برخی از مورخین بر این باورند که برپایی حکومت اشراف یهود از زمان سامری مطرح شد. سامری در زمان حضرت موسی علیهالسلام عدهای از پیروان آن حضرت را بر او شوراند و پیرامون گوسالهای از طلا گرد آورد. حضرت موسی علیهالسلام آنها را نفرین کرد ولی از همان زمان سامریون با ایدئولوژی شرکآمیز زرسالارانه و نژادپرستانه درصدد برپایی حکومت خود و تسخیر کره ارض برآمدند. همان ایدئولوژی و هدفی که اینک پس از سپری شدن دهها قرن، همچنان سرلوحه نظام سلطه جهانی و سامریون جدید قرار دارد.
اما پس از قرون وسطی و تکاپوی به اصطلاح مسیحاگرایانه و آخرالزمانی فرقههایی مانند کابالا، شاید برای نخستینبار، برپایی اسرائیل در دوران رنسانس و نهضت به اصطلاح روشنگری توسط نویسندگان و متفکران معروف آن مطرح شد. آنها که علنا آرزوی تشکیل اسرائیل بزرگ را داشتند، همچون جان میلتون (در دو کتاب «بهشت گمشده» و «بهشت بازگردانده شده»)، فرانسیس بیکن(تئوریسین علمگرایی پوزیتویستی) در کتاب «آتلانتیس جدید»، جان لاک (واضع نظریه لیبرالیسم) در کتاب «تعلیقاتی بر نامههای قدیس پولس»، اسحاق نیوتن (کاشف قانون جاذبه) در کتاب «ملاحظاتی پیرامون پیشگوییهای دانیال و رویای قدیس یوحنا»، ژان ژاک روسو (فیلسوف قرارداد اجتماعی) در کتاب «امیل» و ...
اغلب این افراد که وابسته به لژهای فراماسونی بهخصوص «کالج نامریی» Invisible Collage یا انجمن پادشاهی علوم طبیعی و یا سازمان مخوف ایلومیناتی بودند، در آثار و نوشتههای خود از تحقق آرزوی تشکیل اسرائیل سخن گفتند و به انحای مختلف دربارهاش صحبت نمودند.
جان میلتون در کتاب «بهشت بازگردانده شده»، بهطور صریح، بهشت مورد نظرش را با «اسرائیل» مقایسه کرد و در قصیدهای مشهور از بازگرداندن اسرائیل به قوم یهود سخن گفت.
بلیز پاسکال (فیزیکدان فرانسوی) نوشت: «...اسرائیل همان بشارتدهنده سمبلیک مسیح موعود است...» و امانوئل کانت، یهودیان را اهالی سرزمین فلسطین خواند که در میان ما زندگی میکنند!
اینگونه تفکر مسیحیت صهیونی در ادبیات قرون هفده و هجده نیز نفوذ کرد و شاعرانی معروفی مثل لرد بایرون، رابرت براونینگ و جرج الیوت نیز درباره بازگشت یهودیان آواره به فلسطین و برپایی اسرائیل بزرگ سرودند. از اين رو، جنبش صهيونيزم مسيحي چند سده پيش از صهيونيزم يهودي شكل گرفت.
براساس اسناد و شواهد مستند نقبی به تاریخ تفکر و اندیشه در 4-5 قرن اخیر، حکایت از آن دارد که همزمان و موازی با برکشیدن نهضت به اصطلاح روشنگری، از سوی دیگر جنبش به اصطلاح اصلاح دینی از دل مسیحیت، فرقهای را موسوم به «پیوریتن» بیرون کشید که عهد جدید را با آموزههای اشراف و اشرار یهود ترکیب نموده و آرمانهای تاریخی/ سیاسی آنها را بهعنوان تکلیف دینی خویش قرار میداد تا به قول خود زمینههای بازگشت مسیح موعود را فراهم آورند. این آرمانها که بهعنوان شروط اصلی زمینهسازی بازگشت مسیح موعودشان ذکر گردید و همین امروز در مکتوبات و اسناد تاریخیشان وجود دارد، عبارت بودند از:
1- کوچاندن قوم یهود به سرزمین مقدس فلسطین و برپایی اسرائیل بزرگ
2- برپایی جنگ آخرالزمان یا آرماگدون برای در دست گرفتن حاکمیت جهانی به مرکزیت اسرائیل
آنها از اوایل قرن هفدهم میلادی به آمریکا رفتند نه برای اینکه مکان تازهای برای زندگی و خوشبختی خویش بیابند بلکه براساس اسناد و مکتوبات خودشان، پیوریتنهای مهاجر به همراه اشراف یهود برای عملی ساختن همان تکلیف الهی مورد نظرشان به قاره نو رفته و آمریکا را بنیاد گذاردند و حتی آن را «اسرائیل نو» و یا «اورشلیم جدید» نامیدند.
با نفوذ گسترده آنان در قرن هجدهم، تفكر مسيحيت صهیونیستی مبتني بر بازگشت يهود به فلسطين، براي پايان تاريخ و آغاز هزاره خوشبختي با ظهور مسيح، جايگاه ويژهاي در فرهنگ آمريكايي و وجدان مردم آنجا يافت.
