به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 17,496
بازدید دیروز: 9,675
بازدید هفته: 59,249
بازدید ماه: 59,249
بازدید کل: 25,046,181
افراد آنلاین: 75
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
چهارشنبه ، ۰۵ دی ۱٤۰۳
Wednesday , 25 December 2024
الأربعاء ، ۲۳ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
۸۶ - گفتگو با همسر شهید حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله پیغان : از عشق به خانواده تا تبلیغ در مناطق محروم ۱۳۹۷/۰۸/۲۶
گفتگو با همسر شهید حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله پیغان :
از عشق به خانواده تا تبلیغ در مناطق محروم

 

Image result for ‫شهید، حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله پیغان‬‎

صفحه فرهنگ مقاومت این هفته مزیّن به نام شهیدی است که ملبس به جامه پیامبر(ص) بود؛ فردی که با وجود سطح بالای علمی در نقاط دورافتاده کشور به خدمت و تبلیغ می‌پرداخت تا چراغ راه کسانی باشد که مظلومانه و در کمترین امکانات به سر می برند.

روحانی شهید، حجت‌الاسلام والمسلمین شهید دکتر نعمت الله پیغان سال 1354 در زابل دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و سپس وارد حوزه امام صادق(ع) زابل شد. پس از آن وارد دانشگاه رضوی شد و کارشناسی علوم قرآن و حدیث را از این دانشگاه دریافت کرد. شهید دکتر نعمت‌الله پیغان با عزم تحصیل در سطح خارج فقه و اصول و کسب فیض از محضر علمای اسلام، وارد حوزۀ علمیۀ قم شد. او در سال 1382 در مقطع کارشناسی‌ارشد علوم قرآن و حدیث شهرری پذیرفته شد.
نعمت‌الله در آخرین مأموریت تبلیغی به منطقه سیستان، در شامگاه 25/12/1384 در کویر تاسوکی توسط گروهک تروریستی جندالله و درحقیقت جندالشیطان به همراه 22 نفر دیگر از هم‏وطنانمان به شهادت رسید و در گلزار شهدای حضرت رسول اكرم(ص) شهرستان نیمروز به خاک سپرده شد.
آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل گفت‌و‌گوی ما باخانم دکتر صدیقه لک‌زایی همسر حجت‌الاسلام و المسلمین دکتر «نعمت الله پیغان» شهید روحانی فاجعه تروریستی تاسوکی و خواهر سردار شهید حاج «حبیب لک‌زایی» و حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر «نجف لک‌زایی» معاون اسبق مجمع جهانی اهل بیت (ع) و رئیس فعلی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی است.
خانم دکتر صدیقه لک‌زایی عضو هیئت علمی دانشگاه زابل و مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد زابل بود. ایشان در فاجعه تروریستی تاسوکی، حاضر در قربانگاه و شاهد شهادت همسر و نیز برادرزاده اش «مسلم لک‌زایی» بود. غم دیگری که در مقابل دیدگانش قرار گرفت این بود که برادرش «رضا لک‌زایی» در همان حادثه ربوده شد و به مدت پنج ماه در اسارت گروه جندالشیطان بود.
همچنین این بانوی محب اهل بیت(ع) و فرهیخته در سال 1391 شهادت برادر خود سردار حاج حبیب لک‌زایی را نیز تجربه کرد.
همه این مسائل تالمات روحی شدیدی برای ایشان به وجود آورد که نهایتا صبح روز شنبه پنجم خرداد 1397 و هم زمان با سالروز رحلت جانگداز نخستین بانوی مسلمان، حضرت خدیجه طاهره(س) در بیمارستان ولیعصر (عج) قم، پس‌از چند سال درگیری با بیماری، به ملکوت اعلی و به شوهر، برادر و برادرزاده شهیدش پیوست. این گفت وگو مدتی قبل از درگذشت این بانو با وی انجام شده بود.
