وهابيت حق خداوندي براي خود قائل است
اما بزرگترين ايراد وارده بر وهابيت اين است كه آنها همچون خوارج خود حكم به كفر بندگان ميدهند.در حالي كه به استناد قرآن و احاديث ميتوان گفت كه اين حقي است كه خداوند تنها براي خود قائل شده است. از آيات صريح قرآن است كه خداوند ميفرمايد:۱۸۲
يا ايها الذين امنوا اذا ضربتم في سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن القي اليكم السلام لست مومنا تبتغون عرض الحيوه الدنيا فعندالله مغانم كثيره كذلك كنتم من قبل فمن الله عليكم فتبينوا ان الله كان بما تعملون خبيرا.»
«اي اهل ايمان،چون در راه دين خدا بيرون رويد، در كار دشمن و دوست تحقيق كنيد و بر آن كس كه اظهار اسلام كند و به شما سر تسليم فرود آورد نسبت كفر مدهيد تا به بهانهاي مال و جانش را بر خود حلال كنيد و از متاع ناچيز دنيا چيزي غنيمت بريد كه غنائم بيشمار نزد خداست. اسلام شما هم اول امر همچنين اظهار و تسليمي بيش نبود تا وقتي كه خدا بر شما به نور ايمان منت گذاشت تا از اظهار اسلام بر حقيقت ايمان رسيديد. پس اكنون بايد تحقيق كنيد و به هوس و طمع در جان و مال مردم كسي را به كفر نسبت ندهيد كه خدا به هر چه كنيد، كاملا آگاه است.»
همچنين بايد گفت در حالي كه علماي مذاهب اربعه پذيرفتهاند كه سخن و سيره پيغمبر اين بود كه گوينده شهادتين را ديگر كافر نميدانست و حتي از پيامبر نقل ميشود كه ايشان فرمودهاند: «هر كس بميرد در حالي كه ميداند كه جز خدا، خدايي نيست داخل بهشت ميشود.»، نوسلفيها به حكم كفر غير خودشان راي ميدهند.
زماني كه پيامبر معاذبن جبل را براي دعوت مردم به سوي خدا به يمن فرستاد به وي فرمود، «تو به نزد قومي از اهل كتاب ميروي، نخست ايشان را به شهادت لا اله الاالله دعوت كن، هرگاه اطاعت كردند آگاهشان نما كه خداوند پنج نماز در هر شبانهروز بر آنها واجب كرده است، اگر پذيرفتند بگو كه بر ثروتمندان دادن زكات واجب است تا به فقرا پرداخت شود.۱۸۳
ابن حنبل از عمر و او از پيغمبر (ص) روايت كرده است كه: خداوند به من دستور داد كه با مردم جنگ كنم تا
كلمه لا اله الاالله را بر زبان جاري سازند و هر كس آن را بگويد مال و جانش، محفوظ است مگر آنجا كه حقي در ميان است و حساب كار با خداي تعالي است.۱۸۴
بنابراين حكم به كفر و شرك كسي برخلاف روح اسلام و منافي با سيره پيامبر است! نمونههاي صريح بسياري از رفتار پيامبر در اين باره ميتوان ذكر كرد. پيامبر خود وقتي شنيد اسامه بن زياد،مرد بتپرستي را كه در ميدان جنگ كلمه توحيد را بر زبان جاري ساخته، كشته است، سخت بر او غضب كرد و اين عذر اسامه را كه او از ترس كشته شدن توحيد را بر زبان آورده، نپذيرفت و فرمود كه آيا دل او را شكافتي تا ببيني از روي اعتقاد بود يا ترس؟ يا وقتي عمر از پيغمبر (ص) اجازه خواست كه عبدالله ابن ابي، رئيس منافقين را به قتل برساند، پيغمبر فرمود كه اگر چنين كني مردم خواهند گفت كه محمد، اصحاب خود را ميكشد! پيامبر به عمر وديگران فهماند كه وقتي كسي كلمه توحيد را ميگويد، در رده مسلمانان است، باقي حكم مربوط به خداوند ميشود كه به اسرار قلوب آگاه است.
چگونه است كه وهابيان خود را صاحب اين حق خداوندي ميدانند؟
پاورقي كيهان - ۰۱ / ۰۶ / ۱۳۹۴