به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 27,807
بازدید دیروز: 24,646
بازدید هفته: 90,368
بازدید ماه: 163,283
بازدید کل: 24,863,275
افراد آنلاین: 130
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
جمعه ، ۲۵ آبان ۱٤۰۳
Friday , 15 November 2024
الجمعة ، ۱۳ جمادى الأول ۱٤٤۶
آبان 1403
جپچسدیش
4321
111098765
18171615141312
25242322212019
3029282726
آخرین اخبار
۴۴۹ - خاطره ای از شهید مدافع حرم روح‌الله کافی‌زاده : عاشق بی‌قرار ۱۴۰۲/۰۲/۱۰
 خاطره ای از شهید مدافع حرم روح‌الله کافی‌زاده :
عاشق بی‌قرار
۱۴۰۲/۰۲/۱۰

گفتگو با همسر شهید روح الله کافی زاده :: مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)اولین شهید مدافع حرم استان اصفهان مکانیک تانک بود/ همسر شهید: خیلی حرف برای  گفتن داشتم، حرف‌های من و «روح‌الله» ماند به قیامت | پایگاه اطلاع رسانی رجا

حسن برزیده
14 اردیبهشت، دهمین سالگرد شهادت روح‌الله کافی زاده، نخستین شهید مدافع حرم اصفهان است.
او از اولین نفراتی بود که هنگام حمله تروریست‌ها به حرم حضرت زینب کبری(س) داوطلبانه به سوریه رفت تا نامحرم وارد حرم عقیله بنی‌هاشم(ع) نشود. روز چهاردهم اردیبهشت سال 1392 در سن 33 سالگی‌، اصابت گلوله به سر، این رادمرد عرصه‌های پیکار را بر زمین ‌انداخت. مزارش در گلزار شهدای نجف آباد قرار دارد.
الهه عبداللهی همسر شهید، درباره او می‌گفت: بعد از ترفیع درجه همسرم به ستوان دومی، خیلی خوشحال شدم.گفتم ان شاءالله تا زمان بازنشستگی به درجه سرهنگی می‌رسی. اما خودش از این بابت ناراحت بود. با اینکه همیشه بیش از حد مورد انتظار خدمت و فعالیت می‌کرد، ولی می‌گفت: «ایکاش من گروهبان باقی می‌موندم و این درجه نصیب من نمیشد.به ازای هر درجه مسئولیت من بیشتر و انجام تکلیف خیلی سخت‌تر میشه. خدا کنه که شرمنده و مدیون نشم. من تمام تلاشم براین هست که لقمه حلال وارد این زندگی کنم؛ و مسئولیتمو به درستی انجام بدم. اما ترسم از این هست که خدای ناکرده نتونم به درستی و آن طور که مورد انتظار هست انجام وظیفه کنم.» ‍‍ زمانی که بحث اعزام به سوریه مطرح شد،جزء اولین افراد داوطلب بود.و هرسری که رفتنش از سمت سپاه به تاخیر می‌افتاد بی‌نهایت ناراحت می‌شد و می‌گفت این از کم سعادتی من است.برای من خیلی سخته که در این لباس پاسداری باشم ولی فرصت ادای تکلیف به من داده نشده. و آرام و قرار نداشت برای پیوستن به جمع مدافعان حرم...‍‍‍‍
وی درباره اعتقاد شهید به ولایت توضیح داد: خیلی ولایی بود؛ او عاشق ولایت بود و طرفدار سرسخت حضرت آقا. هروقت بین اقوام در این مورد بحث می‌شد، تا آخرین لحظه می‌ایستاد و با منطق پاسخ می‌داد. برخی از اقوام برخورد سختی با شهید داشتند اما اصلا کوتاه نمی‌آمد و فرقی نداشت چه کسی بخواهد در این مورد حرفی بزند، در هر صورت با منطق و دلیل حرفش را می‌زد و از آقا دفاع می‌کرد. خیلی دوست داشت به دیدار آقا برود. یک بار هم اوایل استخدامش رفته بود؛ اما به خاطر شلوغی حالش بد شده بود و نتوانسته بود خوب استفاده کند و از این بابت خیلی ناراحت بود. دیدار هر ساله پاسداران را که با آقا نشان می‌دادند، افسوس می‌خورد و می‌گفت: کی می‌شود که ما این‌جا باشیم.
