به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 21,596
بازدید دیروز: 23,262
بازدید هفته: 59,512
بازدید ماه: 132,427
بازدید کل: 24,832,548
افراد آنلاین: 369
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
پنج‌شنبه ، ۲٤ آبان ۱٤۰۳
Thursday , 14 November 2024
الخميس ، ۱۲ جمادى الأول ۱٤٤۶
آبان 1403
جپچسدیش
4321
111098765
18171615141312
25242322212019
3029282726
آخرین اخبار
۳۴ - مبارزه به روایت سید احمد هوایی- ورود پزشک انجمن‏ حجتیه ‏ای به بیت امام(ره)  ۱۴۰۲/۱۲/۲۲
مبارزه به روایت سید احمد هوایی - ۳۴

ورود پزشک انجمن‏ حجتیه ‏ای به بیت امام(ره)

  ۱۴۰۲/۱۲/۲۲

مرتضی میردار
در موضوع نفوذی‏ها، یک روز دکتری مقداری دارو برای حضرت امام آورد. خیلی‏ها هم این دکتر را تأکید کرده بودند. واقعاً همۀ اینها کار خدا بود. یک‌سری داروی گیاهی آورده بود. بعد از بروز بیماری قلبی امام و عارضه‏های دیگرشان، گفته بودند با این داروهای گیاهی خوب می‏شوند. دکتر جوانی بود. قرار بود بعد از سخنرانی امام پیش ایشان برود و امام را معاینه و مداوا کند. من در آنجا هر‏کسی هر چیزی که می‏آورد، بدون استثنا چک می‏کردم. شب و روز آنجا بودم. یک آقای روحانی بود که هرچند وقت یک‏بار یک ران گوشت مخصوص امام می‏آورد. او خودش گوشت را می‏آورد به من نشان می‏داد. از داخل بیت این بنده خدا را چهار‏میخه تایید کرده بودند، ولی من وظیفۀ خودم را انجام می‏دادم و رفتم دنبالش ببینم این آخوند کیست و از چه کسی گوشت می‏خرد و ذبحش چه‏جوری است. همۀ این کارها را بدون اینکه به کسی بگویم، با اینکه وقتم هم پر بود، انجام می‏دادم که کسی نفهمد. اینکه می‏بینید خیلی از مطالب درز نکرده به این خاطر است. بدون اینکه خودش بفهمد، درباره‏اش تحقیق کردم و فهمیدم آدم متدین و درستی است. فکر می‏کنم از خواص درگاه الهی باشد و طی‏الارض هم می‏کند، چون او را خیلی جاها دیده ‏ام.
چنین شخصیتی داشت. این بنده خدا گوشت می‏آورد. نان و شیر که می‏خواستند بگیرند، در اکثر جاها حواسم خیلی جمع بود که چه‏کسی کجا می‏رود. دو نفر را داشتیم که می‏رفتند نان می‏گرفتند، ولی مستقیم به خانۀ امام نمی‏بردند و می‏آوردند در آشپزخانۀ کوچکی که آنجا بود، می‏گذاشتند. بعد خانم خدمتکار منزل، که زن بسیار خوبی بود، می‏آمد و نان را زیر چادرش می‏گرفت و می‏برد. منظور این است که حتی این جزئیات را هم رعایت می‏کردیم. آقای صانعی هم خیلی با ما هماهنگ بود. به من گفت «آقا سید، این آقای دکتر آمده و می‏خواهد این داروها را برای امام ببرد و امام را مداوا کند.»1 صبح بود که به من زنگ زدند و این موضوع که تاپ سکرت بود را به من گفتند: «این دکتر انجمن حجتیه‏ای است و معلوم هم نیست که می‏خواهد به امام چه بدهد.» شاید این تلفن نیم ساعت قبل از رفتن این دکتر پیش امام به من زده شد. من هم نمی‏توانستم بگویم نرود، چون آقای صانعی گفته بود که برود. من اصلاً نفهمیدم چه حالی شدم. آقای صانعی موقعی که امام صحبت می‏کردند، نمی‏آمد