سيّدمحمدمشكوهًْ الممالك

رفتار و اخلاق متعالی
مرحومه صدیقه لکزایی در رابطه با اخلاق و رفتار همسر خود این گونه گفت: یکی از ویژگی‏های شهید تواضع بسیار زیاد بود؛ اخلاص، مهربانی و عطوفت و دوری از ریا، تعصبِ منفی و نفاق هم از دیگر ویژگی های بارز وی به نظر می رسید. باسواد بود اما هیچ‌وقت سوادش را به رخ کسی نمی‌کشید.‏ در یک کلمه «اهل جهاد با نفس» بود. این را می‌شد در رفتارش دید. شهید کم‌صحبت بود؛ اما سنجیده سخن می‏گفت. شاید مصداق بارز فرمایش امام حسن عسکری(ع) بود که می‌فرمایند: «فم الحکیم فی قلبه» یعنی ابتدا به عقلش رجوع می‌کرد و بعد از سبک و سنگین کردن، می گفت. در عین کم‌حرفی، همیشه لبخند بر لب داشت. مصداق بارز حدیث «المؤمن بشره فی وجهه وحزنه فی قلبه» بود. به ‌هر حال عالَم طلبگی همراه با مشکلات زیادی است؛ ولی هنر این است که انسان بتواند این مشکلات را در درون خودش نگه دارد و در سطح جامعه ابراز نکند. می‌توان ‌گفت که شهید نعمت، از کسانی بود که اگر حزن و اندوهی هم در زندگی داشت که قطعاً برای همه پیش می‌آید، آن غم را در دل خودش نگه می‌داشت و وقتی به دوستان و آشنایان می‌رسید، حالت سرور و لبخند همراهش بود و در عین غم و ناراحتی، به هیچ‌کس رو ترش نمی‏کرد.
آن جملۀ مهم
همسر شهید پیغان با اشاره به تاثیر بسزای شهید در پیشرفت خود گفت: من وقتى ازدواج كردم، دیپلم خیاطى داشتم. تمایلى هم نداشتم كه تحصیلاتم را ادامه بدهم؛ اما با تشویق‏هاى شهید، با كمال میل و علاقه در رشته‏اى غیر از رشتۀ خودم تحصیل را ادامه دادم. شهید مى‏گفت: «انسان به خاطر اینكه انسان است و شرافت دارد، باید یك كار انجام بدهد و آن فراگیرى علم و دانش و عمل به آن است». این جمله براى من خیلى بااهمیت بود و در زندگى‏ام تأثیر بسزایى داشت؛ لذا من پابه‌پاى ایشان تحصیلم را ادامه دادم.
در طول دوران تحصیل، شهید خیلى به بنده كمك مى‏كرد؛ هم از لحاظ درسى و هم از لحاظ اعتقادى و اخلاقى و با توجه به اینكه بچه هم داشتیم، در كارهاى خانه هم كمك مى‏كرد. وقتى من كلاس داشتم و از كلاس برمى‏گشتم همه چیز در خانه مهیا بود. مى‏توانم بگویم بیشتر از من كارهاى خانه را انجام مى‏داد. بااینكه من همواره یك شرمندگى را نسبت به خودم و فرزندانم در چشم‏هایش به خاطر مشكلات مادى مى‏دیدم؛ اما ایشان دست از آرمان و هدفش كه تحصیل و تهذیب بود، برنداشت.
مثل دو دوست
مرحومه صدیقه لکزایی، ادامه داد: شهید در خانه و خانواده احترام زیادى براى پدر، مادر و من قایل بود. ما مثل دو دوست بودیم، دو یار! شهید كار زن در خانه را «محبت زن» مى‏دانستند، نه «وظیفۀ زن». معتقد بودند زن و شوهر باید با هم راحت باشند و در همۀ امور، حتى موارد جزئى با هم مشورت كنند.
وی تصریح کرد: متمرکز شدن روی مسائل علمی به صورت جدی فکر انسان را مشغول می‌کند، به اعصاب انسان فشار می‌آورد؛ با این‌ حال یکی از نکات قوتی که در زندگی خانوادگی ایشان وجود داشت، این بود که با تمام این دغدغه‌ها، برخوردش با خانواده حسنه و بلکه احسن بود؛ کاملاً این نکته را مراعات می‌کرد و مواظب بود که کار فکری و علمی‏اش لطمه‏ای به رابطۀ دختری و پدری نزند. كارهاى بچه را انجام مى‏داد؛ حتى پوشك بچه را هم عوض مى‏كرد. گاهى اوقات هم با اعتراض دیگران روبرو مى‏شد كه «چرا تو این كار را انجام مى‏دهى؟»، در پاسخ مى‏گفت: «بچه هم مال پدر و هم مال مادر است؛ بنابراین هر دو هم باید كارهاى بچه را انجام بدهند».