در قرن نوزدهم، صهيونيسم مسيحي آمريكايي در مورد اقامت يهود در فلسطين از ديگران پيشي گرفت. رهبر اين حركت «ويليام بلاكستون» (مبلغ مسيحي پروتستان) بود كه طيّ نامهاي از «هريسون» (رئيسجمهور وقت آمريكا) خواست براي بازگرداندن يهوديان به فلسطين دخالت كند.
موضع بلاكستون حتي شديدتر از «هرتزل» (مؤسس صهيونيسم سیاسی) بود كه انديشه ايجاد يك سرزمين قومي را براي يهوديان در قبرس يا اوگاندا پيشنهاد ميكرد. بلاكستون نسخهاي از تورات را كه صفحاتي از آن را علامت زده بود، براي هرتزل فرستاد و به او يادآوري كرد كه تورات، «فلسطين» را بهعنوان سرزمين موعود براي قوم برگزيده تعيين كرده است.
اما همزمان و همراه با این تفکرات ایدئولوژیک، سرمایههای هنگفت خاندانهای اشراف یهود نیز نقش مهمی را در عملی ساختن آنها ایفا کرد:
پال جانسن در کتاب «پیدایش تمدن جدید غرب»، خاندان روچیلد را عامل کلیدی در «پیدایش غرب جدید» میخواند. روچیلدها به کانونی تعلق داشتند که از قرنها پیش، شبکه خود را در سراسر جهان گسترانیده و دقیقاً همچون یک فرقه و سازمان سیاسی منسجم و پنهان عمل کردند.
در واقع شبکه خاندان روچیلد در اواخر قرن هجدهم، به نام دولت بریتانیا در برخی کشورها، کانونهای اشرافی ایجاد کرد، درون دولتها نفوذ نمود و تلاش کرد که سیاستهای آنها را به نفع اشرافیت یهود و آرمان دیرینشان یعنی حکومت جهانی بگرداند.
هانا آرنت، مورخ و روزنامهنگار یهودی نوشته است:
«... برای اثبات فکر عجیب دولت جهانی یهود چه دلیلی بهتر از خاندان روچیلد که تابعیت 5 دولت مختلف را دارا و دستکم با سه دولت در همکاری نزدیک بود، دولتهایی که تنازعات مکرر میان آنها هرگز، حتی لحظهای، یکپارچگی و پیوند منافع بانکدارانشان یعنی روچیلدها را متزلزل نساخت!»
معروفترین چهره امپراتوری روچیلدها، «بارون ادموند جیمز روچیلد» بود که در دایرهًْالمعارف یهود، پدر ارض اسرائیل لقب گرفت. چراکه 70 میلیون فرانک طلا در راه اسکان یهودیان در فلسطین سرمایهگذاری کرد. ادموند روچیلد به پاس سهم تعیینکنندهاش در تاسیس دولت اسرائیل، توسط حییم وایزمن، «پیشوای سیاسی صهیونیسم» نامیده شد.
اسناد و مدارک تاریخی نشان میدهد، پس از صهیونیستهای مسیحی و پیوریتنها و همچنین افرادی مانند «بلاکستون»، این روچیلدها بودند که مسئله فلسطین را بهعنوان ارض موعود در میان ثروتمندان و روشنفکران یهودی مطرح ساختند و در راه تحقق برپایی اسرائیل پای فشردند. در حالی که بسیاری از یهودیان در آن زمان به سرزمین خاصی نظر نداشتند و برخی از آنها بهعنوان ارض موعود به آمریکا و حتی آفریقای جنوبی مینگریستند. اما با سرمایه و نفوذ سیاسی روچیلدها بود که این توطئه تحقق پذیرفت و سرانجام به تاسیس اسرائیل در خاورمیانه منتهی شد.
و بالاخره اعلامیه معروف «بالفور» توسط لرد جیمز بالفور (وزیر امور خارجه وقت دولت انگلیس) برای تاسیس رژیم صهیونیستی در سال 1917 خطاب به لرد روچیلد تیر خلاص این ماجرای چندین قرنی بود.
بخشی از آن متن اعلامیه به شرح زیر است:
«لرد روچيلد عزيزم
با نهايت خرسندي اطلاع ميدهد كه بهعنوان نماينده رسمي دولت پادشاه انگلستان بيانيّهاي كه حاوي احساسات همدردي با نهضت صهيونيست و برآوردن خواستههاي آن ميباشد... ذيلا ارسال ميدارد. دولت پادشاهي با نظر مساعد به تشكيل يك ميهن و خانه براي ملّت يهود در فلسطين مينگرد و بیشترین کوشش را به عمل خواهدآورد تا امكان اين مقصود ميسّر گردد... بسيار مشعوف و متشكّر خواهم شد چنانچه متن اين اعلاميّه را به فدراسيون صهيونيست برسانيد.
ارادتمند آرتور جيمز بالفور.»
