تروریست هایی که از سوی آل سعود تغذیه می شوند ! (۳۹)
پیدا و پنهان شکلگیری وهابیت
جنگ 2008 و 2009 غزه نيز برگي ديگر بر تنشها و رقابتهاي منطقهاي بين ايران و عربستان افزود. اين جنگ نيز نمايشگر تغييرات در طبيعت سياست منطقهاي در خاورميانه و نمودي از همان روايت موجود در جنگ 2006 لبنان بود.
عربستان و مصر اگرچه سعي كردند در بازسازي غزه كمك كنند اما حماس را نيروي طرفدار ايران در نوار غزه و در جهان سني ناميدند كه باعث نفوذ ايران، هم در جهان عرب و هم در جهان سني شده است. در چنين فضايي، رسانههاي عربي كه توسط عربستان و قطر هدايت ميشدند، برخلاف حساسيت عموم مردم نسبت به قضيه فلسطين در جهان عرب، سعي كردند تا احساسات ضد حماس و ضد حزبالله را جايگزين احساسات ضداسراييلي كنند. اما به دليل خيزشهاي عربي كه در منطقه شكل گرفته بود، تحولات برخلاف خواستههاي عربستان پيش رفت. با سرنگوني حكومتهاي ديكتاتوري مصر، تونس و يمن كه از متحدان عربستان بودند، آل سعود نيز احساس خطر كرد.
عربستان ابتدا سعي كرد تا از طريق مداخله نظامي در بحرين و ديگر كشورهاي خليج فارس مانع از همهگيري اين تحولات در حوزه نفوذش در خليج فارس شود. سپس با تزريق پولهايش به گروههاي تكفيري و جهادي تلاش كرد با ايجاد تفرقه و جنگ داخلي نوعي بيثباتي را در منطقه دامن بزند تا لزوم ايجاد امنيت و دخالت كشورهاي آمريكا و اعضاي سازمان ملل و خود عربستان در منطقه احساس شود.
تاكتيكهايي كه عربستان براي كنترل انقلابهاي عربي در كشورهاي سلطاننشين تونس و بحرين به كار برده است، اگرچه وضعيت موجود را براي مدتي حفظ خواهد نمود اما به دليل نظام موجود، انقلاب در اين كشورها حتمي است. از اين روست كه اگرچه حمايت از گروههاي تكفيري براي جلوگيري از وقوع انقلاب و سركوب نيروهاي آزاديخواه، ايجاد رعب در ميان مسلمانان ـ با كشتار آنها ـ تنها راه چاره است اما در نهايت تلاش بيهودهاي خواهد بود.
با حمايت از سلفيهاي تندرو و نظاميان مصري بود كه عربستان قادر شد حكومت اخوانالمسلمين۱۲۷ در مصر را دچار شكست كند، در بحرين نيز با حمايت از آل خليفه، پل عظيمي كه خاك اين كشور را به خاك عربستان ضميمه ميكرد مستحكمتر از پيش كرد.
از طرفي مخالفت برخي از علماي الازهر با افراطيگري وهابيان بر عليه شيعيان و حتي تاييد برخي از عقايد شيعه، تضاد ميان پيروان دو مذهب شيعه و سني را بيش از گذشته كمتر و سختگيري و كشتار شيعيان را به دست اين گروه با انتقاد و مخالفت علماي بيشتري از جهان اسلام روبهرو كرده است. از سوي ديگر وهابيت عربستان نه تنها در ميان بنيادگرايان با انتقاد روبهرو است، بلكه در ميان جمعيت اهل سنت نيز نتوانسته است از محبوبيت و مقبوليت برخوردار شود و پيروان مذاهب اربعه گرايشي به افكار محمدبن عبدالوهاب ندارند.
در كنار اين دو عامل كه جايگاه وهابيت را متزلزل نشان ميدهد، مسئله جانشيني سلطنت در عربستان مطرح است و با مرگ آخرين پسران ملك عبدالعزيز تنش بين نوههاي او براي رسيدن به قدرت در هر صورت حتمي است. به تبع هرگونه تضعيف قدرت در سطح بالاي سلطنت، حكومت آل شيخ و فرقه وهابيت بر عربستان را به خطر مياندازد، اشتباهات استراتژيك آل سعود در منطقه نيز بر كاهش اين قدرت روز به روز ميافزايد.
