ما كه تنها مانده بوديم به ناچار تسليم بازي خاطرات ميشديم. عبور و مرور از راهها و كوچهها و خيابانها بطور مدام احساسي را در درونمان برميانگيخت كه حس غربت بود. روزها وقتي كوتاهتر ميشد، اغلب دوست داشتيم كه صداي زنگ بلند شود و صداي پايي آشنا در دالان خانه بپيچد اما طبيعي بود كه اينها فقط بازي با آرزوها بود. كسي نميآمد، عقربهها به عادت خود حركت ميكردند و زنگ در خانه اگر بلند ميشد يا براي يكي از ما بچهها بود كه بيهيچ هدفي در محله ميگشتيم يا براي پدر كه كم حرفتر شده بود و بهانه ميآورد كه تهران جاي زندگي نيست. به نوعي همه چيز درهم ريخته بود.
***
دومين روز محرم درحالي كه شب فرا ميرسيد، سر و صداهايي از خيابان آمد. صداها نزديك و نزديكتر و بعد دور شدند، مرداني ميخواندند و ضربات موزوني بر طبلها نواخته ميشد. بعد چهره مادر تيرهتر شد، با چشماني خسته بلند شد و بيرون رفت. روي اولين پله نشست و به تماشاي شب كه قدرتش را برفراز آسمان به رخ ميكشيد، مشغول شد.
- يا حضرت اباالفضل ! خودت خبري از اين بچه برسان. يا اباالفضل ! به داد دل من مادر برس!
عباس كنارش نشست و گفت:
- غصه نخور مادر! حتماً خبري ميشود، نذر كردهام روز عاشورا علم هيئت را به دوش بكشم، مطمئن باش خبري ميشود.
ته دلم آشوب بود، كاش خبري از خانواده مهندس بشود. وقتي براي بردن خبر رفته بودم، فهميدم كه خانه را با عجله ترك كردهاند، بدون هيچ خبري. پدر ميگفت: «خوب شد كه رفتند، اگر آنها را بگيرند، مهندس ناچار ميشود خودش را تسليم كند، بايد زودتر ميرفتند. من كه به شجاعت اين آدم غبطه ميخورم، چطور ميشود كه يك نفر ميتواند از همه چيزش بگذرد؛ زن، بچه، امنيت، كار؟ نه من كه نميتوانم! از اينكه تصور كنم به خاطر دستگيري يا اعتراف زن و بچهام را دستگير كنند، ديوانه ميشوم، چه برسد به اينكه زن يا بچه آدم را شكنجه كنند، خوب شد كه رفتند.»
چشمانم را ميبندم و بعد از تصور اينكه رفتهاند، خوشحال ميشوم اما اي كاش ميدانستم كجا!
***
- خانوم ببخشيد، برادر من كه دوست صميمي پسر شماست، ناپديد شده...
زني كه پرسان پرسان ما را پيدا كرده بود، با چهره درمانده و نگران اين جمله را به مادر گفت. مادر با شنيدن اين خبر دستش روي چارقدش خشكيد.
- ناپديد؟
ـ بله خانوم! از دو هفته قبل هيچ خبري از او نيست، سابقه نداشته بيخبر جايي برود.
مادر با اندوه گفت:
- ولي خانم پسر من ماههاست كه ناپديد شده!
زن از تعجب خشكش زد. چهرهاش صفا و صداقتي داشت كه هيچ كجا نديده بودم. معلوم بود كه پس از گذراندن چند شب بيخوابي و در اوج آشفتگي و اضطراب غافلگير شده است؛ مادر چهره برهنهاي از بيخبري محض را آشكار كرده بود. آنها چند لحظه بيآنكه چيزي بگويند، به همديگر نگاه كردند. هر دو غرق انديشههاي خود بودند. بعد زن آرواره گردش را روي هم فشرد و با ناراحتي پرسيد: «يعني هيچ خبري از او نداريد؟»
مادر چيزي نگفت. لبهايش لرزش محسوسي داشت.
***
روز دوشنبهاي بود كه پستچي نامهاي را آورد و تحويل پدر داد. وقتي نامه را برايمان خواند، دستهايش ميلرزيد. بعد روي صندلي هميشگياش نشست، از نامه كه روي ميز مقابلش باز بود، نميتوانست چشم بردارد. گويي هيچ دليلي براي نپذيرفتن جملاتي كه در نامه آمده بود، پيدا نكرده بود. خيال اينكه عليرضا در زندان باشد، از هر چيز محتملتر بود. اولين احساس همه ما نسبت به آن نامه، احساس شادماني بود كه پس از چند ماه بيخبري همه ما را در خود گرفت. همينكه عليرضا زنده بود، جاي شكر داشت.
درحاليكه اتاق از سرخوشي اين خبر انباشته ميشد، سر و كله عباس پيدا شد. شلوار خاكي چهارجيبي را پوشيده بود كه مدام هم با دكمههاي روي جيباش ور ميرفت. مادر با ديدن عباس يك دفعه به گريه افتاد. پدر چيني به ابروهايش انداخت با همان لحن هميشگياش كه روي حرف«اش» تأكيد داشت، گفت: «تو هم كه همهاش آبغوره بگير، معلوم نيست كي خوشحالي؟ كي ناراحتي؟ كي...»
شوخي پدر، بقيه را هم به حرف آورد.