همسر شهید پیغان با بیان اینکه شهید همواره در کارهای منزل به من کمک می کرد گفت: اوایل كه ما ازدواج كردیم، ماشین لباس‏شویى نداشتیم. بیشتر اوقات ایشان‏ لباس مى‏شست. اگر هم من لباس مى‏شستم، فقط لباس خودم را مى‏شستم. در شهرستان هم خودش این كار را انجام مى‏داد. چادر من را هم شهید مى‏شست. وقتى مشكلى برایم پیش مى‏آمد، مرا مدیون مى‏كرد كه به لباس‏ها دست نزنم. اگر بگویم لباس‏هاى شهید را نه شسته‏ام و نه اتو كرده‏ام، راست گفته‏ام. اگرچه مشغلۀ همسرم زیاد بود، منزل را مرتب و آشپزى مى‏كرد. دست‌پختشان هم خوب بود، مى‏آمد داخل آشپزخانه و از من مى‌‌پرسید كه چطور غذا درست مى‏كنى. من هم به ایشان در حین غذا درست‌كردن، نحوۀ پختن همان غذایى را كه درست مى‏كردم، مى‏گفتم. در دفتری، تمام غذاهایى را كه از من پرسیده بود، یادداشت كرده بود.
در دو یا سه ماه آخرى كه با شهید زندگى مى‏كردم، منزلمان در طبقۀ سوم یك آپارتمان بود. ماه محرم و صفر، چون كلاس‏هاى حوزه‏شان تعطیل بود، بیشتر در خانه بود. من وقتى از كلاس به خانه مى‏آمدم، مى‏دیدم ایشان دو تا چاى ریخته، بعد با لبخند به من مى‏گفت بفرما! آمادۀ خوردن است. من وقتى با تعجب از شهید مى‏پرسیدم كه تو از كجا مى‏دانستى كه من الآن مى‏آیم، مى‏گفت كه من از پنجره كشیك مى‏دادم تا همین كه ببینمت برایت چاى بریزم تا وقتى به خانه مى‏رسى، آماده خوردن شده باشد.
اوایل ازدواج شاید، خیلی با روحیات هم آشنا نبودیم. اوایل و حتی این اواخر، من هر وقت از دیگران ناراحت و دلگیر می‌شدم، این ناراحتی را نمی‌توانستم به شهید بگویم. وقتی ازدواج نکرده بودم ناراحتی‌ام را می‌نوشتم و همین نوشتن را درد دل با خدا می‌دانستم. بعد هم پاره‌اش می‌کردم. لذا همان روش نوشتن را بعد از ازدواج هم ادامه دادم، با این تفاوت که دیگر نوشته‌ام را پاره نمی‌کردم و برای این نوشته‌ها یک دفتر انتخاب کرده بودم. شهید متوجه نوشته‌های من شده بود، آنها را می‌خواند و گاهی اوقات هم به برخی‌ از نوشته‌ها، در همان دفتر، بدون اینکه به من بگویند پاسخ می‌داد و یا گاهی از خودش دفاع می‌کرد.
یکی از یادداشت‌های من در این دفتر مربوط می‌شود به روز زن. آن روز منتظر بودم ایشان به من تبریک بگوید. تا شب این انتظار طول کشید و از تبریک خبری نشد. با ناراحتی رفتم سراغ دفترم که ناراحتی خودم را از این بی‌توجهی بنویسم. دفتر را که باز کردم دیدم ایشان قبل از من آمده و یک کارت پستال در دفتر گذاشته و به من تبریک گفته است.
بعدها وقتی مأموریت می‌رفت، من دلتنگی‌هایم را در همین دفتر می‌نوشتم و بعد که شهید برمی‌گشت، می‌خواند و پاسخش را می‌نوشت. این دفتر را الان هم دارم و گاهی اوقات می‌خوانم. اسم این دفتر را گذاشته‌ام «گلایه‌های من و جوابیه‌های شهید.» شاید یک وقتی چاپش کردم.