آنجا بنشیند. بیشتر آقای انصاری و بقیه می‏آمدند. آقای صانعی بیشتر در دفتر بود. دکتر هم آنجا نشسته بود. به هر ترفندی که بود آقای صانعی را از دفتر کشیدم بیرون و گفتم همین الان به من گزارش داده‏اند که این بابا مورد تأیید نیست. آقای صانعی در آنجا برای خودش وزنه‏ای بود، ولی خدا شاهد است یک کلام بالای حرف من حرف نزد. پرسید: «حالا نظرت چیست؟» گفتم «نظرم این است که پیش امام نرود.» گفت: «خیلی خوب. نمی‏رود.» حالا همۀ هماهنگی‏ها شده بود. خود حضرت امام می‏دانستند که او می‏خواهد بیاید. آقای انصاری و همه اعضای دفتر فهمیده بودند. گفت «حالا چه‏جوری ردش کنیم؟» گفتم «این دیگر مشکل شماست. من باید از نظر امنیتی حفاظتی کنترل می‏کردم که دارم می‏گویم مورد تأیید نیست و داروهایی هم که آورده مورد تایید نیستند. من نه پزشک هستم، نه در این زمینه تخصصی دارم. تا اینجای کار را بلدم که انجام دادم. بقیه‏اش با شما.» این را گفتم و آمدم بیرون. دو‏تا پست هم جلوی در منزل امام اضافه کردم و گفتم بدون اذن من، هیچ کسی حق ندارد داخل برود. امام داشتند صحبت می‏کردند و خدا می‏داند بر من داشت چه لحظاتی می‏گذشت. سخنرانی امام تمام شد. نمی‏دانم آقای صانعی چه ترفندی زد که توانست آن دکتر را رد کند. 
من فقط دیدم دم در از من عذرخواهی کرد و گفت «آقای دکتر دارند تشریف می‏برند. قرار شد بعداً تشریف بیاورند. چون برای حضرت امام کاری پیش آمده.» من هم گفتم «به‏سلامت. در خدمت‏تان هستیم.» بعد که رفت، آقای صانعی از من پرسید: «قضیه از چه قرار بود؟» گفتم «یکی از رفقای ما که سرش توی این حساب‏هاست زنگ زد و گفت که این بابا مورد تأیید نیست.» آن روز گذشت و فردایش آقای صانعی مرا خواست و گفت، «دستت درد نکند. حدست درست بود. من از دکتر منافی2 هم پرسیدم و حرف تو را تایید کرد.» گمان نمی‏کنم تا به حال کسی این موضوع را شکافته باشد. قرارمان هم همین بود کسی از موضوع باخبر نشود. از این موضوعات الی ماشاءالله داشتیم. آدم‏هایی هم به قول خودشان امام زمان(عج) را خواب دیده بودند و از ایشان برای امام پیام می‏آوردند که دیگر حد و حصر نداشت.خلاصه در آن یک سال و نیمی که در بیت بودیم، به‏رغم اینکه بهترین دورۀ همۀ عمرم بود، ولی خیلی پیر شدم.
پانوشت‌ها:
1- من با کسی رودربایستی نداشتم و هر کسی که می‏آمد، نمی‏گذاشتم داخل برود. به همین دلیل هم، با آقایان مسئول، که الان هم سرکار هستند، و حتی گاهی با خود آقای صانعی دعوایم می‏شد. خلاصه به‏خاطر این حساسیت و دقت خیلی هم بَده شدیم، درحالی‏که در بین مسئولیت‏هایی که در سپاه داشتم، هیچ کدام مهم‏تر از حفاظت از بیت امام نبود و نخواهد بود. با این‏همه وقتی از آنجا بیرون آمدم، برای دستبوسی امام می‏رفتم، ولی برای سر زدن به کار سابقم نمی‏رفتم. چون همه ما را به چشم دیگری نگاه می‏کردند. من هم می‏گفتم: «باشد. خدا که می‏داند، من تلاش کردم وظیفه‏ام را انجام بدهم.»
2- دکتر‌ هادی منافی وزیر بهداشت دولت شهید باهنر و دولت نخست مهندس موسوی بوده است.