خاطره ای از شهید علی لطفعلی نژاد :
سنگرساز بیسنگر
با آغاز تجاوز گسترده رژیم بعث عراق به ایران در شهریور 59، ملت ایران با هدایتهای رهبر بزرگ انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) برای دفاع از سرزمین خویش و اعتلای اسلام به سوی جبههها رهسپار شد. تاریخ هشت سال دفاع مقدس ایران سرشار از پیروزیها، شکستها، غمها و شادیهای بسیاری است که جشن آغاز سال نو یکی از این شادیها در دل سختترین و بحرانیترین شرایط یعنی جنگ، رنگ و بوی دیگری به خود میگیرد.
در هشت سال دفاع مقدس، هشت بهار بر مردم ایران گذشت که طی این سالها بسیاری از رزمندگان در کنار خانواده نبودند و در جبههها سال را نو میکردند و یا با فرارسیدن هر بهاری در این هشت سال خانوادههایی بودند که تنها قاب عکس پدر یا برادر شهیدشان زینت بخش سفره هفت سین شان میشد.
آری صفحه فرهنگ مقاومت این هفته به سراغ مردی رفت که شب عید را در کنار خانواده نبود.....
سرگرد شهید علی لطفعلی نژاد نهم آذر سال1330 در خانوادهای مذهبی در شهرستان نکا از توابع استان مازندران چشم به جهان گشود، او از همان ابتدای زندگی فعالیت خود را در مساجد و اماکن مذهبی آغاز نمود، وی تحصیلات خود را در بخش حوزوی آغاز کرد که همزمان با آن عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران در شهرستان نکا شد. با شروع جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹ به صورت داوطلبانه به سوی جبهههای جنگ حق علیه باطل روانه و در صف اول جهاد قرار گرفت، که سرانجام در 27 اسفند سال ۱۳۶۶ در شهر مریوان در عملیات والفجر ۱۰ بر اثر اصابت ترکش مجروح که حین برگرداندن ایشان به پشت خط مقدم بر اثر بمباران شیمیایی رژیم بعث شهد شیرین شهادت را نوشید و به درجه رفیع شهادت نائل آمد، از همسنگریان ایشان روایت شده است وی در جبهه در صف اول خط مقدم و از سنگرسازان بیسنگر بوده که فعالیت خود را در خاکریز جبهه تا آخرین لحظات زندگی داشته است. یکی از همرزمان ایشان از وی پرسید که شما چندین سال است در قسمت خاکریزی جبهه مشغول فعالیت هستید نمیخواهید به پشت خط برگردید و این فعالیت را به همرزمان دیگر بسپارید که شهید فرمودند من با ذکر الله اکبر و به فرمان امام خمینی(ره) جهت دفاع از خاک این کشور و پایداری دین اسلام آمده ام و تا آخرین لحظه به وظیفهای که به بنده محول شده با تمام وجودم ادامه خواهم داد.
وظیفهشناسی شهید
شهید در دفترچه خاطرات خود این گونه نوشته است: روزی نامهای به دست بنده رسید که نوشته بودند فرزند پسر عزیزم به دنیا آمده، که با شنیدن این خبر آن قدر خوشحال شدم و در پوست خود نمیگنجیدم، از طرف دیگر همرزمان عزیزم همه بسیج شدند که مرا زودتر به مرخصی بفرستند ولی از آنجایی که میبایست بخشی از فعالیت خود را در خط مقدم تکمیل میکردم نمیتوانستم به شهرمان برگردم تا اینکه این خبر به گوش فرماندهمان رسید، وی طی خبری مرا به خود فرا خواند و گفتند خانوادهات چشم انتظار شما هستند، چرا سریع برنمیگردی به خانه! که بنده گفتم اگر آن قسمت از خاکریز را به اتمام نرسانیم، عملیاتی که در پیش داریم تاخیر خورده و شاید به ضررمان تمام شود، ما سه نفر بودیم که یکی از ما شهید شده و همرزم دیگرم به تنهایی نمیتواند این کار را به انجام برساند، قول میدهم طی یکی دو شب آینده این موضوع را به اتمام رسانده و سریعتر برگردم، با خواهش اینجانب فرمانده موافقت خود را اعلام و پس از پایان فعالیتم به شهرمان برگشتم، از آنجایی که میدانستم فرزندم پسر است اسم ایشان به خاطر ارادت خاصی که به ائمه اطهار داشتم کنیه امام اولمان ابوالحسن را انتخاب نموده بودم و وقتی به خانه رسیدم با وجود اینکه اسم برای او انتخاب نموده بودند ولی بنده اسمی را که انتخاب کرده بودم را برای او در نظر گرفتند.