تاکید بر یادگیری قرآن
همسر شهید پیغان خاطرنشان کرد: وقتى دخترمان پنج‌ساله بود، شهید به او قرآن یاد مى‏داد؛ به همین جهت دخترمان در شش‌سالگى مى‏توانست بخواند و حروف الفبا و برخى كلمات ساده را بنویسد. وقتى هم كه دخترمان كلاس اول رفت، شهید اصرار داشت كه هم كلاس قرآن و هم كلاس زبان انگلیسى برود كه سه ترم كلاس زبان انگلیسى را دخترمان در حیات پدرش گذراند.
همسرم در حوزه، علاوه بر ادبیات عرب و منطق و دیگر درس‏ها، به ‌طور تخصصى فقه و اصول و به تبع، درایه و رجال خوانده بود. در دانشگاه هم رشتۀ علوم قرآن و حدیث مى‏خواند. عربى تدریس مى‏كرد و به متون عربى مسلط بود. كتاب‏هاى حوزه را هم ـ اگر متنش عربى بود ـ به عربى خلاصه مى‏كرد. من اوایل ازدواج مى‏دیدم كه ایشان به ترجمه یا شرح فارسى كتاب‏هاى عربى مراجعه مى‏كرد؛ اما این اواخر نمى‏دیدم كه به ترجمه یا شرح مراجعه كند. پرسیدم، گفت وقتى متن كتاب را مطالعه مى‏كنم‏ متوجه مى‏شوم و نیازى به ترجمه و یا شرح احساس نمى‏كنم. تصمیم هم داشت كتاب‏هاى مهم و مفیدى كه به زبان عربى وجود دارد و تاكنون ترجمه هم نشده را به فارسى ترجمه كند. كتاب‏هاى تخصصى لغت را هم تهیه كرده بود و براى شروع قسمتى از مباحث الفاظ، كتاب اصولى «شهید سیدمحمدباقر صدر» را ترجمه كرده بود.براى مطالعۀ تفسیر، به متن عربى کتاب« المیزان» مراجعه مى‏كرد. دورۀ بیست‌جلدی عربى المیزان را داشت و گاهى با برخى از دوستانش هم مباحثه مى‏كرد. كاملًا و بادقت، چندین بار قرآن را مطالعه كرده بود. آن قرآنى كه ایشان مطالعه كرده و علامت زده بود یا كنار آیه یادداشتى نوشته بود، مى‏خواستند در موزۀ شهدا بگذارند كه موافقت نكردم.
اقامۀ نماز جماعت و تشویق بچه ها
همسر شهید پیغان تصریح کرد: با توجه به رسالتى كه براى خودش تعریف كرده بود، به آموزش و پرورش قم رفت و پیش‌نمازى یكى از مدارس قم را پذیرفت. آن مدرسه دبستانى بود در انتهاى یكى از محله‏هاى قم، به نام چهل‌درخت. با اینكه وضعیت مالى خودمان خوب نبود، براى تشویق بچه‏ها جوایزى ارزان‌قیمت مى‏خرید و از بچه‏ها معما و سؤال‏هاى دینى مى‏پرسید و هركس به آنها جواب مى‏داد، جایزه مى‏گرفت. پس از مدتى دیدم روشش را تغییر داد و به جاى نوشت افزار، جایزۀ نقدى به بچه‏ها مى‏داد. نفرى دویست تومان! وقتى پرسیدم: «چرا به بچه‏ها پول جایزه مى‏دهى؟» گفت: «با خودم فكر كردم دیدم تهیۀ نوشت افزار وظیفۀ پدر و مادر است. وقتى بچه‏ها پول جایزه مى‏گیرند، هم بیشتر خوشحال مى‏شوند و هم تصمیم مى‏گیرند چه چیزى بخرند و به نحوى مدیریت اقتصادى را تمرین و تجربه كنند. به نظرم رسید كه این روش براى بچه‏هاى دبستانى ارزش بیشترى دارد و بهتر است». پس از مدتى علاوه بر بچه‏ها، معلم‏ها و والدین بچه‏ها هم به ایشان مراجعه مى‏كردند و سؤال‏هایشان را مى‏پرسیدند یا مشورت مى‏گرفتند.