ثروتي كه خطرناك است
افزايش ثروت و رفاه در دهههاي 1960 و 1970 ميلادي باعث شد پادشاهي سعودي فشارهاي نوگرايي محيط را تجربه كند. به دليل رشد ميزان صادرات نفت پادشاهي عربستان روز به روز ثروتمندتر ميشود اما به همان نسبت نيز نگرانياش از مسايل امنيتي بيشتر ميشود.
تحولات اقتصادي و سياسي و نوسازي پادشاهي كه ستون اصلي آن بر اساس وهابيت گذاشته شده است، مسئلهاي نيست كه بتوان به سادگي از كنار آن گذشت. به خصوص كه اين مسئله نظام حاكم بر مذهب اين كشور را به خطر مياندازد.
با افزايش رفاه و تحولاتي كه به خصوص از زمان ملك فهد تجديد شد، اين تهديد و خطر نيز جديتر به نظر ميرسد.
در ميان كشورهاي اسلامي، عربستان از همان روزهاي نخست حكومت آلسعود، به خاطر سياستي كه در قبال مسئله فلسطين و ساير كشورهاي عربي در پيش گرفت، به عنوان كشوري محافظهكار شناخته شده است. هنوز سندي در تاريخ به ثبت نرسيده است كه به نقش سازنده و موثر اين كشور در قبال دهها بحران مربوط به كشورهاي عربي خاورميانه حتي اشارهاي داشته باشد؛ چرا كه عربستان ناچار است، براي حفظ ثروتي كه از طريق داد و ستد نفت با كشورهاي اروپايي و به خصوص آمريكا به دست ميآورد، همان سياست عبدالعزيز را در قبال مسائل منطقهاي پياده كند.
از طرفي آل سعود بناي حكومتش را بر ستون وهابيت گذاشته است، شاهان پس از عبدالعزيز نيز ميدانستند كه بايد با علماي اين فرقه كنار آمد. اما امروز شاهزادگان سعودي در مقابل چشمان علماي وهابي هر طور كه ميخواهند زندگي ميكنند. اگر هم زماني كاري برخلاف آموزههاي وهابيت از آنها سر بزند و تيتر روزنامهاي شود، آنها نگراني خاصي از بابت علماي وهابي ندارند. با اين حال آل سعود ميداند كه اگر روال كار به همين صورت باقي بماند، سرانجام لبه تيز انتقادها ابتدا گلوي وهابيت و سپس آل سعود را خواهد بريد. اكنون نه ميتوان وهابيت را از نظام عربستان بركند و نه چند هزار شاهزادهاي را كه در نظام پادشاهي عربستان وجود دارند، توجيه كرد از اشرافيتي كه روابط نامشروع و ثروت بيحد و حصر را به دنبال دارد، دست بردارند.
طبيعي است كه علماي وهابي براي حفظ قدرت مذهبي، بيكار ننشستهاند؛ چرا كه مخالفت برخی از سلفیون با آل سعود در دهههاي 1970 و 1980 به خصوص از زماني كه ايدئولوژيهاي رقيب عربي مانند ايدئولوژي ناصر در مصر يا بعث در عراق يا حتي ايدئولوژي كمونيسم در شوروي رو به افول گذاشته بود، شدت يافته بود.
در همين دوران بود كه يكي از رهبران سلفی، مسجدالحرام را در مخالفت با آل سعود تسخير كرد. اين حادثه طليعه موج جديدي از اسلامگرايي بود كه برخلاف اسلامگرايي سنتي و قبيلهاي، شامل چندين هزار شهرنشين جوان و طبقه متوسطي بود كه توسط وعاظ، معلمان و دانشجويان دانشگاهي مذهبي هدايت ميشدند.
اندكي بعد جنگ دوم خليج فارس در ابتداي دهه 1990 پيش آمد. اين جنگ وابستگي آل سعود را به حمايت غرب بيش از پيش نشان داد و زماني كه نيروهاي غيرمسلمان چندمليتي در خاك مقدس اسلام پياده شدند، مشروعيت مذهبي پادشاهي سعودي به طور اساسيتري زير سوال رفت.
