با افزايش راهزنيهاي اخوان كه ديگر اموال اندك چوپانان و باديهنشينان انگيزه اصلي قتلهايشان بود، دولت بريتانيا به عبدالعزيز اعتراض كرد. استدلال اوليه عبدالعزيز اين بود كه ساختن پايگاه محافظتي خلاف سنت باديهنشينان است. بريتانيا در مقابل با ساختن برج و باروهاي مستحكمتر و افزايش تعداد نيرو و زره پوش و قلعههاي محافظتي، به عبدالعزيز در عمل گفت كه به هر قيمتي كه هست بغداد را حفظ خواهد كرد و عبدالعزيز ناچار خواهد بود كه نيروهايش را از تجاوز به اين مناطق باز دارد.
اما عبدالعزيز قادر به اين كار نبود. او نميتوانست آنها را از تجاوز به ديگر مناطق بازدارد. چرا كه اخوان گروهي از جان گذشته بودند كه تنها از طريق راهزني و پرورش شتر روزگار ميگذراندند، آنها جنگجوياني بودند كه عبدالعزيز خود تربيت كرده بود.
عقايد آنها باعث شده بود تا از هيچ قدرتي در زمين نترسند و از مرگ به عنوان راه ورود به بهشت استقبال كنند.۱۱۶
در نگاه كلي، اخوان گروهي كهنهپرست به حساب ميآمدند اما واقعيت ماجرا اين بود كه اخوان به چيزهايي معتقد بودند كه براساس شرايط زماني و مكاني بايد به آنها اعتقاد پيدا ميكردند.
عبدالعزيز كه خودش اخوان را تحريك كرده بود تا همه را به غير از وهابيها، مشرك و نماينده شيطان بدانند، براي حفظ وجهه بين المللي و حفظ حمايت بريتانيا و هم براي حفظ نظم و آرامش در نجد، به دردسر بزرگي افتاده بود. او چطور ميتوانست خطر هواپيماها و زرهپوشهاي فلزي را به آنها بفهماند؟ پس از مدتي عبدالعزيز به اين نتيجه رسيد كه نميتواند موضع آنها را كه تحت تاثير القائات وهابيت به راستي باور داشتند برگزيدگان خداوند هستند، تغيير دهد. ضمن اين كه به قول ليسي نظر بر اين كه عبدالعزيز خود بيگناهان قاتل را برانگيخته بود تا جزء اصلي نيروهاي مسلحاش باشند، در آن شرايط فقط با پذيرفتن خطر نابودي خودش ميتوانست به مخالفت با آنها بپردازد.۱۱۷
در اين شرايط عبدالرحمان؛ پدر سلطان نيز از دنيا رفت و او بزرگترين حامياش را كه ميتوانست به اتكاي موقعيت او بخشي از مشكلاتش را حل كند، از دست داد.
اگر تا آن زمان عبدالعزيز به دليل گسترش مرزها و نيز گرفتن امتياز از انگلستاني كه از اخوان به ستوه آمده بود، تلاش چنداني در حل مسئله نميكرد، اكنون ديگر قادر نبود كاري انجام دهد.
وهابيان همان طور كه از پيشرفتهاي علمي قرن بيستم اطلاعي نداشتند و همه چيز را به شيطان نسبت ميدادند، از پيچيدگيهاي روابط بينالملل نيز اطلاعي نداشتند. اگر اخوان براي رويارويي با آن چه كه آنها را در مرزها محدود ميكرد و براي مقابله با عبدالعزيز كه متهم به سازش با بريتانيا هم بود، دست به جهاد ميزدند، او چه كاري از دستش ساخته بود؟
در اين زمان عبدالعزيز كه در تقابل دو گروه گير افتاده بود، مجبور شد پيش از اين كه مورد خشم اخوان يا بريتانيا قرار گيرد، دست به كار شود. پس نمايندگان قبايل را به رياض دعوت كرد. به جز رهبران «مطير، عجمان و عتيبه» كه سه رهبر اصلي اخوان بودند، بقيه قبايل به رياض آمدند و اردوهايشان را برپا كردند. مرد بزرگ رياض در اين جا دست به ريسك بزرگي زد. اگر رهبران قبايل و نمايندگان شهرها با پيشنهاد او موافقت ميكردند، او ميتوانست دستكم سلطنت را ميان آل سعود نگاه دارد، اگر هم پيشنهاد وي را رد ميكردند، قدرتي كه از بيعت داوطلبانه اين افراد ميگرفت، در سركوبي مخالفانش غيرقابل تصور بود. پس زماني كه همه ميهمانان در كاخ گلياش جمع شدند، او به ناگهان اعلام كرد كه از حكومت بر نجد و حجاز استعفا ميكند. او گفت: «هر كس از خانواده مرا ميخواهيد، انتخاب كنيد و من همراه شما سر تعظيم فرو خواهم آورد.»