مسئله دیگر اینکه همیشه توصیه می‌کرد، وقتی مسجد می‌آیید، بچه‌هایتان را از همین کوچکی همراه‌تان بیاورید و این کار را به فرهنگ تبدیل کنید تا بچه‏ها اهل مسجد و نماز جماعت و معتقد تربیت شوند
سفرهای تبلیغی در مناطق محروم
لک‌زایی در رابطه با سفرهای تبلیغی همسرش گفت: شهید از سال 1380 سفرهاى تبلیغى خودش را شروع كرد. فكر مى‏كنم در كارنامه‌اش بیش از 10 سفر تبلیغى هست؛ تا جایى كه یادم مى‏آید، ایشان دو بار به زابل، چهار بار به روستاهاى اطراف زابل، یك بار نیكشهر و چابهار كه همه در استان سیستان و بلوچستان قرار دارند و دو بار به بندرعباس و یك بار هم به یزد رفتند. در سفر آخر هم مى‏خواست به ایرانشهر برود كه به شهادت رسید. شهید با توجه به اینكه درس خارج مى‏خواند، هر منطقه‏اى را كه خودش مى‏خواست، مى‏توانست انتخاب كند. او همواره مناطق محروم را برای تبلیغ انتخاب می کرد؛ شهید از طلبه‌‌های ممتاز و نمونه و برخوردار از تحصیلات بالا بود و انتخاب یک منطقۀ محروم برای او نشان‌دهندۀ ارزش والا و خلوص و قصد قربت‌الی‌الله را در کارش را به اثبات می‌‌رساند. مناطقی که شهید در آنجا حضور داشته، در حال حاضر فعال‌‌ترین مساجد و هیئت‌های مذهبی را داراست که در چند سال اخیر به همت ایشان روند رو به رشد بی‌سابقه‌‌ای را پشت سر گذاشته است.
احساس دین نسبت به سیستان و بلوچستان
همسر شهید پیغان خاطرنشان کرد: یك بار از ایشان پرسیدم كه چرا بیشتر سیستان و بلوچستان را براى تبلیغ انتخاب مى‏كنى؟ جواب داد: چون من اهل آنجا هستم، در قبال كسانى كه آنجا هستند، احساس دین مى‏كنم. ثانیاً وقتى من نروم، چطور باید انتظار داشته باشم كه دیگران كه اهل آنجا نیستند، بروند. ایشان حتى به شهر زابل كه پدر و مادرش بودند، نمى‏رفت؛ بلكه به روستاها مى‏رفت. به گفته برخی دوستانش او امید سیستان بود.
هر بار كه براى تبلیغ مى‏رفت، این‌طور نبود كه همان یادداشت‏هاى سفر قبل را بردارد و برود؛ بلكه دوباره یك موضوع جدید را مدت‏ها قبل مطالعه مى‏كرد و یادداشت بر می‌داشت. اصولًا ایشان براى تبلیغ بسیار زیاد مطالعه مى‏كرد. براى هر سفر تبلیغى جدید، یادداشت‏هاى جدید تهیه مى‏كرد و از یادداشت‏هاى تبلیغى سفر قبلى استفاده نمى‏كرد یا خیلى كم استفاده مى‏كرد. دفترى هم داشت و سؤالاتى را كه در تبلیغ با آنها مواجه شده بود، می‏نوشت و بعد كه به قم بر مى‏گشت، مى‏پرسید یا مطالعه مى‏كرد و جوابشان را پیدا مى‏كرد و مى‏نوشت. شاید حدود 30 سؤال بود كه الآن هم هست؛ مرتب و منظم. یکی دیگر از خصوصیات خوبی که داشت، این بود که مقالات و تحقیقات همکلاسی‏هایش را می‏گرفت و مطالعه می‏کرد.
