۱۱۸۶- درمکتب امام (ره) : شب شهادت حاجآقا مصطفی به روایت فریده مصطفوی ۱۴۰۰/۱۰/۱۸
درمکتب امام (ره) :
شب شهادت حاجآقا مصطفی به روایت فریده مصطفوی
در شب حادثه، داداش (حاج آقا مصطفی) به معصومه خانم که آن روزها کمی ناخوش احوال بودند، خبر میدهند که عدهای مهمان از ایران به همراه گروه دیگری برای دیدار میآیند. از معصومه خانم میخواهند که شامش را بخورند و منتظر ایشان نمانند. خانواده نیز از همه جا بیخبر، قسمت شام داداش را برایش کنار گذاشته و به خواب میروند. حسین، پسر داداش، تعریف میکرد: «زمانی که برای نماز صبح بیدار شدم، چراغ اتاق بابا هنوز روشن بود. زمانی که آفتاب طلوع کرده و میخواستم راهی حرم شوم متوجه شدم که برق اتاق بابا خاموش شده است. یعنی تا آن زمان بابا هنوز زنده بوده است.»
صبحگاه، زمانی که صغری خانم به همراه یک لیوان خاکشیر وارد اتاق داداش میشود، ایشان را در حالت سجده مییابد. هرچه صدایشان میکند داداش جوابی نمیدهد. به سرعت به سراغ معصومه خانم میرود و ایشان را مطلع میکند. معصومه خانم
زمانی که داداش را از سجده بلند میکند، با صورت کبود او مواجه میشود و با جیغ وگریه از خداوند طلب کمک میکند.
صغری خانم به سرعت داخل کوچه شده و آقای دعائی را در حالی که نان به دست به سمت خانه حرکت میکرد، مییابد. آقای دعائی با فریاد کمک صغری خانم به خود میآید و با فراخواندن همسایه روبهرویی، آقای خرسان که بعدها هفده نفر از اعضای خانوادهشان
به دست صدام به شهادت رسیدند، برای کمک راهی خانه داداش میشوند. داداش را از پلههای باریک اتاق پایین کشیده و با تاکسی راهی بیمارستان کوفه میکنند. پسر ده ساله خانواده آقای خرسان، هراسان خودش را به منزل آقا (امام)می رساند و میگوید:
ابو حسین(آقا مصطفی) حالش به هم خورده است. آقا به خیالش که معصومه خانم حال ندار بوده و حالش بد شده است، رو به احمد کرده و میگویند: گویا معصومه خانم حالشان بد شده است و به دکتر احتیاج دارند. احمد آقا زمانی که وارد کوچه میشود، با پیکر داداش مواجه میگردد که در حال ورود به تاکسی است. در همین حال خانم (همسر امام)از خواب بیدار میشوند و آقا بیدرنگ او را از حال معصومه خانم مطلع میکنند. خانم به سرعت خودش را به منزل داداش میرساند و از ماجرا مطلع میشوند. خانم بلافاصله خودش با تاکسی به بیمارستان میرساند. خانم با دیدن پسر آقای شیخ نصرالله خلخالی در جلوی بیمارستان از حال مصطفی سؤال میکنند و ایشان در جواب میگویند: رحمتالله علیه.
خانم همانجا با زانو زمین میخورند و تا مدتها زانوانشان کبود بود. سپس خود را به منزل داداش رسانده و خبر فوت ایشان را به معصومه خانم میدهند. بسیاری از طلاب به سرعت خودشان را به خانه آقا میرسانند. آقا از همه جا بیخبر، به گمان آنکه معصومه خانم به همراه احمد آقا راهی بیمارستان شدهاند، در حال نوشیدن چای بودند. دکترها که ظّن به مسمومیت داداش بردهاند، اطلاع میدهند که برای کالبد شکافی و قطعیت موضوع، نیاز به اجازه آقا داریم. همگان در تکاپوی گفتن این مطلب به آقا
برمیآیند. آقایان کریمی، خاتم و فردوسیپور، به همراه یکدیگر برای دیدار ایشان میآیند و میگویند گویا آقا مصطفی کمی کسالت داشته و به بیمارستان رفتهاند. آقا بلافاصله عبا به تن کرده و رو به مشهدی حسین میگویند که تاکسی تهیه کنند تا به بیمارستان بروند. ناگهان همگی دستپاچه میشوند و سعی میکنند تا آقا را از رفتن منصرف کنند. ناگهان چشم آقا به احمد آقا میافتد و او را صدا میزنند. احمد از جایش تکان نمیخورد. آقا بلافاصله با دیدن رنگ رخسار احمد آقا از موضوع مطلع میشوند. روی زمین مینشینند و میگویند: «انّا لله و انّا الیه راجعون» اشک امان همگی را ربوده بود. در همین میان آقایان با بیان ماجرای مسمومیت و کالبد شکافی در جهت دریافت اجازه آقا برمی آیند. آقا امّا در جواب میگویند: «مصطفی دیگر برای ما مصطفی نمیشود، لازم نیست کالبد شکافی کنند.»
* گذر ایام؛ (گفتوگو با فریده مصطفوی دختر گرامی حضرت امام) به نقل از موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی