به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 8,844
بازدید دیروز: 7,600
بازدید هفته: 40,922
بازدید ماه: 40,922
بازدید کل: 25,028,054
افراد آنلاین: 191
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
سه‌شنبه ، ۰٤ دی ۱٤۰۳
Tuesday , 24 December 2024
الثلاثاء ، ۲۲ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
۴۱ - مبارزه به روایت سید احمد هوایی -  چراغ سبز به منافقین  ۱۴۰۳/۰۱/۲۸
مبارزه به روایت سید احمد هوایی - ۴۱

 چراغ سبز به منافقین

۱۴۰۳/۰۱/۲۸

مرتضی میردار
بعد از عملیات مرصاد و قطعنامه، بدون اینکه منافقین بفهمند، ما از فرودگاه مهرآباد چراغ سبزی به آنها نشان دادیم. یعنی در فرودگاه مهرآباد محملی ایجاد کردیم که منافقین فکر کنند هیچ ایست اطلاعات بازرسی وجود ندارد و می‏توانند به راحتی بروند و بیایند. آنها هم به‏راحتی می‏رفتند و می‏آمدند. 
چون در عملیات مرصاد ضربۀ مهلکی خورده بودند، تلاش می‏کردند به هر شکلی که شده، روحیۀ نیروهای‏شان را به آنها برگردانند و به هر شکل ممکن ملات‏های‏شان را به دست این طرف برسانند. 
دیگر از ایستگاه رادیویی و امثال آن تا حدودی منصرف شده بودند. هم می‏خواستند راه را چک کنند و هم می‏خواستند ببینند قضیه از چه قرار است. لاین سبز فرودگاه را برای‏شان باز کرده بودیم. در این زمینه خیلی‏ها آمدند و رفتند. 
ما خودمان هم آنها را می‏دیدیم و می‏شناختیم، به‏خاطر برنامه‏های بعد، کاری به آنها نداشتیم و دو‏سه ماهی این کار را ادامه دادیم. در آن دوره هم سکوی پرش و پرواز افراد، ترکیه بود. 
از این‌جا به ترکیه و از آنجا به عراق می‏رفتند. ما از بین آنها سه نفر بریده را که قبلاً شناسایی شده بودند، گرفتیم. 
هر‏کدام از این سه نفر را در اتاق شیشه‏ای آیینه‏ای نگه داشتیم. چون برای مدتی لاین سبز بود و کسی تصور نمی‏کرد که این‌جا تحت حفاظت هست. افرادی را که بیشتر با پروازهای خارجی، از جمله پرواز ترکیه می‏آمدند، به این اتاق، که از بیرون معلوم نبود، می‏بردیم. ضمناً گذرنامۀ آنجا هم دست ما بود و هر مسافری موظف بود بیاید و جلوی گیشۀ ما یک ایست داشته باشد و بدون اینکه طرف ما را ببیند، چک می‏شد. به این طریق، ما توانستیم از طریق این سه نفر نزدیک به دویست نفر را شناسایی کنیم. شیوۀ کار هم این‏طور نبود که به محض اینکه طرف بگوید: فلانی منافق است، برویم دستگیرش کنیم. بلکه راحت به فرودگاه می‏آمدند و مستقبلین علامت سلامتی می‏دادند که هستند و آمده‏اند.
ما هم نمی‏خواستیم ایستگاه‏مان بسوزد. تیم‏ها همه آماده و سوار کار بودند، همین که طرف را نشان می‏کردیم، مثلاً جلوی میدان آزادی یک تصادف یا دعوای ساختگی درست می‏کردیم و بچه‏ها به‏عنوان سارق به او می‏زدند. یا با توجه به تیپ طرف یا کسانی که همراهش بودند، از طرق مختلفی اقدام می‏کردیم. مثلاً اگر مستقبلین او سر و شکل‏های خاصی داشتند، به‏عنوان مأمورین منکرات به آنها گیر می‏دادیم و مثلاً نوار او را می‏گرفتیم.
 این هم شیوۀ خیلی خوبی بود و مدتی که در فرودگاه بودیم، توانسته بودیم کارهای مهمی را انجام بدهیم. خیلی از کسانی که در عملیات مرصاد شرکت کرده بودند و یا در قرارگاه‏های‏شان بودند، فیلم‏های‏شان بود و خیلی از سران‏شان هم قاچاقی از مرز فرار کرده بودند. 
به نظر من، این کاری که شد ارزش گفتن داشت و الحمدلله تا آخرش هم جای ما نسوخت و حتی خود نیروی انتظامی هم نفهمید که ما چه‏کار کردیم. 
هیچ‏کس در محیط فرودگاهی نفهمید که ما چه‏کسی هستیم، چون اصلاً در فرودگاه مهرآباد عملیاتی انجام ندادیم.
 ورود اسرا 
ماجرای دیگری که برای خود من اتفاق افتاد، زمانی بود که اسرا آزاد شده بودند و من مسئول ستاد جابه‏جایی اسرا در فرودگاه بودم. یک‏مرتبه تعداد زیادی از اسرا آزاد شده بودند و با هواپیماهای مختلف هلال‏احمر و صلیب سرخ و... آمده بودند و فرودگاه عالم عجیبی پیدا کرده بود.
 آن چند روزی را که در فرودگاه در خدمت این عزیزان آزاده بودیم، واقعاً روزهای بسیار شیرین و از یک نظر، روزهای تلخی بود. یک هواپیمای بوئینگ 47 را آوردند که مریض‏ها و جانبازها در آن بودند. 
آنها به‏قدری گرسنگی کشیده بودند که نمی‏توانستند راه بیایند و آنها را یا با برانکارد می‏آوردند یا ما آنها را بغل می‏کردیم و پایین می‏آوردیم. با برانکارد آوردن آنها هم مشکلاتی داشت، چون همه هم می‏خواستند کار سریع انجام بشود.
یادم هست که از این آزادگان فیلمبرداری کردند، ولی نشان ندادند. باید نشان می‏دادند تا جنایت صدام مشخص بشود. 
اسرای ما را به‏قدری زجر و گرسنگی داده بودند که وقتی یک جوان 30-27 ساله را بغل می‏کردیم که از پله‏های هواپیما پایین بیاوریم، انگار که یک کودک 12-10 ساله را بغل کرده بودیم. این‏قدر لاغر و ضعیف شده بودند. پزشکان هم دستور داده بودند که آنها نباید در 24 ساعت اول غذا بخورند. تقریباً یک هفته، به‏صورت شبانه‏روز، در خدمت این آزاده‏های عزیز بودیم و خیلی برای من جالب بود.