ارادت شهید به مادر
مادر شهید از فرزند شهیدش میگوید: پسرم علی لطفعلی نژاد در همان سالهای اول کودکی پدرش را از دست داد و چون فرزند پسر بزرگ خانواده بود تمام بار خانواده به دوش او افتاد. وقتی با خودم خاطرات علی را از كودكی تا بزرگی او بررسی ميكنم ميبينم علی بچه خاصي بود. يادم ميآيد وقتي بچه بود او را به بازار برده بودم و اصرار ميكردم كه يك خوردني برايش بخرم، ولي او با همان حالت كودكانه خودش پيشنهادم را رد ميكرد. علی از همان سن 10 سالگي رفتن به مسجد را شروع كرد و شاگرد هيئت مسجد شد. بدون اينكه خانواده از او بخواهد كه برود مسجد، خودش اهل اين برنامهها بود. پسرم در مقطع حساس نوجواني خيلي سر به زير وكمتوقع بود و هر جا ميرفت از او نميپرسيدم كجا رفتي چون از پسرم مطمئن بودم. هر وقت از بيرون برميگشت، دست من را بوسه ميزد كه من ميگفتم اين چه كاري است؟ ميگفت ميخواهم ايمانم را افزايش دهم. من هميشه در كارهاي علی ميماندم و به خدا ميگفتم او چطور چنين بينش و تفكري دارد و جواب تعجب و پرسشهايم را وقتي گرفتم كه علی به شهادت رسيد. با خودم كنار آمدم خانوادههایی هستند که سه شهید و چهار شهید دارند من یکی از پسرانم را میخواهم فدای اسلام کنم. و توانستم راضي شوم علی به جبهه برود.هرچه خدا خواست همان ميشود و اگر قسمت من باشي برميگردي و اگر قسمتت شهادت است مباركت باشد و اين آخرين كلام من و پسرم در لحظه جدا شدن از يكديگر بود و علی با خوشحالي رفت.
همسر شهید لطفعلینژاد نیز در صحبتهایش چنین میگوید: شهید لطفعلی نژاد محبوبیت خاصی بین خویشاوندان و اقوام داشت، او در انجام تکالیف الهی کوتاهی نمیکرد و هیچگاه نماز شب او ترک نمیشد، شهید لطفعلینژاد میگفتند: «درست است کار میکنیم اما کار ما باید جهت داشته و مسیرش به سمت خدا باشد.» همسرم میخواست آنچه خود از سرچشمه حیات به دست آورده بود را در اختیار دیگران قرار دهد تا آنها هم از آن استفاده کنند و معتقد بودند اگر کار میکنید باید کار شما مسیر خدایی داشته باشد.
ولایتمداری خانوادههای شهدا
همسر شهید میگوید: با توجه به اینکه خانواده شهدا بهترین داشتهها و عزیزان خود را در راه خدا و اسلام برای تقویت نظام جمهوری اسلامی دادند، روحیه حقطلبی، حقجویی و ولایت مداری ما به خاطر پشتوانه محکمی به نام اسلام و ولایتفقیه است، مطمئن هستم اگر شهدا و همسر شهیدم دوباره برگردند بازهم به همان مسیر خود میروند و خانواده شهدا هم حاضر هستند در این راه از عزیزان خود بگذرند.
دلتنگ بابا
فرزند شهید دلتنگیهای خود را اینگونه با شعری میگوید:
پدرم میدانی
سالها و ماههاست که دلتنگ توام
آرزو دارم باز
با تو باشم بابا
مادرم میگوید: پدرت در همه جا همراه ماست
و خودت میدانی
خوابهایم همگی وقف تواند.
پس
«تا ابد منتظرم»
به من یاد دادی که همیشه با یاد خدا کارهایم را آذین دهم و جز نامش افتتاحی نجویم و نگویم.
پس به نامتای مهربانترین مهربانان
بابایم سلام
گفتهاند حرف دلم را برایت بنویسم. ولی مگر میشود یک دنیا حرف را در یک کاغذ کوچک جای داد؟! حرفهای ناگفته بسیار دارم که با تو بگویم. از دلتنگی هایم و از خاطرات فراموش نشدنی و از روزهای با تو بودن. ازگریههای پنهانی مادر، از عکس پر از خاطرات روی دیوار.
خیالت راحت، همه هوایم را دارند. اما، دلم در هوای توست.آخر هفتهها به هر بهانهای راهی مزار پاکت میشوم تا بیایم و با تو حرف بزنم.جایی که آخرین بوسه را بر پیشانیت نشاندم؛ و آن لحظه، زیباترین، سختترین و باشکوهترین لحظه زندگی ام بود.
پدرم!آن روز با تو مردانه عهد بستم که چنان باشم که همه بگویند: «این یادگار شهید است» و مایه افتخار تو باشم. سخت است ولی با تو میتوانم.پس یارم باش.
