۳۴ - مبارزه به روایت سید احمد هوایی- ورود پزشک انجمن حجتیه ای به بیت امام(ره) ۱۴۰۲/۱۲/۲۲
مبارزه به روایت سید احمد هوایی - ۳۴
ورود پزشک انجمن حجتیه ای به بیت امام(ره)
۱۴۰۲/۱۲/۲۲
مرتضی میردار
در موضوع نفوذیها، یک روز دکتری مقداری دارو برای حضرت امام آورد. خیلیها هم این دکتر را تأکید کرده بودند. واقعاً همۀ اینها کار خدا بود. یکسری داروی گیاهی آورده بود. بعد از بروز بیماری قلبی امام و عارضههای دیگرشان، گفته بودند با این داروهای گیاهی خوب میشوند. دکتر جوانی بود. قرار بود بعد از سخنرانی امام پیش ایشان برود و امام را معاینه و مداوا کند. من در آنجا هرکسی هر چیزی که میآورد، بدون استثنا چک میکردم. شب و روز آنجا بودم. یک آقای روحانی بود که هرچند وقت یکبار یک ران گوشت مخصوص امام میآورد. او خودش گوشت را میآورد به من نشان میداد. از داخل بیت این بنده خدا را چهارمیخه تایید کرده بودند، ولی من وظیفۀ خودم را انجام میدادم و رفتم دنبالش ببینم این آخوند کیست و از چه کسی گوشت میخرد و ذبحش چهجوری است. همۀ این کارها را بدون اینکه به کسی بگویم، با اینکه وقتم هم پر بود، انجام میدادم که کسی نفهمد. اینکه میبینید خیلی از مطالب درز نکرده به این خاطر است. بدون اینکه خودش بفهمد، دربارهاش تحقیق کردم و فهمیدم آدم متدین و درستی است. فکر میکنم از خواص درگاه الهی باشد و طیالارض هم میکند، چون او را خیلی جاها دیده ام.
چنین شخصیتی داشت. این بنده خدا گوشت میآورد. نان و شیر که میخواستند بگیرند، در اکثر جاها حواسم خیلی جمع بود که چهکسی کجا میرود. دو نفر را داشتیم که میرفتند نان میگرفتند، ولی مستقیم به خانۀ امام نمیبردند و میآوردند در آشپزخانۀ کوچکی که آنجا بود، میگذاشتند. بعد خانم خدمتکار منزل، که زن بسیار خوبی بود، میآمد و نان را زیر چادرش میگرفت و میبرد. منظور این است که حتی این جزئیات را هم رعایت میکردیم. آقای صانعی هم خیلی با ما هماهنگ بود. به من گفت «آقا سید، این آقای دکتر آمده و میخواهد این داروها را برای امام ببرد و امام را مداوا کند.»1 صبح بود که به من زنگ زدند و این موضوع که تاپ سکرت بود را به من گفتند: «این دکتر انجمن حجتیهای است و معلوم هم نیست که میخواهد به امام چه بدهد.» شاید این تلفن نیم ساعت قبل از رفتن این دکتر پیش امام به من زده شد. من هم نمیتوانستم بگویم نرود، چون آقای صانعی گفته بود که برود. من اصلاً نفهمیدم چه حالی شدم. آقای صانعی موقعی که امام صحبت میکردند، نمیآمد آنجا بنشیند. بیشتر آقای انصاری و بقیه میآمدند. آقای صانعی بیشتر در دفتر بود. دکتر هم آنجا نشسته بود. به هر ترفندی که بود آقای صانعی را از دفتر کشیدم بیرون و گفتم همین الان به من گزارش دادهاند که این بابا مورد تأیید نیست. آقای صانعی در آنجا برای خودش وزنهای بود، ولی خدا شاهد است یک کلام بالای حرف من حرف نزد. پرسید: «حالا نظرت چیست؟» گفتم «نظرم این است که پیش امام نرود.» گفت: «خیلی خوب. نمیرود.» حالا همۀ هماهنگیها شده بود. خود حضرت امام میدانستند که او میخواهد بیاید. آقای انصاری و همه اعضای دفتر فهمیده بودند. گفت «حالا چهجوری ردش کنیم؟» گفتم «این دیگر مشکل شماست. من باید از نظر امنیتی حفاظتی کنترل میکردم که دارم میگویم مورد تأیید نیست و داروهایی هم که آورده مورد تایید نیستند. من نه پزشک هستم، نه در این زمینه تخصصی دارم. تا اینجای کار را بلدم که انجام دادم. بقیهاش با شما.» این را گفتم و آمدم بیرون. دوتا پست هم جلوی در منزل امام اضافه کردم و گفتم بدون اذن من، هیچ کسی حق ندارد داخل برود. امام داشتند صحبت میکردند و خدا میداند بر من داشت چه لحظاتی میگذشت. سخنرانی امام تمام شد. نمیدانم آقای صانعی چه ترفندی زد که توانست آن دکتر را رد کند.
من فقط دیدم دم در از من عذرخواهی کرد و گفت «آقای دکتر دارند تشریف میبرند. قرار شد بعداً تشریف بیاورند. چون برای حضرت امام کاری پیش آمده.» من هم گفتم «بهسلامت. در خدمتتان هستیم.» بعد که رفت، آقای صانعی از من پرسید: «قضیه از چه قرار بود؟» گفتم «یکی از رفقای ما که سرش توی این حسابهاست زنگ زد و گفت که این بابا مورد تأیید نیست.» آن روز گذشت و فردایش آقای صانعی مرا خواست و گفت، «دستت درد نکند. حدست درست بود. من از دکتر منافی2 هم پرسیدم و حرف تو را تایید کرد.» گمان نمیکنم تا به حال کسی این موضوع را شکافته باشد. قرارمان هم همین بود کسی از موضوع باخبر نشود. از این موضوعات الی ماشاءالله داشتیم. آدمهایی هم به قول خودشان امام زمان(عج) را خواب دیده بودند و از ایشان برای امام پیام میآوردند که دیگر حد و حصر نداشت.خلاصه در آن یک سال و نیمی که در بیت بودیم، بهرغم اینکه بهترین دورۀ همۀ عمرم بود، ولی خیلی پیر شدم.
پانوشتها:
1- من با کسی رودربایستی نداشتم و هر کسی که میآمد، نمیگذاشتم داخل برود. به همین دلیل هم، با آقایان مسئول، که الان هم سرکار هستند، و حتی گاهی با خود آقای صانعی دعوایم میشد. خلاصه بهخاطر این حساسیت و دقت خیلی هم بَده شدیم، درحالیکه در بین مسئولیتهایی که در سپاه داشتم، هیچ کدام مهمتر از حفاظت از بیت امام نبود و نخواهد بود. با اینهمه وقتی از آنجا بیرون آمدم، برای دستبوسی امام میرفتم، ولی برای سر زدن به کار سابقم نمیرفتم. چون همه ما را به چشم دیگری نگاه میکردند. من هم میگفتم: «باشد. خدا که میداند، من تلاش کردم وظیفهام را انجام بدهم.»
2- دکتر هادی منافی وزیر بهداشت دولت شهید باهنر و دولت نخست مهندس موسوی بوده است.