به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 3,034
بازدید دیروز: 9,496
بازدید هفته: 3,034
بازدید ماه: 69,107
بازدید کل: 23,730,918
افراد آنلاین: 14
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 4 May 2024
السبت ، ۲۵ شوّال ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
ترس از فراموش شدن در غربت (۵۴)
پرواز 655

ترس از فراموش شدن در غربت(پاورقی)

نتیجه تصویری برای پرواز 655

نامه را دوباره مي‌خوانم‌. جمله‌هاي عباس دوباره آشوبي در دلم برپا مي‌كند. كاش بي‌خبر نبودم‌. حتي يك خبر بد بهتر از اين برزخ است‌. آيا شيرين و ريحانه خانم حالشان خوب بود، آيا هنوز مهندس زنده بود؟ آيا سهراب بازگشته است‌؟ اگر شيرين خوب است‌، چرا خبري از خود نمي‌دهد و خبري نمي‌گيرد؟ شايد بعد از آن اتفاق از ايران گريخته است‌! شايد تا حالا مرا فراموش كرده‌، شايد ازدواج كرده باشد! روي تخت دراز مي‌كشم و با صدايي آهسته و خفه گريه مي‌كنم‌. «من اين‌جا فراموش مي‌شوم‌!»
 ***
مرد خم شده و ليوانش را خم كرد تا جرعه‌اي نوشيدني بخورد ولي وقتي سرش روي ليوان خم شد، چيزي نخورد، بعد آهسته گفت‌: - عشق‌، اولش عجيب است‌، يك جور جنون است‌. من هم اولش فقط به فكر برگرداندن او بودم اما بعد از مدتي كه گذشت‌، فقط سعي مي‌كردم كه چهره‌اش را به ياد بياورم‌...  
به سختي پرسيدم‌: «يعني فراموشش كرديد؟»
ـ نه اما نمي‌توانستم او را به‌خاطر بياورم‌، هيچ تصويري از او توي مغزم نبود، انگار مغزم خالي خالي شده بود، بعد عكس‌هايش را در مي‌آوردم و يكي يكي نگاه مي‌كردم ولي فايده نداشت‌، خالي بود، دوباره چهره‌اش محو مي‌شد، مي‌تواني تصور كني‌؟
سهيل سرش را خم كرد و پيشاني‌اش را آهسته روي پشت دستش گذاشت و چند ثانيه‌اي به همين حالت ماند و رو به مرد گفت‌: «بله البته‌!»
مرد آهسته و نالان ادامه داد: «اين دردناك است تو چهره‌ او را به‌خاطر نمي‌آوري اما هر چيز كوچكي او را به‌صورت سايه‌اي مبهم به خاطرت مي‌آورد، ممكن است آن لحظه در خيابان باشي يا توي تختت دراز كشيده باشي يا حتي توي تاكسي به يك آهنگ آهسته گوش كني‌، آن وقت دلت مي‌خواهد فرياد بكشي يا سرت را به تيزي تخت بكوبي‌... مي‌شنوي‌؟»
هيچكدام جوابي نداديم‌. غرق افكار خود بودم و مرد ادامه داد: هر چيزي‌، هر چيزي آدم را به يادش مي‌اندازد، دست خودت نيست كه چطور و كي به يادش بيفتي‌. آدم فكر مي‌كند كه حواسش را با چيزهاي ديگر پرت كند و از دلمشغولي‌هاي تازه براي خودش سپري درست كند اما نمي‌شود جلوي خاطرات را گرفت‌، خاطره گاهي مستقيم سراغ آدم نمي‌آيد كه آدم جاخالي بدهد. گاهي از اطراف مي‌آيد، اين اختيار تو نيست كه دست به هر چيزي مي‌زني يا مي‌بيني و مي‌شنوي‌، يك‌مرتبه دلت او را مي‌بيند. مي‌داني من چند بار سر به بيابان گذاشتم و خودم را گم و گور كردم؟! اما فايده‌اي نداشت‌، او در جان من است‌. متوجهي‌؟ هان! متوجهي‌؟
با تكان دست مرد سرم را تكان مي‌دهم و مرد گفت‌:
- متوجهي‌؟ درست وقتي تو تصميم مي‌گيري او را رها كني او به دنبالت مي‌آيد. او به جان تو مي‌افتد، او رهايت نمي‌كند.
سهيل به من نگاه كرد، مرد درست مي‌گفت‌، اين خيال رهايم نمي‌كرد!
پاورقي كيهان  - ۲۹ / ۰۱  /  ۱۳۹۵