم، صرف نظر از آنچه خدا داده است؛ وعزیزترینم، وقتى به عزتى كه خدا به من داده نگاه میكنم. همینكه گفته: تو بنده منى، این بالاترین عزت است. این مطالب مضمون عباراتی است كه در دعاى عرفه آمده است.
سخنرانی آیتالله مصباح یزدى(دامت بركاته)
در دفتر مقام معظم رهبرى؛ قم،29 /6 /1387
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. قصص / 78. 2. یوسف / 106.