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند
درباره سفرهای تبلیغی همسرم تا جایی که اطلاع دارم می‏توانم بگویم در پادگان با سربازان میبد رابطۀ خوبى برقرار كرده بود و تا مدت‏ها بعد از اینكه از آنجا برگشته بود، تلفنى با آنها در ارتباط بود و بسیارى از همان سربازان تماس مى‏گرفتند و راهنمایى مى‏خواستند. كارشان مصداق «آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند» بود. از روى خلوص‌نیت، دلسوزى و از اعماق قلب بود. این مناطق به ایشان و امثال ایشان واقعاً نیاز داشت. مثلًا وقتى براى تبلیغ به نیكشهر رفته بود، با مولوى آنجا هم دیدارى دوستانه داشت. ایشان به قول خودش، به عنوان زنگ تفریح شعر می‌خواند. می‌خواند و یادداشت می‌کرد. چند دفتر دارند که گلچینی از دیوان شعرای مختلف است. ان‌ شاءالله تصمیم دارم گزیده‌ای از این اشعار را منتشر کنم.
دغدغه وحدت شیعه و سنی
همسر شهید عنوان کرد: با توجه به اینکه شهید عمدۀ فعالیتش در حوزۀ استان سیستان و بلوچستان بود و در آنجا، ما هم اهل سنت داریم و هم اهل تشیع، توجه خاصی به بحث انسجام امت اسلامی داشت؛ به همین دلیل بخشی از تألیفاتش مربوط به این دغدغه است؛ از جمله کتاب «عوامل و موانع انسجام اسلامی». درمقابل، ما می‌توانیم بگوییم که تروریست‌ها با اقدام جنایتکارانه خود می‌خواستند یک خللی در صف انسجام امت اسلامی ایجاد کنند. بخش دیگری از تلاش‏های پژوهشی شهید به کارهای اصولی، حدیثی، قرآنی، اخلاقی، عرفانی و ... بود که ایشان انجام می‏دادند که چندین جلد از این آثار منتشر شده؛ ان‌شاءالله بقیه هم منتشر می‌شود.
وی گفت: آن اوایل که آمده بود مشهد، به همراه چند نفر دیگر از دوستانش، ورزش‏ رزمی را شروع کردند. ‌آن‌قدر استقامت بدنی اش بالا بود که هر فنی را مربی می‌خواست آموزش بدهد، روی شهید پیغان انجام می‏داد؛ چون قوت و استعداد بدنی خوبی داشت.
گشاده دستی
شهید به یکی از دوستان خود گفته بود یک مقداری برنج خریدم، هم پختش خوبه و هم قیمتش. خوب معمولاً در این موارد رفیق شما آدرس می‏دهد که شما هم بروی و بخری؛ اما ایشان اول از‌‌ همان برنج، غذا پخت، دوستش را دعوت کرد، بعد گفت: سید! این‌‌ همان برنج است؛ اگر می‌خواهی برای شما هم تهیه کنم. زمانی بود که از مال دنیا یک دوچرخه‌ داشت که‌‌ همان را هم از دوستانش دریغ نمی‏کرد؛ او هرچه داشت، در اختیار دیگران قرار می‌داد.
 شهادت
لک‌زایی درباره شهادت شهید پیغان تصریح کرد: 24 اسفند بود، شهید در حال شستن لباس‌هایی بود که قرار بود بعد از مسافرت بپوشیم. دخترم از مدرسه آمد. شهید گفت: دخترم لباس‌هایت را در بیاور تا بشویم. من ساک را می‌بستم. احساس بدی داشتم. گفت: چون خسته‌ای این احساس را داری، آنجا که رفتی خستگی‌ات در می‏آید. از قم بلیط قطار داشتیم برای کرمان. قطار با یک ساعت تأخیر راه افتاد. از کرمان هم رفتیم زاهدان. آنجا برادرم، رضا لک‌زایی و برادرزاده ام شهید مسلم لک‌زایی هم به ما ملحق شدند و پس از توقفی کوتاه در خانه خواهرم به طرف زابل راه افتادیم تا اینكه به ایست و بازرسى جعلى اشرار رسیدیم. ماشین را نگه داشتند و از ما كارت شناسایى خواستند و گفتند از ماشین پیاده شوید. شهید گفت همراه ما زن و بچۀ كوچك است، اگر مى‏شود كارت ما را ببینید تا ما برویم. چرا از ماشین پیاده شویم؟ كه با برخورد نامناسب و غیراخلاقى آنها مواجه شد. او مشكوك شد و گفت: شما كارت شناساییتان را بدهید تا بدانیم واقعاً مأمور هستید یا نه؟ با شنیدن این حرف، آنها دیگر امان ندادند و گفتند: شما اگر صحبتى دارید، بروید پیش مسئول ما! همسرم بار دیگر گفت شما اگر مأمور جمهورى اسلامى‏هستید، نباید این‌گونه رفتار كنید. اشرار با لحن تندى به شهید گفتند: ساكت مى‏شوى یا ساكتت كنیم؟
همسرم بار دیگر آنان را ارشاد کرد كه برخورد شما شایسته و مناسب نیست. در ادامۀ این منازعه و كشمكش، برادرزاده‌ام هم به كمك شهید نعمت آمد و به برخورد غیراسلامى‏آنها تأكید کرد؛ اما در نهایت ما را به پایین جاده بردند.
