ماجرا به اين ترتيب بود كه در ژوئن سال 1947 شاهزاده نصير يك ميهماني ترتيب داد. مقامي كه او به عنوان حاكم رياض داشت، به او اجازه ميداد كه بر تمام جنبههاي زندگي پايتخت از جمله نيروي پليس و دستگاه قضايي نظارت داشته باشد. در اين مقام شاهزاده نصير انبار كردن ويسكي را سادهتر از ديگران يافت و دستگاه تقطيري را مخفيانه به كار گرفت. اما الكل توليد شده چوب در دستگاه به طرز خطرناكي مسمومكننده بود.
وقتي ميهمانان شاهزاده از اين مشروب نوشيدند، هفت نفر از آنها كه اكثر آنها زن بودند، مسموم شدند و مردند. شايد اگر يكي از اين مردهها از شاهزادگان خانواده رشيد نبود، ميشد روي ماجرا سرپوش گذاشت اما آن شاهزاده پس از سقوط هيل در دربار سعود زندگي ميكرد و خويشاوندان او تصور كردند كه اين مسموميت عمدي بوده است. البته مسموم شدن خانواده رشيد اغلب اين گونه بود. بنابراين دو نفر از عموزادههاي آن شاهزاده به عراق پناهنده شدند و در آن جا بر عليه آل سعود و عياشي آنها هياهو به راه انداختند. بنابراين عبدالعزيز مجبور شد، پسرش را كه اتفاقا تا قبل از اين اتفاق او را به زهد و سختگيري در عادات مذهبي ميشناختند، با عصاي دستياش تنبيه كند. وقتي مشابه همين اتفاق در نوامبر 1951 توسط مشارع، هجدهمين پسر عبدالعزيز روي داد و آن جوان نوزده ساله در يكي از اين ميهمانيها، بعد از مصرف مشروبات الكلي يك نفر را كشت، اين ترديد براي مردم پيش آمد كه در نزد خانواده سلطان باورهاي مذهبي به واقع ابزاري براي رسيدن به قدرت بودهاست و پايههاي اصولي كه سلطان بر پايه وهابيت براي فرزندانش ساخته بود، به تكاني فرهنگي ميريخت. چنان كه كمي بعدتر اين اصول ديگر در بين خاندان سعود وجود نداشت و شاهزادهها و خانواده سلطنتي چه در خارج از عربستان و چه در اين كشور به اعمال خلاف اخلاق به طور آزادانه ميپرداختند. طبيعي بود كه در رويارويي با اين دوگانگي كه بخشي از آن توسط پليس مذهبي عربستان به شدت نهي ميشد و همان بخش توسط شاهزادگان سعودي ترويج ميشد، بخشي از جامعه دچار سردرگمي و واكنش شود.
***
جنگ قدرت در بين شاهزادگان سعود
براي مدت نيم قرن پس از مرگ عبدالعزيز فرزندان او بر عربستان حكومت كردهاند. اكنون (سال 2015) جوانترين پسر در قيد حيات سلطان عبدالعزيز بيش از 71 سال دارد. از زمان مرگ سلطان در سال 1953، طبق وصيت عبدالعزيز تاج و تخت از برادري به برادر جوانتر منتقل شده است. البته در اين ميان، تنها چند پسر از 47 پسر او به پادشاهي رسيدهاند و حالا تنها 14 نفر از فرزندان او در قيد حيات هستند كه بيشتر آنها يا بيمارند يا بسيار ناتوان. مقرن اگرچه يكي از پسران ابن سعود است اما او اصل و نسب قبيلهاي سعودي را ندارد. مادر او، كه در كتابهاي تاريخ به عنوان «بركه يمني» به وي اشاره شده، همسر صيغهاي يا كنيز مورد علاقه شاه بود. مقرن هنوز توسط رقباي ديگر خود در خاندان سلطنتي كه داراي اصل و نسبي برتر هستند، به چالش كشيده نشده است. چرا كه حفظ ظاهر همانند حفظ حاكميت مطلقه در خاندان سعود، براي آل سعود هر دو مهماند. در درون خاندان سعود هميشه دو تيره از ديگران متمايزترند؛ تيره سديريها و تيره نجديها اما در طول يكصد سال گذشته به طور عمده اين سديريها بودهاند كه حكومت را در اختيار داشتهاند. آنها وابستگي بيشتري به وهابيت داشته و از نوگرايي كمتري برخوردار بودهاند. «هفت سديري» عبارتي است كه درباره هفت برادرتني كه قدرتمندترين فرزندان عبدالعزيز بودند، استفاده ميشود، آنها حاصل ازدواج او با «حصه بنت احمد السديري» بودند؛ سعود، فيصل، خالد، فهد، عبدالله، سلطان، نايف و سرانجام عبدالله.
هر كدام از اين پسران به تنهايي آدم را به ياد سلطان پير مياندازد كه تا وقتي بيماري او را از پاي درنياورده بود، روي تخت حكومت مينشست و در حالي كه پسران و اعضاي حكومت در مقابل پاهايش نشسته بودند، بر آنها فرمان ميراند، گاهي هم سلطان در اثناي شنيدن گزارشي به چرت ميافتاد، آن وقت همه براي مدتها سكوت ميكردند تا چرت سلطان پاره نشود. با اين تفاوت كه در آن زمان هم حكومت عربستان جوان بود و هم شاهان منتظر. حالا همان طور كه سلطانها پير شدهاند، نظام حكومتي عربستان هم پير است و پيرهاي محافظهكار براي اين كه حكومت را از دست ندهند، چارهاي ندارند مگر اين كه همچنان به قدرتي كه براي نزديك به 90 سال از آنها حفاظت كرده است، تكيه كنند و همچنان سياست محافظهكاري را در پيش بگيرند.