دستنوشتهای از شهید
از دست نوشتههای شهید بزرگوار: ورود من به این عرصه در جنگ کردستان شکل گرفت. مهر ماه ۵۹ جنگ سردشت شرایطی حاد به خود گرفت. سر کلاس خبر بریده شدن سر چند پاسدار شهید را شنیدیم. خبری تکان دهنده بود. کسانی که از حضرت امام(ره) تبعیت میکردند کلاس را تعطیل کردند و عازم جنگ کردستان شدند و با چند تن از دوستان عازم منطقه شدیم. شهدای کردستان و رزمندگان آن دوران بسیار مظلوم بودند. دولت و ریاست جمهوری با آنها همراهی نمیکرد و تنها به عشق امام(ره) و تبعیت محض از رهبری در منطقه حضور داشتند تا تکلیف خود را انجام دهند. بنده حضور در منطقه را تکلیف میدانستم. فرق نمیکند سنگر جبهههای انقلاب در کجای کشور قرار دارد و تمامی مردم در جبهه بزرگ انقلاب اسلامی باید از سنگر خود به خوبی پاسداری کنند؛ همانطور که امام(ره) فرمودند تا قبل از جنگ، چنین متاعی به ملت ما هدیه نشده بود. کشورمان در دنیای امروز داعیه استقلال واقعی داشت و دارد و تنها کشوری که امروز قادر است استقلال واقعی را ادعا کند نیز، ایران اسلامی است و چنین متاعی در اختیار ما قرار گرفته بود. ایناشتیاق درونی برای حضور در جبههها همواره جوشش داشت.
یکی دیگر از خاطرات شهید که در دفترچه خاطرات این شهید نوشته شده است این است: بهترین صحنهای که از جبهه رفتن در ذهنم حک شده زمانی است که از جبهه برمی گشتم و فرزند دو ساله ام هر وقت مرا در کوچه میدید سراسیمه به سوی من میدوید و در کوچه فریاد میزد بابا آمد که من از خوشحالیاشک در چشمانم حلقه میزد و او را با تمام وجودم در آغوش میگرفتم.
روایتی از شهید
در عمليات نزديكی هاي صبح بود كه به مواضع مورد نظر خود در عمق خاك عراق رسيديم. بچهها با اينكه ساعتها پيادهروي كرده و با دشمن درگير شده بودند، با روحي سرشار از ايمان و نشاط به نماز صبح ايستادند. آتش دشمن از هر طرف ميباريد. در ا ين ميان نماز شهيدی توجهم را جلب كرد. او با عرفاني خاص در حالي كه سلاحش را بر زمين گذاشته بود، پوتين به پا به نماز ايستاد. اندكي بعد به سجده رفت. قدري گذشت، ديدم سجدهاش خيلي طولاني شد. نزديكتر رفتم، فكر كردم از خستگي به خواب رفته است اما ديدم بر اثر تركشي كه به او اصابت كرده، در حال سجده به شهادت رسيده است!
وصیتنامه شهید
بسم الرب الشهدا و الصدیقین. سلام خدمت خانواده عزیزم و مادر بزرگوارم، برادر و خواهرانم و تمامی دوستان و آشنایان، بدانید این مسئولیتها امانت است و جمهوری اسلامی ما را امین دانسته و به ما مسئولیت واگذار کرده پس ان شاءالله کوشا باشیم که بتوانیم امین در امانت باشیم. سعی کنید که همواره راستگو، صدیق و درستکار باشید. و کوشش کنید که یاوران خوبی برای رهبر انقلابمان باشید و از شما میخواهم تمام قدرتتان را جهت حفظ انقلاب صرفنمایید و لحظهای خستگی به خود راه ندهید.
امروز عملیات در پیش داریم از این رو لازم دانستم وصیتی بنویسم و در آن به نکاتیاشاره نمایم. در ابتدا از همسر عزیزم میخواهم صبور و پایدار باشد، و در تربیت فرزندمان اهتمام بورزد، از شهادت من خوشحال باشند. از خانواده عزیزم میخواهم به جای گرفتن مراسم برای بنده، هزینه آن را صرف فرستادن مادرم و همسرم به مکه مکرمه کنند. در آخر با خون خود مینویسم تا آخر این انقلاب هیچ چیز مانع تلاشم نمیشود.
همه دعوتیم به میهمانی شهید
فردا بزرگداشت شهید لطفعلی نژاد برگزار میشود و فرصتی است برای قدرشناسی از ایثارگری او. آری، این وقت را مغتنم شمارید و به مجلس پاسداشت شهید در ۱۴ محرم بیایید.
گرامیداشت هفته دفاع مقدس و تکریم ایثارگران و بزرگداشت شهید علی لطفعلینژاد، فردا دوشنبه دوم مهر از ساعت 10 صبح در تالار اجتماعات نیروگاه سیکل ترکیبی پاکدشت برگزار میشود.