به این ترتیب دولت انگلیس که تحت تسلط امپراتوری صهیونیسم به سرکردگی خاندان روچیلدها قرار داشت، تعهد کرد، آرمان صهیونیستها را تحقق بخشد و این برنامه صهیونیستی در سال 1917 (30 سال پیش از اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی) بهطور رسمی، بهعنوان سیاست علنی دولت بریتانیا اعلام گردید.
در زمان صدور بیانیه یا وعده بالفور، لابی صهیونیستی در بریتانیا در اوج اقتدار خویش قرار داشت و سلطه آن بر سیاست و اقتصاد انگلیس در حدی بود که «ویلفرید اسکاون بلونت» شخصیت مشهور انگلیسی از سیطره آن بهعنوان «مرگ انگلستان بهعنوان یک ملت» یاد کرد. بلونت در نامه معروفش به دکتر سید محمد هندی در تاریخ 28 جولای 1913 نوشت:
«امروزه امپراتوری بریتانیا، نه به وسیله انگلیسیان و طبق اصول انگلیسی یا حتی بهخاطر منافع انگلیسی، بلکه به وسیله یک دارودسته اشرار بینالمللی اداره میشود که تمامی حیات اجتماعی ما را به فساد کشیدند و پول، تنها خدای آنان است. انگلستان بهعنوان یک ملت، با تمامی آرمانهای کهن آن و به سان سایر ملتهای مسیحی، دیگر مرده است...»
عوامل صهیونیسم یا به قول اسکاون بلونت، آن اشرار بینالمللی حکومت انگلستان در زمان صدور بیانیه «بالفور» عبارت بودند از:
1- دیوید لویدجرج: موثرترین فرد در صدور اعلامیه معروف بالفور (2 نوامبر 1917) که شخصاً در کابینه بااشتیاق فراوان از اعلامیه بالفور پشتیبانی کرد و آن را گامی به سوی تأسیس یک دولت یهود شمرد. کاوش دقیق در تبارنامه لویدجرج، ریشههای یهودی او را آشکار میکند. به نوشته دائرهًْالمعارف يهود، لویدجرج «بهدلیل تربیت مذهبیاش» به صهیونیسم علاقهمند بود.
بنابراین، تصادفی نیست که دوران دولت لویدجرج، بهعنوان دوران سلطه تام و تمام اشرافیت یهود بر دولت بریتانیا شناخته میشود و تصادفی نیست که در زمان نخستوزیری لویدجرج، دو عضو خاندان ساموئل یعنی هربرت ساموئل (نخستین کمیسر عالی فلسطین که به نوشته دائرهًْالمعارف يهود «اولین یهودی بود که پس از 2000 سال بر سرزمین اسرائیل حکومت کرد.») و ادوین مونتاگ (وزیر امور هندوستان)، از متنفذترین کارگردانان سیاست بریتانیا در خاورمیانه بودند و روفوس اسحاق (لرد ریدینگ)، عضو خاندان یهودی اسحاق و خویشاوند نزدیک ساموئلها، نائبالسلطنه و فرمانروای هندوستان شد.
2- وینستون چرچیل که به نوشته برخی مورخین معاصر در استراتژی صهیونیستی همان مرتبتی را دارا بود که بنیامین دیزراییلی در نیمه دوم قرن نوزدهم داشت. وینستون چرچیل پرورشیافته خاندان روچیلد و سِر ارنست کاسل، از اشراف مشهور یهودی بود.
3- لرد ریدینگ یا همان دانیل روفوس اسحاق که از نزدیکترین دوستان دیوید لویدجرج بود و از مؤثرترین عناصر در صعود لویدجرج به صدارت. اسحاق همچنین اولین یهودی در تاریخ بریتانیاست که دادستان کل و قاضیالقضات و همچنین نائبالسلطنه هندوستان و وزیر امور خارجه شد.
براساس اسناد و شواهدی که بیان گردید، اهمیت موجودیت رژیم اسرائیل برای غرب امروز، بسیار فراتر از یک رژیم یا سرزمین بوده و در واقع عصاره و سمبل و نتیجه تاریخی قرنها تکاپوی سامریون از زمان حضرت موسی علیهالسلام تا به امروز محسوب میگردد. تکاپویی که با منحرف ساختن مسیحیت از طریق نفوذ عواملی همچون پولس تا محاربه تمامعیار با اسلام از زمان حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله تا برپایی جنگهای صلیبی و بیدادگاههای انگیزیسیون و تا انشقاق در مسیحیت و پدید آوردن پروتستانتیزم و فرقههای وابسته تا رنسانس و مهاجرت به قاره نو و برپایی انقلابات فرانسه و روسیه تا برپایی جنگهای جهانی و بهوجود آوردن خاورمیانه جدید و... سرانجام به تاسیس رژیم اسرائیل رسید.
از همین روست که تمامقد در دفاع از آن ایستادهاند و امنیت آن را بر امنیت تمامی غرب ارجح دانسته و تهدید آن را تهدید تمامیت هویت تاریخی و ایدئولوژیک و سیاسی خود میدانند.