مجموعه افرادى را كه از جاده به سمت پایین هدایت مى‏كردند، هنگامى‏كه مقدارى از جاده دور مى‏شدند، دهان و دست‏ها و چشم‏هاى آنها را مى‏بستند و به حدود 170 تا 200 مترى جاده انتقال مى‏دادند. نهایتاً درمجموع بیش از سى نفر را به محل مذكور هدایت کردند و دراین‌میان قریب سى نفر را به گلوله بستند كه 21 نفر در همان محل حادثه و دو نفر بعداً در بیمارستان به شهادت رسیدند که از جمله آنها شهید پیغان و شهید مسلم لک‌زایی بودند و برادرم هم به مدت 5 ماه در اسارت تروریست‌ها بود.
شهید شدن لیاقت می خواهد
تا قبل از اینکه افتخار همسر شهید بودن را کسب کنم، دیگران راجع به شهدا مسائلی را مطرح می‌کردند، که من فکر می‌کردم نوعی اغراق و زیاده‌گویی است، اما بعد از شهادت همسرم «شهید نعمت» به این نتیجه قطعی رسیدم که سایر خانواده‌های شهدا به گزاف حرف نزده‌اند و فهمیدم که شهادت نصیب هر کس نمی‌شود و شهید شدن لیاقت می‌خواهد. من فهمیدم شهدا از تصور و از حرف‌های ما بالاترند و وعده‌هایی که خدا در قرآن داده است واقعاً حق شهداست. عده‌ای تنها و تنها لیاقت شهادت دارند.
یکی از دوستانم که برادرش شهید شده بود می گفت من وقتی آقای پیغان را می بینم، یاد برادر شهیدم می‌افتم، پرسیدم چرا؟ گفت: به خاطر روحیات و مخصوصاً راه‌رفتنش که سربه‌زیر و محجوب راه می‌رود. من هم لبخند زدم و گفتم الآن که زمان جنگ نیست که ایشان شهید بشود.
ایمان زیربنای همه چیز است
همسر شهید پیغان در پایان با اشاره به اهمیت امنیت در جامعه خاطرنشان کرد: امنیت از نیازهای اساسی و ضروری بشر است. وقتی امنیت تأمین شد، ‌نوبت به مسائل دیگر در جامعه می‌رسد. ‌وقتی فرد امنیت روانی و اجتماعی نداشته باشد، چطور انتظار داشته باشیم کارویژة خوبی داشته باشد.
ایمان هم زیربنای همه چیز است. از اجتماع و اخلاق گرفته تا رابطه انسان با خودش، با خدایش و با دیگران. در اینجاست که نقش حاکمان پررنگ می‌شود، چون الناس علی دین ملکوهم؛ اگر زمامداران مؤمن بودند، این به جامعه هم سرایت می‌کند و مردم را به ایمان دعوت می‌کند. به نظر می‌رسد امنیت، بر اقتصاد هم تقدم دارد. حضرت ابراهیم علیه السلام می‌فرماید: «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ»؛ اول راجع به امنیت دعا می‌کند و بعد درباره رزق و روزی. امنیت، زاده ایمان است. امنیت‌ درونی و بیرونی را ایمان می‌سازد و ناامنی مولود بی‌ایمانی است.

Image result for ‫گل لاله‬‎