اكنون آن بخشی از سلفیها و در نمايي كليتر اسلامگراهاي جديد دچار خشم شده بودند.
عربستان چگونه ميتوانست از خشم اين سپاه كه از درون نظام سعودي تغذيه ميشود، به سلامت عبور كند؟
بنا بر آموزههاي گذشته عبدالعزيز سياستمداران اين كشور متوجه اين مسئلهاند كه سپاه متعصب و بيرحم و بيباكي كه از مدد تعاليم وهابيان در دل اين كشور ايجاد شده، بايد به طريقي متوجه خارج از مرزهاي اين كشور شود. در سال 1912، عبدالعزيز با در اختيار قرار دادن پول و اسلحه و ذخاير و مهمات جنگي، از اخوان نيرويي ساخته بود كه شهرها را برايش يكي يكي فتح كردند، در آن دوران نيز او توسط همين جماعت مورد انتقاد قرار گرفته بود اما به محض اين كه آنها متوجه جنگها شدند، پيكان انتقادات نيز از سينه عبدالعزيز برداشته شد. پس با در پيش گرفتن روش عبدالعزيز، سلطانهاي وهابي همين رويه را در پيش گرفتهاند و گروههاي جديد مذهبي با ايدئولوژي بنيادگرايي در خارج از مرزهاي عربستان ظهور كرده و عبدالوهابهاي ديگري پا به عرصه گذاشتهاند. در واقع عربستان با هدايت و انحراف بحران از داخل به خارج لبه تيز انتقاد بنيادگراها را از گلوي آل سعود برداشته است و چه بهتر كه اين نيروها به جايي هدايت شوند كه براي منافع عربستان سودي هم داشته باشد.
فصل دوازدهم
تروريسم تكفيري
از دهههاي 1970 و 1980 شكل تازهاي از بنيادگرايي با رنگ و لعاب مذهبي پا به عرصه گذاشته است. آنها همگي ادعا ميكنند كه از اسلاف سلفي خود متاثرند و به نوعي ادامه جنبشهاي بنيادگرا در منطقه به حساب ميآيند. اما اين گروهها با روشهاي جداگانه از هم قابل تفكيك هستند. جريانهاي سلفي معتدل و جريانهاي سلفي تكفيري.
همين خط مشي باعث شده است كه عليرغم تبليغاتي كه خود جريانها براي قرار دادن خويش در گروه سلفيگري به راه انداختهاند، محققان و پژوهشگران همه جريانات منسوب به سلفيگري را سلفيه ندانند و معتقد باشند كه افكار برخي از آنها هيچ ربطي به سلفيه ندارد.۱۲۸
بنيادگرايان جديد كه به شدت متاثر از جماعت موسوم به اخوانالتوحيد عربستان و اسلاف سلفي آنها هستند، خط و مشي خشونتآميز و براندازانهاي را از خود نمايش دادهاند كه باعث شده با عنوان نوبنيادگرايان شناخته شوند. شبكه القاعده مهمترين گروه بنيادگرايان بود كه در افغانستان صاحب قدرت شد. القاعده به ظاهر با هجوم نظاميان شوروي به افغانستان، با هدف جنگ با اشغالگران تشكيل شد اما حمايت نظامي - سياسي آمريكا و پاكستان و كمكهاي مالي عربستان باعث شد تا آنها پس از سقوط شوروي و خروج نيروهاي اين كشور، صاحب قدرت زيادي شوند و كمكم به ساير مناطق نيز نفوذ كنند. و از آن پس گروههاي منشعب از طالبان در كشورهاي ديگر با همان ايدئولوژي اوليه اين گروه – بر اساس تكفير مخالفان – به فعاليتهاي تروريستي پرداختند.
در همين دوران موج اعتراضها در كشورهاي عربي زمينه تازهاي از فعاليت را براي اين گروهها فراهم كرد.