پيشنهاد عبدالعزيز همه را شگفتزده كرد. در حالي كه انتظار ميرفت او از سران اخوان به خاطر نيامدنشان به گردهمايي خشمگين باشد و آنها را مجازات كند، او چنين پيشنهادي را ميداد. او نه تنها توجهي به اخوان نكرده بود، بلكه اعلام كرد كه تمايلي ندارد بر مردمي كه حكومت وي را نميخواهند، فرمانروايي كند.
سران ديگر قبايل با تعجب به يكديگر نگريستند، بعد از عبدالعزيز چه كسي ميتوانست اين همه اطاعت را در ميان گروهها به دست آورد؟ درست بود كه او با كمك شمشير و نظم خشونتبار وهابي عربستان را متحد كرده بود و اگرچه كه قبايل هرگز به هم اعتماد نداشتند اما اكنون با يكديگر متحد بودند. آنها همچنين به عبدالعزيز بيش ازديگر كساني كه به طور جداگانه در گردهمايي نشسته بودند، اعتماد داشتند.
ريسك بزرگ عبدالعزيز جواب داد. مردمي كه در كاخ او جمع شده بودند، با صراحت اعلام كردند كه هيچ فرماندهي به جز او را نميخواهند.
***
بنابراين عبدالعزيز به آن چه ميخواست رسيد، قدرت او حالا به مراتب بيش از گذشته بود. وقتي از علماي وهابي خواسته شد كه در مورد پديدههاي نوين مانند اتومبيل، تلفن و بيسيم فتوا دهند آنها كه از آل شيخ بودند و در واقع قدرت اصلي وهابيت به حساب ميآمدند، اعلام كردند كه هيچ حديث و سنتي در اسلام كه استفاده از اين ابزار را محكوم كند، نميشناسند. البته در چند مورد به خصوص عبدالعزيز مجبور شد، خودش نظر يكي، دو نفر از ديگر علماي وهابي را اصلاح كند اما در مجموع نظري برخلاف نظر سلطان نبود.
سران قبايل و تعدادي از نمايندگان اخوان كه حضور داشتند همگي سوگند وفاداري خوردند و بيعتها تجديد شد. اكنون مشكل فقط پايگاهها و قلعههايي بود كه بريتانيا براي محافظت در برابر شبيخونها ساخته بود. قبايل ديگر نيز خواهان برداشتن اين قلعهها و پايگاهها بودند.
اما راهزني گروههاي اخوان و حمله و كشتار تجار نجدي بيدفاع در مرز عراق باعث شد تا مذاكره بر سر اين مسئله بينتيجه بماند. مشابه شبيخون اخوان
«قط قط» ـ كه صرفا براي دزدي و قتل طراحي شده بود ـ مدتي بعد توسط گروهي ديگر از اخوان طراحي شد و گروهي از باديه نشينان عنيزه قتل عام شدند. اين ديگر يك مخالفت آشكار با عبدالعزيز توسط نيروهايي بود كه براي ساليان طولاني برايش جنگيده بودند. از اين زمان به بعد سلطان نجد، به همان شيوه سالهاي نخست - تا قبل از به كارگيري اخوان - لشكرياني از قبايل را براي سركوب شورش اخوان، توسط پرداخت ليرههاي طلا، فراهم آورد. زماني كه او براي سركوب فيصل الدوويش راهي شد، لشكريان او سه برابر لشكر اخوان بودند.
اخوان كه پيوندهايشان را با عبدالعزيز گسسته بودند و تصور ميكردند او ديگر همان جنگجوي گذشته نيست و گروه شهرنشيني هم كه با وي به جنگ آمدهاند، توان مقاومت در برابر آنها را حتي با اين تعداد سرباز ندارند، در مذاكره تسليم نشدند و عاقبت جنازههايشان كه توسط مسلسلهاي سنگين سوراخ سوراخ شده بود، بر زمين افتاد. اين نخستين شكست اخوان بود. عبدالعزيز كه برادرانش را كشته بود، به تنها فردي كه پناه داد و او را بخشيد، فيصل الدوويش بود. او بعد از اين كه
قط قط را با خاك يكسان كرد و ابن بيجاد را به زندان انداخت، راهي مكه شد تا اعمال زيارت را بجاي آورد.
ماجراي برادران عبدالعزيز به همين جا ختم نشد و او مجبور شد يك بار ديگر با فيصل الدوويش بخشوده شده و اخوان قبايل عجمان و مطير رودررو شود. جنگي كه در نهايت اخوان را در هم كوبيد و فيصل الدوويش را ابتدا به يك ياغي فراري و سپس به يك پناهنده سياسي كويت بريتانيا تبديل كرد. بريتانيا نيز با تضمين گرفتن از اين كه عبدالعزيز برادرش؛ فيصل الدوويش را نميكشد، وي را به او تسليم كرد. عبدالعزيز با تاسف يار جنگياش را به زندان انداخت و الدوويش به دليل غدهاي كه در گلويش درآمده بود، در ميان بند با اندوه درگذشت.
پاورقي كيهان - ۲۸ / ۴ ۰/ ۱۳۹۴