در مقابل اين نظام پير و فرتوت جوانان عرب وجود دارند كه با نظامهاي حكومتي ديگر آشنا شدهاند و نتيجه نظام شاهنشاهي را كه به ثروت شاهان و فقر عمومي مردم ختم ميشود، نميپذيرند.
اما آيا حاكمان اين كشور خواهند توانست از بحران داخلي رها شوند و وضع موجود در عربستان را با وجود آن همه دوگانگي حفظ كنند؟ سرنوشت آل شيخ با وجود مظاهر زندگي جديد، وجود جوانان تحصيلكرده و علماي آگاه و جنگ قدرت چه خواهد شد؟ آيا آنها همچنان قدرت مذهبي را در عربستان به دست خواهند گرفت يا با توجه به روشنگريهاي عالمان و مراكز علمي جهان اسلام، نقش ويرانگري وهابيت و اساس اين فرقه بيش از پيش آشكار خواهد شد؟ آيا همان سياستي كه زماني عبدالعزيز را به قدرت رساند، باز هم عربستان را قدرتمند خواهد كرد يا اين بار باعث مرگ نسل سوم سلاطين سعود و وهابيت خواهد شد؟
شاهان محافظهكارو تضاد منافع با اعراب
براي دهههاي متمادي پس از مرگ عبدالعزيز، آل سعود براي حفظ ثبات ساختار سياسياش، مجبور بوده است كه سياست محافظهكارانهاي را در پيش بگيرد. اين رويكرد محافظهكارانه با روي كار آمدن ناصر و طرح ايدئولوژي پان عربيسم او در مصر تقويت شده و نزديكي هر چه بيشتر عربستان سعودي را به آمريكا به دنبال داشت. اما هرچه عربستان به آمريكا نزديك شده، درسياست خارجياش هم منفعلتر عمل كرده است. چنان كه در جنگ اعراب با صهيونيستها، براي حفظ فلسطين، حاكمان مكه و مدينه كمترين تاثير را داشتهاند. شكست اعراب در جنگ 1967 را ميتوان پايان ناصريسم و مرگ ناصر را نوعي تخفيف در جنگ سرد عربي دانست كه فشارهاي منطقهاي را بر عربستان به جهت اين محافظهكاري كم ميكرد. همزمان با جنگ سرد عربي، نظام بينالمللي هم جنگ سردي را در نتيجه رقابت دو ابرقدرت شرق و غرب – شوروي و آمريكا- تجربه ميكرد. با فروپاشي شوروي، اين جنگ سرد هم به پايان رسيد و كشور عربستان به تبع تكقطبي شدن قدرت جهان با برتري ايالات متحده، عرصه عمل وسيعتري را در خاورميانه به دست آورد. درآمدهاي كلان حاصل از فروش نفت و شرايط حاكم بر منطقه دوباره پسران عبدالعزيز را بر سر ذوق آورد تا يك بار ديگر با بسط نظام ارزشي خود كه مبتني بر وهابيت بود، براي در دست گرفتن خاورميانه و جهان اسلام اقدام كند.
اما براي سلطانهاي پير سخت است كه از سد برخي كشورها همانند ايران ـ به عنوان كشوري كه از سال 1979 با انقلاب اسلامي تغييرات بسياري را در سطح حكومتي و ايدئولوژي تجربه كرده است و سياست خارجياش تغييراتي 180 درجهاي را به خود ديده ـ عبور كند. تضاد اين كشور در رويارويي با مسائل بينالمللي از جمله مسئله فلسطين، كه بسيار بيشتر از حساسيت و توجه خود اعراب است، هم باعث شده تا عربستان كه خودش را رهبر اسلامي جهان عرب ميبيند و به نوعي همان ارزش خليفه جهان اسلام زمان عثماني را براي خودش قائل است و از حقوق خودش ميداند، رقابت گستردهاي را با ايران در سطح منطقهاي آغاز كند. جنگ 33 روزه نقطه اوج اين رقابتها بود. در طول حمله اسرائيل به جنوب لبنان، عربستان به همراه مصر و اردن، حزبالله لبنان را به ماجراجويي متهم كردند و تقصير جنگ را به گردن اين گروه
انداختند.
اما عليرغم اين كه آنها حزبالله را تنها گذاشتند، رژيم صهيونيستي نتوانست حزبالله را حذف كند. اكنون آل سعود به اين ميانديشيد كه حمايت ايران از حزبالله باعث نفوذش در درياي مديترانه خواهد شد.
از طرفي حادثه 11 سپتامبر، لشكركشي ايالات متحده را به خاورميانه و سقوط طالبان در افغانستان و سرنگوني صدام حسين در عراق را به دنبال داشت. از اين تاريخ به بعد نقشه سياسي خاورميانه تغيير اساسي كرده است. سقوط صدام حسين كه دوست آمريكا و دشمن ديرينه ايران بود و بلافاصله پس از انقلاب اسلامي براي نابودي ايران آستين بالا زد و جنگي 8 ساله را تحميل كرد - به ناچار – به دست خود آمريكا و در نهايت به ضرر عربستان و آمريكا تمام شد؛ چرا كه آزادي عمل ايران در جبهه غرب و جنوب غرب را به دنبال داشته است. همراه با اين، وجود اكثريت شيعه در عراق و نفوذ گسترده ايران در بين گروههاي شيعي، باعث شده است تا نظامي در عراق بر سر كار آيد كه تمايل زيادي به جانب ايران داشته باشد.
اين مسئله خشم عربستان را به دنبال داشت، به گونهاي كه اين كشور دولت شيعي ابراهيم جعفري را به رسميت نشناخت.
پاورقي كيهان - ۱۱ / ۰۵ / ۱۳۹۴