دستگاه امنيتي عربستان سعودي در پس پرده عملياتهاي تروريستي در عراق سوريه، لبنان و يمن نقش مهمي دارد. اين كشور كه از راه فروش روزانه حدود ده ميليون بشكه نفت در روز، ثروت هنگفتي را جمعآوري مي كند، براي ادامه حياتش مجبور به حفظ تروريسم مذهبي است. اكنون كه پادشاهي عربستان، نظامي پير و فرتوت است، در ميان كشورهاي عرب كشورهاي عراق، سوريه، لبنان و مصر به لحاظ هدايت اين كشورهاي از جايگاه بهتري برخوردارند، ضمن اين كه تنها راه جلوگيري از انقلابهاي مردمي مشابه ليبي و مصر، دامن زدن به اختلافات مذهبي است كه مانع از وحدت گروههاي مخالف ميشود.
عربستان ابتدا سعي كرد تا از طريق مداخله نظامي در بحرين و ديگر كشورهاي خليج فارس مانع از همهگيري اين تحولات در حوزه نفوذش در خليج فارس شود. سپس با تزريق پولهايش به گروههاي تكفيري و جهادي تلاش كرد با ايجاد تفرقه و جنگ داخلي نوعي بيثباتي را در منطقه دامن بزند تا لزوم ايجاد امنيت و دخالت كشورهاي آمريكا و اعضاي سازمان ملل و خود عربستان در منطقه احساس شود.
تاكتيكهايي كه عربستان براي كنترل انقلابهاي عربي در كشورهاي سلطاننشين تونس و بحرين به كار برده است، اگرچه وضعيت موجود را براي مدتي حفظ خواهد نمود اما به دليل نظام موجود، انقلاب در اين كشورها حتمي است. از اين روست كه اگرچه حمايت از گروههاي تكفيري براي جلوگيري از وقوع انقلاب و سركوب نيروهاي آزاديخواه، ايجاد رعب در ميان مسلمانان ـ با كشتار آنها ـ تنها راه چاره است اما در نهايت تلاش بيهودهاي خواهد بود.
با حمايت از سلفيهاي تندرو و نظاميان مصري بود كه عربستان قادر شد حكومت اخوانالمسلمين۱۲۷ در مصر را دچار شكست كند، در بحرين نيز با حمايت از آل خليفه، پل عظيمي كه خاك اين كشور را به خاك عربستان ضميمه ميكرد مستحكمتر از پيش كرد.
از طرفي مخالفت برخي از علماي الازهر با افراطيگري وهابيان بر عليه شيعيان و حتي تاييد برخي از عقايد شيعه، تضاد ميان پيروان دو مذهب شيعه و سني را بيش از گذشته كمتر و سختگيري و كشتار شيعيان را به دست اين گروه با انتقاد و مخالفت علماي بيشتري از جهان اسلام روبهرو كرده است. از سوي ديگر وهابيت عربستان نه تنها در ميان بنيادگرايان با انتقاد روبهرو است، بلكه در ميان جمعيت اهل سنت نيز نتوانسته است از محبوبيت و مقبوليت برخوردار شود و پيروان مذاهب اربعه گرايشي به افكار محمدبن عبدالوهاب ندارند.
در كنار اين دو عامل كه جايگاه وهابيت را متزلزل نشان ميدهد، مسئله جانشيني سلطنت در عربستان مطرح است و با مرگ آخرين پسران ملك عبدالعزيز تنش بين نوههاي او براي رسيدن به قدرت در هر صورت حتمي است. به تبع هرگونه تضعيف قدرت در سطح بالاي سلطنت، حكومت آل شيخ و فرقه وهابيت بر عربستان را به خطر مياندازد، اشتباهات استراتژيك آل سعود در منطقه نيز بر كاهش اين قدرت روز به روز ميافزايد.
ثروتي كه خطرناك است
افزايش ثروت و رفاه در دهههاي 1960 و 1970 ميلادي باعث شد پادشاهي سعودي فشارهاي نوگرايي محيط را تجربه كند. به دليل رشد ميزان صادرات نفت پادشاهي عربستان روز به روز ثروتمندتر ميشود اما به همان نسبت نيز نگرانياش از مسايل امنيتي بيشتر ميشود.