همسر شهید کافی زاده در بیان گوشه‌ای دیگر از خاطرات همسرش پرداخت و گفت: قبل از ازدواج از سختی‌های شغلش و ماموریت‌های طولانی برایم گفته بود و من همه آنها را به خاطر اخلاق خوبش و متانت و صداقتی که در او می‌دیدم پذیرفتم. خیلی خوشرو و خوش خنده بود. همیشه و حتی در بدترین شرایط لبخند به لب داشتند. هر کدام از دوستان و آشنایان در مورد او صحبت می‌کنند از خنده‌هایش می‌گویند. همکارانش به او می‌گفتند تو بی‌خیالی؛ اما او می‌گفت: طرف حساب من خداست من بی‌خیال نیستم.خیلی دستگیر پدر و مادرش بود. یک مادربزرگ پیر داشت که در یک خانه قدیمی و کاهگلی زندگی می‌کرد. یادم است یک سال شب عید رفت منزل مادربزرگش را کاملا تمیز کرد و حتی قسمت‌هایی از دیوار را که ریخته بود، با گچ لکه‌گیری کرد. خیلی خسته شد، اما می‌گفت: دعای مادربزرگم ارزش خسته شدن را دارد. سقف منزل پدرش نم برداشته بود. خودش رفت و آن را تعمیر کرد؛ ولی یک هفته گردن درد گرفت، طوری که مجبور شد مرخصی بگیرد. می‌گفت: ثواب این کار بیشتر از دردی است که می‌کشم.
در مورد حق الناس خیلی دقیق بود. مثلا اسماء که کوچک بود و با هم بازار می‌رفتیم خیلی حواسش به او بود که مبادا از در مغازه‌ها چیزی بردارد و بخورد. می‌گفت: باباجان هر چه می‌خواهی بگو تا برایت بخرم. حتی شده بود یک دانه بخرد این کار را می‌کرد تا مبادا بدون اجازه بردارد و حقی به گردنش بماند. وقتی مسافرت می‌رفتیم هم همین طور بود. در آخرین مسافرتمان که رفته بودیم شادگان پلاژ یک سری وسیله را تحویلمان داد، ولی ما آنها را چک نکردیم. می‌خواستیم جاروبرقی بکشیم که دیدیم همه اجزای جاروبرقی از هم جدا می‌شود. گفت: بیا برویم بیرون. سوار ماشین شدیم و رفتیم داخل شهر و، چون روز تعطیل بود کلی جست و جو کردیم تا قطعات یدکی جاروبرقی را پیدا کردیم و آن را سرهم کردیم. گفتم: ما این وسیله را خراب نکردیم چرا داری خرج سفر را برای آن هزینه می‌کنی. گفت: اشکالی ندارد، این وسیله تحویل ما شده است و حق‌الناس است.
وی با بیان اینکه همسرش علاقه بسیاری به بچه‌ها داشت، افزود: اردیبهشت سال 80 دخترم اسما به دنیا آمد و 6 سال بعد خدا پسرم حسین مهدی را به ما داد. وقتی دخترم به دنیا آمد، آقا روح‌الله مرتب خدا را شکر می‌کرد و از اینکه خدای متعال ما را از داشتن نعمت دختر و پسر بهره‌مند کرده بسیار شاکر بود.
همسر شهید کافی زاده با اشاره به خصوصیات ویژه و خاص همسرش اظهار داشت: نیمه‌های شب که برای نماز شب بلند می‌شد مراعات می‌کرد تا کسی بیدار نشود، عاشق امام زمان (عج) بود و می‌گفت خیلی ناراحتم که تا حالا برای خشنودی آقا نتوانستم کاری انجام دهم.
وی ادامه داد: آقا روح‌الله مکانیک‌تانک بود و زمانی‌که در حال تعمیر‌تانک در سوریه بود، سرش را هدف می‌گیرند و با شلیک گلوله او را به شهادت می‌رسانند.
همسر شهید کافی‌زاده افزود: همسرم در همان اعزام اول به آرزویش رسید. وقتی پیکر پاکش را از فرودگاه به پادگان آوردند، به خاطر ازدحام جمعیت فقط برای چند دقیقه توانستم او را ببینم و متاسفانه ملاقات خصوصی هم اتفاق نیفتاد تا بتوانم با آقا روح‌الله صحبت کنم و یک دل سیر ببینمش و دیدار ما به قیامت افتاد.
وی با بیان اینکه از زمانی که فتنه در سوریه آغاز شد روح‌الله مدام اخبار سوریه را دنبال می‌کرد، گفت: 27 فروردین سال 92 بود که گفت برای سفری به تهران می‌روم اما یکی دو روز بعد تماس گرفت و گفت که سوریه است. خیلی ناراحت شدم اما او گفت که «نترس و‌ گریه نکن که حضرت زینب(س) هوای ما را دارند».
عبدالهی افزود: او جمله آخرش را گفت و ما را به خدا سپرد و خداحافظی کرد. برادرم در روز 14 اردیبهشت خبر شهادت همسرم را به من داد.
