به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 6,625
بازدید دیروز: 14,203
بازدید هفته: 47,588
بازدید ماه: 245,363
بازدید کل: 25,855,728
افراد آنلاین: 24
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
پنج‌شنبه ، ۲۸ فروردین ۱٤۰٤
Thursday , 17 April 2025
الخميس ، ۱۹ شوّال ۱٤٤۶
فروردین 1404
جپچسدیش
1
8765432
1514131211109
22212019181716
29282726252423
3130
آخرین اخبار
۱۰/۱ - خلاصه زندگینامه و شهادت آیت اللّه سیّدحسن مدرّس - ۱۳۱۶/۰۹/۱۰

خلاصه زندگینامه و شهادت آیت اللّه سیّدحسن مدرّس

Image result for ‫چگونگی شهادت آیت الله مدرس‬‎

ولادت مدرّس

سیّد حسن اسفه ای مشهور به «مدرس» در سال 1287 ق (برابر با 1249 ش) در خانواده ای از سادات طباطبایی ساکن سرابه از توابع زواره اردستان به دنیا آمد. پدرش سیداسماعیل مردی پاک دامن و با تقوا بود وی زندگی خود و خانواده اش را در کمال بی نیازی و قناعت از راه وعظ و تبلیغ اداره می کرد. مادر مدرّس بانوخدیجه خانم زنی متدّین و پارسا بود که از اوان کودکی شهامت و دلیری و راستی را در وجود او پرورش داد.

دوران تحصیلات مدرّس

سیّد حسن مدرّس در سن شش سالگی رهسپار قمشه شد و به مدت ده سال در آن شهر مقدمات ادب عرب و فارسی را فرا گرفت. شانزده سال بیشتر نداشت که بنابر وصیّت پدربزرگش میرعبدالباقی برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت. قریب به 13 سال در آن جا به تحصیل معارف اسلامی از محضر استادانی چون عبدالعلی هرندی، آخوند کاشی، جهان گیرخان قشقایی، شیخ مرتضی ریزی و سیّدمحمدباقر دُرچه ای پرداخت. سپس عازم عتبات شد و به مدّت هفت سال دیگر در محضر آیات عظام حاج میرزا حسن شیرازی، محمّد کاظم خراسانی و سیّدمحمد کاظم طباطبایی یزدی به کسب دانش پرداخت و پس از نیل به درجه اجتهاد در سال 1324 در 37 سالگی به اصفهان مراجعت کرد.

اقامت در اصفهان

آیت اللّه سیّدحسن مدرّس پس از کسب درجه اجتهاد از عتبات به اصفهان برگشت و زندگی بسیار ساده و با قناعتی را شروع کرد و در مدرسه های جدّه کوچک و جدّه بزرگ به تدریس درس های فقه، اصول، منطق و شرح منظومه مشغول شد و شاگردان بسیاری تربیت نمود که از جمله آنهاست: سیدعلی اصغر سِدِهی، صدر کوهپایی، شیخ محمود مفید، شیخ محمدباقر نجفی، محمدباقر الفت، مهدی الهی قمشه ای و حسام الواعظین. با اوج گیری جنبش مشروطه خواهی، وقتی انجمن ملّی اصفهان به ریاست حاج آقا نوراللّه اصفهانی تشکیل شد، مدرّس نیز به عضویت این انجمن درآمد و به سِمت نایب رئیس انجمن انتخاب شد. و در این دوره به همراه حاج آقا نور اللّه اصفهانی کمک های فراوانی به مشروطه خواهان کرد.

آثار علمی آیت اللّه مدرّس

شهید مدرّس از آغاز بلوغ خود تا آخرین لحظات شهادت، در حوزه های اصفهان، نجف، تهران و تبعیدگاهِ «خواف»، درس و بحث و تدریس را رها نکرد. او درحالی که به عنوان مجتهد طراز اول برای نظارت بر وضع قوانین در جلسات مجلس شرکت می کرد در مدرسه سپهسالار تهران نیز دو درس خارج، یکی در فقه و دیگری در اصول، آموزش می داد و این کار را تا هنگام بازداشت و تبعید ادامه داد. مدرّس، به عنوان فقیه و فیلسوف، معتقد بود که تنها با درس فقه و اصول نمی شود عالم متعهّد و آگاه به زمان و مُتخلّق به اخلاق اسلامی تربیت نمود. لذا در کنار درس فقه و اصول، به تدریس تفسیر قرآن مجید و درس اخلاق، به ویژه بر پایه نهج البلاغه، می پرداخت.

برخی از دست نوشته های ایشان عبارتند از: 1. کتاب زرد که بررسی و گزارش تاریخ سیاسی و اجتماعی معاصر است؛ 2. حاشیه بر کتاب النکاح مجدشاهی که شامل مباحث فقهی نکاح می باشد؛ 3. تعلیقة بر کفایة الاصول آخوند ملا محمد کاظم خراسانی در علم اصول فقه است؛ 4. رساله در عقود؛ 5. کتاب الظنّ.

خاطراتی از زندگی مدرّس

یقه باز مدرّس

دکتر سیّد عبدالباقی مدرّس فرزند آیت اللّه مدرّس نقل می کند: یک روز همراه آقا به مجلس رفتم. وقتی از پله ها بالا می رفتیم، یکی از نمایندگان مجلس که به نظرم شیخ العراقین زاده بود، به ما رسید و خطاب به آقا گفت: شما در این زمستان سخت و با این پیراهن کرباسی و یقه باز گرفتار سرماخوردگی می شوید. مدرّس نگاهی تند به او نمود و گفت: «کاری به یقه باز من نداشته باشید. حواست جمع دروازه های ایران باشد که باز نماند!»