تحولات اقتصادي و سياسي و نوسازي پادشاهي كه ستون اصلي آن بر اساس وهابيت گذاشته شده است، مسئلهاي نيست كه بتوان به سادگي از كنار آن گذشت. به خصوص كه اين مسئله نظام حاكم بر مذهب اين كشور را به خطر مياندازد.
با افزايش رفاه و تحولاتي كه به خصوص از زمان ملك فهد تجديد شد، اين تهديد و خطر نيز جديتر به نظر ميرسد.
در ميان كشورهاي اسلامي، عربستان از همان روزهاي نخست حكومت آلسعود، به خاطر سياستي كه در قبال مسئله فلسطين و ساير كشورهاي عربي در پيش گرفت، به عنوان كشوري محافظهكار شناخته شده است. هنوز سندي در تاريخ به ثبت نرسيده است كه به نقش سازنده و موثر اين كشور در قبال دهها بحران مربوط به كشورهاي عربي خاورميانه حتي اشارهاي داشته باشد؛ چرا كه عربستان ناچار است، براي حفظ ثروتي كه از طريق داد و ستد نفت با كشورهاي اروپايي و به خصوص آمريكا به دست ميآورد، همان سياست عبدالعزيز را در قبال مسائل منطقهاي پياده كند.
از طرفي آل سعود بناي حكومتش را بر ستون وهابيت گذاشته است، شاهان پس از عبدالعزيز نيز ميدانستند كه بايد با علماي اين فرقه كنار آمد. اما امروز شاهزادگان سعودي در مقابل چشمان علماي وهابي هر طور كه ميخواهند زندگي ميكنند. اگر هم زماني كاري برخلاف آموزههاي وهابيت از آنها سر بزند و تيتر روزنامهاي شود، آنها نگراني خاصي از بابت علماي وهابي ندارند. با اين حال آل سعود ميداند كه اگر روال كار به همين صورت باقي بماند، سرانجام لبه تيز انتقادها ابتدا گلوي وهابيت و سپس آل سعود را خواهد بريد. اكنون نه ميتوان وهابيت را از نظام عربستان بركند و نه چند هزار شاهزادهاي را كه در نظام پادشاهي عربستان وجود دارند، توجيه كرد از اشرافيتي كه روابط نامشروع و ثروت بيحد و حصر را به دنبال دارد، دست بردارند.
طبيعي است كه علماي وهابي براي حفظ قدرت مذهبي، بيكار ننشستهاند؛ چرا كه مخالفت برخی از سلفیون با آل سعود در دهههاي 1970 و 1980 به خصوص از زماني كه ايدئولوژيهاي رقيب عربي مانند ايدئولوژي ناصر در مصر يا بعث در عراق يا حتي ايدئولوژي كمونيسم در شوروي رو به افول گذاشته بود، شدت يافته بود.
در همين دوران بود كه يكي از رهبران سلفی، مسجدالحرام را در مخالفت با آل سعود تسخير كرد. اين حادثه طليعه موج جديدي از اسلامگرايي بود كه برخلاف اسلامگرايي سنتي و قبيلهاي، شامل چندين هزار شهرنشين جوان و طبقه متوسطي بود كه توسط وعاظ، معلمان و دانشجويان دانشگاهي مذهبي هدايت ميشدند.
اندكي بعد جنگ دوم خليج فارس در ابتداي دهه 1990 پيش آمد. اين جنگ وابستگي آل سعود را به حمايت غرب بيش از پيش نشان داد و زماني كه نيروهاي غيرمسلمان چندمليتي در خاك مقدس اسلام پياده شدند، مشروعيت مذهبي پادشاهي سعودي به طور اساسيتري زير سوال رفت.
اكنون آن بخشی از سلفیها و در نمايي كليتر اسلامگراهاي جديد دچار خشم شده بودند.