وی بیان کرد: آقا روح‌الله سعی می‌کرد ما را سالی یک‌بار هم که شده به مشهد ببرد و هر وقت فرصت می‌کردیم قم و جمکران و شهرستان‌های نزدیک می‌رفتیم. همسر شهید کافی زاده همچنین تاکید کرد: خیلی رو حجاب اسماء تاکید داشت. با وجود اینکه اسماء کم سن و سال بود می‌گفت: سعی کن او لباس‌های پوشیده داشته باشد. با لباس‌هایی که برخی دختران کوچک می‌پوشند و مثلا آستین کوتاهی دارند، مخالف بود و می‌گفت: دوست ندارم چشم نامحرم به دخترم بیفتد. هنگام نمازخواندن به اسماء می‌گفت: بیا کنار من بایست و نمازت را بخوان. خیلی به پدر و مادرش احترام می‌گذاشت. حسین مقداری مشکل تکلم داشت و خیلی دیر زبان باز کرد. شاید حدود 5 سال طول کشید؛ اما روح‌الله خیلی مدارا می‌کرد و به او سخت نمی‌گرفت. او ادامه داد: چون سن هر دو ما کم بود در کنار هم پخته و کامل شدیم؛ با این حال خیلی چیز‌ها از ایشان یاد گرفتم. رفتار‌های روح‌الله آن‌قدر پخته و سنجیده بود که من در کنارش کامل شدن و بزرگ شدن را خیلی خوب حس می‌کردم. من در کنار او یاد گرفتم صبور باشم، توکلم به خدا باشد و همه چیز را از خداوند بخواهم نه از بنده خدا. اعتقادات و ایمانش برایم الگو بود. حق الناس را رعایت می‌کرد. اگر اطرافیان گاهی ایشان را آزار می‌دادند می‌گفت: ما سعی کنیم خوب باشیم و کار آنها را تکرار نکنیم. من با حرف ایشان خیلی آرام می‌شدم و دیگر حرف و حدیث‌های دیگران و رفتارشان آزارم نمی‌داد. صبر زیادی داشت و این صبر زیادش فرصت برای رشد من فراهم می‌کرد تا جایی که اطرافیان این بزرگ شدن من را خیلی خوب حس می‌کردند و حتی به من گوشزد هم می‌کردند که رفتار‌های من با قبل از ازدواج خیلی متفاوت شده است. اختلاف نظر در هر زندگی مشترکی هست، اما چیزی که اصلاً بلد نبودیم قهر کردن بود. شاید باور نکنید بیشترین زمان ممکن که با هم حرف نمی‌زدیم از پنج دقیقه بیشتر نمی‌شد. خیلی زود خنده‌مان می‌گرفت و می‌زدیم زیر خنده و هرچی بود همان‌جا تمام می‌شد. بیشتر اوقات در ظـرف شسـتن به من کمک می‌کرد. نزدیک‌های عید که می‌شد حسابی کمک حالم بود. هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. آخرین عیدی که با ما بود آن‌قدر کار کرده بود که دلم نمی‌آمد به چیزی دست بزنم.
ماجرای زیارت مزار شهید توسط پیرزنی
در رسانه‌ها به نقل از یکی از یاران شهید کافی‌زاده آمده است: مدتی پیش که بر سر مزار شهید کافی زاده رفته بودیم پیرزنی را دیدم که کنار مزارش نشسته و قرآن می‌خواند. ابتدا تصور کردم که از افراد خانواده و یا فامیل این شهید است اما وقتی که سر صحبت را با او باز کردم فهمیدم که هیچ نسبتی با او ندارد و علت آمدنش را علاقه به شهدا و به خصوص شهید کافی‌زاده عنوان کرد.
او می‌گفت‌: هر بار که برای زیارت اهل قبور می‌آیم به این شهید هم سر می‌زنم، او اولین شهید مدافع حرم شهرمان است و باعث افتخارمان، همیشه اولین حرفم به این جوان این است که رحمت خدا بر تو باد و خوشا به حال پدر و مادرت که چنین فرزندی پرورش دادند و از او می‌خواهم که برای فرزندان من هم دعا کند. من با اینکه او را از نزدیک نمی‌شناختم اما ارادت خاصی به او دارم و از او خواسته‌ام که آن دنیا شفاعت مرا هم بکند.
محبوبیت شهید کافی‌زاده در میان مردم نجف‌آباد و اصفهان تنها برای اولین شهید مدافع حرم بودنش نیست که خصوصیات اخلاقی خاصش سبب این محبوبیت شده است. بسیاری از مردم نجف آباد از او به نیکویی یاد می‌کنند، کسانی که با او رابطه و مراوده داشتند از خوبی‌ها و اخلاق شایسته‌اش بارها سخن گفتند و کسانی که تنها نامی از این شهید شنیده بودند حالا دیگر کاملا او را می‌شناسند و به وجود این شهید مدافع حرم افتخار می‌کنند.

Image result for ‫گل لاله‬‎