«چي شد؟»
اين را سارا پرسيد كه بهطور معمول در اينجور مواقع پيشقدم ميشد.
عباس جواب داد: «هيچي!»
سارا دوباره پرسيد: «كاري پيدا نكردي؟»
عباس سرش را تكان داد: «نه!»
ميتوانستم كلافگياش را زير اين نوع سؤال و جوابها درك كنم.
مادر گفت: «يك نامه آمده، نامه كه نيست يك خبر است.»
بعد كاغذ را به عباس داد.
عباس كاغذ را گرفت و وارسي كرد:
- شايد يك نفر خواسته سربهسرمان بگذارد، از كجا معلوم كه نامه راست باشد. شايد عليرضا الان يك گوشه دنيا دارد زندگياش را ميكند.
انگار اين جمله را براي دلخوشي مادر ميگفت. اما مادر اعتنايي به اين جمله نكرد.
معماهاي بسياري براي يك زنده وجود دارد كه تنها مردگان قادرند آن را پاسخ دهند و غالباً نميدهند و هميشه بيپاسخ ميماند. عليرضا آنقدر از دست رفته ميآمد كه منتظر هر خبري بوديم؛ حتي يك خواب از دنياي مردگان. عليرضا را گم كرده بوديم، بدون هيچ رد و نشانهاي، دست كم بدون هيچ نشانهاي واقعي. تنها خبري كه از او يافته بوديم يك نامه بدون امضا از طرف آدمي ناشناس بود كه نوشته بود: «عليرضا در زندان اصفهان است». اين خبر براي شادماني كافي نبود، اصلاً كافي نبود. با اين حال ما براي آن نامه خوشحالي كرديم. يك هفته بعد، روز چهارشنبه بود كه پدر از سفر اصفهان بازگشت. وقتي آمد هوا كاملاً تاريك شده بود، بدبختي و درماندگي از
سر و رويش ميباريد. بدنش فرم كماني را به خود گرفته بود كه تا جاي ممكن آن را كشيده بودند، كمان تا خورده اما به جاي اصلياش بازنگشته بود. از درد كمر ميناليد و غرولند كنان چيزهايي درباره درد گفت: «امان از اين درد كمر لعنتي، خدايا! مرا بكش و راحت كن، اي واي!»
بين سكوت كوتاهي كه برقرار شد، بهصورت مادر نگاه كردم. هر دو فهميديم كه به حتم پدر با خبرخوشي بر نگشته است وگرنه همان ابتدا درد را بهانه نميكرد.
- سگ صاحبش را نميشناسد، دم در با يكي از نگهبانها دعوايم شد، دلم ميخواست تفنگ داشتم و يك تير توي مغزش خالي ميكردم.
پدر روي صندلي هميشگياش نشست. بعد درحاليكه خستگي بر او غلبه كرد، بيحرفي ديگر، همانجا روي صندلي خوابش برد، سردرد مادر شديدتر شد، به آهستگي گفتم: «پس عليرضا را پيدا نكرده!»
و مادر باز هم قبل از اينكه به خواب برود، نذر كرد.
منوی اصلی
ورود اعضا
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: | 10,752 |
---|---|
بازدید دیروز: | 14,092 |
بازدید هفته: | 58,133 |
بازدید ماه: | 192,762 |
بازدید کل: | 25,803,147 |
افراد آنلاین: | 12 |
اوقات شرعی
اوقات شرعی به وقت زنجان
اذان صبح: | |
---|---|
طلوع خورشید: | |
اذان ظهر: | |
غروب خورشید: | |
اذان مغرب: |
تقویم و تاریخ
پنجشنبه ، ۲۱ فروردین ۱٤۰٤
Thursday , 10 April 2025
الخميس ، ۱۲ شوّال ۱٤٤۶
فروردین 1404 | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|
ج | پ | چ | س | د | ی | ش |
1 | ||||||
8 | 7 | 6 | 5 | 4 | 3 | 2 |
15 | 14 | 13 | 12 | 11 | 10 | 9 |
22 | 21 | 20 | 19 | 18 | 17 | 16 |
29 | 28 | 27 | 26 | 25 | 24 | 23 |
31 | 30 |
آخرین اخبار
بیانیه ستاد کل نیروهای مسلح به مناسبت سالگرد شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی ۱۴۰۴/۰۱/۲۰ ۰٤/۰۱/۲۱
(3 بازدید)
(3 بازدید)
امیر واحدی: عقبنشینی نداریم تا پای جان آماده حراست از امنیت مردم هستیم ۱۴۰۴/۰۱/۲۰ ۰٤/۰۱/۲۱
(3 بازدید)
(3 بازدید)
فرمانده نیروی زمینی ارتش: پایگاههای پهپادی گستردهای را در اقصی نقاط کشور تقویت و تجهیز کردهایم ۱۴۰۴/۰۱/۲۰ ۰٤/۰۱/۲۱
(3 بازدید)
(3 بازدید)
نایب رئیس مجلس شورای اسلامی: آمریکا به دلیل سابقه بد تاریخی قابل اعتماد نیست ۱۴۰۴/۰۱/۲۰ ۰٤/۰۱/۲۱
(3 بازدید)
(3 بازدید)
بازگشت امید به خانواده با نامه یک غریبه! (۱۷)
پرواز 655
پاورقي كيهان - ۲۹ / ۰۹ / ۱۳۹۴