محمد خامهیار
یادش بخیر آن سال سردار حاج غلامرضا جلالی که فرمانده لشکر ۱۷ علی ابیطالب علیهالسلام بود، به من و یکی از دوستان برای انجام کاری ماموریت داد و به کرمان رفتیم. شب مهمان لشکر 41 بودیم. آن وقتها حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر و آوازه خوبیهایش در شهر پیچیده بود. در محل اقامت ما یکی از فرماندهان لشکر از خوبیهای حاج قاسم میگفت.
او خاطرهای را نقل کرد که واقعا شنیدنی و خواندنی است. او میگفت: یک شب چوپانی کنار پادگان آمد و به نگهبان گفت من با حاج قاسم کار دارم و به حاجی بگید بیاد اینجا!
نگهبان گفته بود حاجی حضور ندارد. پدر جون! اگر کاری دارید بگید ما پیام شما رو به ایشان میرسانیم...
مرد چوپان همچنان اصرار به دیدن حاج قاسم داشت، تا اینکه نگهبان با افسر نگهبان تماس میگیرد و ایشان را در جریان موضوع قرار میدهد. افسر نگهبان و مسئول شب پادگان کنار دژبانی حاضر میشود و به مرد چوپان میگوید پدر جون اگر کاری دارید من در خدمت شما هستم. چوپان هنوز هم اصرار بر دیدن حاج قاسم را داشت. اما بالاخره میگوید دو تا از بزهایم گم شده مال من نیست و من چوپانم میخوام به حاج قاسم بگین دو تا از این طیارههاش (هلی کوپتر) را بلند کند و بزهای منو توی کوهها پیدا کند! حاج قاسم بزهایم رو باید پیدا کند...
افسر نگهبان با حاج قاسم تماس میگیرد و موضوع را به اطلاع ایشان میرساند. حاجی هم با سعه صدر میگوید سلام منو به ایشان برسانید و بگویید بزهای شما پیش ماست ولی صبح بیایید تحویل بگیرید! بعد هم دستور میدهد دو بز برای ایشان خریداری کنند.
مرد چوپان میدانست اگر مشکلی که برای هر کسی در شهر اتفاق میافتد به دست حاجی حل میشود. او میگفت: اگر خدای ناکرده مشکلی برای کسی اتفاق بیفتد بسیاری از اختلافهای خانوادگی به دست حاجی حل میشود.