عربستان چگونه ميتوانست از خشم اين سپاه كه از درون نظام سعودي تغذيه ميشود، به سلامت عبور كند؟
بنا بر آموزههاي گذشته عبدالعزيز سياستمداران اين كشور متوجه اين مسئلهاند كه سپاه متعصب و بيرحم و بيباكي كه از مدد تعاليم وهابيان در دل اين كشور ايجاد شده، بايد به طريقي متوجه خارج از مرزهاي اين كشور شود. در سال 1912، عبدالعزيز با در اختيار قرار دادن پول و اسلحه و ذخاير و مهمات جنگي، از اخوان نيرويي ساخته بود كه شهرها را برايش يكي يكي فتح كردند، در آن دوران نيز او توسط همين جماعت مورد انتقاد قرار گرفته بود اما به محض اين كه آنها متوجه جنگها شدند، پيكان انتقادات نيز از سينه عبدالعزيز برداشته شد. پس با در پيش گرفتن روش عبدالعزيز، سلطانهاي وهابي همين رويه را در پيش گرفتهاند و گروههاي جديد مذهبي با ايدئولوژي بنيادگرايي در خارج از مرزهاي عربستان ظهور كرده و عبدالوهابهاي ديگري پا به عرصه گذاشتهاند. در واقع عربستان با هدايت و انحراف بحران از داخل به خارج لبه تيز انتقاد بنيادگراها را از گلوي آل سعود برداشته است و چه بهتر كه اين نيروها به جايي هدايت شوند كه براي منافع عربستان سودي هم داشته باشد.
فصل دوازدهم
تروريسم تكفيري
از دهههاي 1970 و 1980 شكل تازهاي از بنيادگرايي با رنگ و لعاب مذهبي پا به عرصه گذاشته است. آنها همگي ادعا ميكنند كه از اسلاف سلفي خود متاثرند و به نوعي ادامه جنبشهاي بنيادگرا در منطقه به حساب ميآيند. اما اين گروهها با روشهاي جداگانه از هم قابل تفكيك هستند. جريانهاي سلفي معتدل و جريانهاي سلفي تكفيري.
همين خط مشي باعث شده است كه عليرغم تبليغاتي كه خود جريانها براي قرار دادن خويش در گروه سلفيگري به راه انداختهاند، محققان و پژوهشگران همه جريانات منسوب به سلفيگري را سلفيه ندانند و معتقد باشند كه افكار برخي از آنها هيچ ربطي به سلفيه ندارد.۱۲۸
بنيادگرايان جديد كه به شدت متاثر از جماعت موسوم به اخوانالتوحيد عربستان و اسلاف سلفي آنها هستند، خط و مشي خشونتآميز و براندازانهاي را از خود نمايش دادهاند كه باعث شده با عنوان نوبنيادگرايان شناخته شوند. شبكه القاعده مهمترين گروه بنيادگرايان بود كه در افغانستان صاحب قدرت شد. القاعده به ظاهر با هجوم نظاميان شوروي به افغانستان، با هدف جنگ با اشغالگران تشكيل شد اما حمايت نظامي - سياسي آمريكا و پاكستان و كمكهاي مالي عربستان باعث شد تا آنها پس از سقوط شوروي و خروج نيروهاي اين كشور، صاحب قدرت زيادي شوند و كمكم به ساير مناطق نيز نفوذ كنند. و از آن پس گروههاي منشعب از طالبان در كشورهاي ديگر با همان ايدئولوژي اوليه اين گروه – بر اساس تكفير مخالفان – به فعاليتهاي تروريستي پرداختند.
در همين دوران موج اعتراضها در كشورهاي عربي زمينه تازهاي از فعاليت را براي اين گروهها فراهم كرد.
دستگاه امنيتي عربستان سعودي در پس پرده عملياتهاي تروريستي در عراق سوريه، لبنان و يمن نقش مهمي دارد. اين كشور كه از راه فروش روزانه حدود ده ميليون بشكه نفت در روز، ثروت هنگفتي را جمعآوري مي كند، براي ادامه حياتش مجبور به حفظ تروريسم مذهبي است. اكنون كه پادشاهي عربستان، نظامي پير و فرتوت است، در ميان كشورهاي عرب كشورهاي عراق، سوريه، لبنان و مصر به لحاظ هدايت اين كشورهاي از جايگاه بهتري برخوردارند، ضمن اين كه تنها راه جلوگيري از انقلابهاي مردمي مشابه ليبي و مصر، دامن زدن به اختلافات مذهبي است كه مانع از وحدت گروههاي مخالف ميشود.
پاورقي كيهان - ۱۳ / ۰۵ / ۱۳۹۴