رضاخان و دورویی

دکتر سیدعبدالباقی فرزند مرحوم مدرّس می گوید: «رضاخان در اول خیابان سپه محوطه بزرگی را که به نام باغ ملی بود تعمیر و بازسازی نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار می کرد و در بالای سردر بزرگ آن مجسمه نیم تنه ای از خود نصب نمود که مانند دو مجسمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون شمایل تمام صورت او را داشت و هم از درون.

روزی برای مراسمی مدرّس را دعوت کردند. من هم همراه ایشان پیاده از منزلشان، که سرچشمه بود، به آن جا رفتم. وقتی رسیدیم رضاخان و عده ای دیگر از آقا استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت و سپس در چادری نشستیم. رضاخان از مدرّس پرسید: حضرت آقا درب ورودی را هم ملاحظه فرمودید؟

مدرّس گفت: بله مجسمه شما را هم دیدم درست مثل صاحبش دورو دارد! رضاخان از شرم و ناراحتی به خود می پیچید و تا پایان مجلس دیگر سخنی نگفت».

لیاقت وزیر رضاخانی

دکتر عبدالباقی مدرّس، فرزند شهید مدرّس می گوید: «مدرّس غالبا نامه هایی که برای وزرا و روسا می نوشت روی کاغذ پاکت تنباکو و یا کاغذهایی بود که آن روزگار در آن قند می پیچیدند. یکی از وزرا نامه ای از مدرّس دریافت داشته و ظاهرا آن را اهانت به خود دانسته بود. روزی یکی از آشنایان مدرّس آمد و یک بسته کاغذ آورد [و] به آقا گفت: جناب وزیر این کاغذ را فرستاده اند که حضرت آقا مطالب خود را روی آن مرقوم نمایند. مدرّس گفت: عبدالباقی، چند ورق از آن کاغذهای مرغوب خودت را بیاور. من بسته ای کاغذ به خدمت ایشان آوردم. مدرّس به آن مرد گفت: آن بسته کاغذ وزیر را بردار و این کاغذ را هم روی آن بگذار. مرد امر آقا را اطاعت کرد. مدرّس روی تکه ای کاغذ قند نوشت: جناب وزیر، کاغذ فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این کاغذ که روی آن نوشته ام نیست!»

پیش بینی اعجازآمیز

دکتر سیدعبدالباقی فرزند آیت اللّه مدرس نقل می کرد: «وقتی آقا در خواف تبعید بودند با مشقت زیاد توانستم به دیدنشان بروم. در دومین روز اقامت در خواف به آقا عرض کردم: نمی شود کاری کنید که از این زندان بیغوله رهایی یابید. آقا فرمودند: چرا، خیلی هم آسان! همین یک ماه پیش رضاخان به وسیله مأموری پیغام داده بود که من دخالت در سیاست نکنم و به عتبات بروم و آن جا ساکن شوم. گفتم: به رضاخان بگو: مدرّس گفت: من وظیفه خود را دخالت در سیاست می دانم. این جا هم جای خوبی است و به من خوش می گذرد. تو را هم روزی انگلیسی ها کنار گذاشته و به گوشه ای پرتاب می کنند. اگر قدرت داشتی و توانستی، بیا همین جا [خواف]. هرچه باشد بهتر از تبعیدگاه ها و زندان های خارج از ایران است. ولی می دانم که من در وطنم به قتل می رسم و تو در غربت و سرزمین بیگانه خواهی مرد.

عامل نجات ایران

دکتر سیدعبدالباقی مدرّس می گوید:«در سال 1312 به خدمت آقا [مدرّس] در قلعه خواف رسیدم. آن روز آقا مطالب زیادی به من گفتند. از جمله فرمودند: آقا سید عبدالباقی بدان انگلیسی ها روی مهره ای که بیست سال دیگر در این مملکت حاکم خواهد شد از همین اکنون کار می کنند، ولی ما در مورد امروزِ خودمان هم نمی توانیم تصمیم بگیریم. هر وقت ما آگاهی و هوشیاری پیدا کردیم و توانستیم متّکی به غیر نباشیم، آن وقت می توانیم مسائل مملکت خود را حل کنیم. از مسائل بزرگی که مردم ما گرفتار آن هستند و خارجی ها آن را به ما تحمیل کرده اند این است که اتکای ما به غیر است. همه چیز را باید از غیر بخواهیم. اسلحه، پوشاک، خوراک، [و] همه چیزمان بستگی به غیر دارد. روزگاری که این مملکت متکی به خود بوده، موفق بوده است و هر وقت به خود اتکا پیدا کرد آن روز، روز نجات مملکت است».

پیراهن خون آلود

سیداسماعیل فرزند آیت اللّه مدرّس نقل می کند: شبی که به خانه ما ریختند تا پدرم را پس از دستگیری تبعید کنند، چراغ های محل را خاموش کردند. درگاهی رئیس شهربانی شخصا با چند مأمور به خانه ما وارد شد و بنای هتاکی به پدرم را گذاشت. پدرم با همان عصای مخصوص به خود به وی حمله کرد و با او درگیر شد. سپس پدرم را گرفتند و بردند. پس از این درگیری خانه را تفتیش کردند و کتاب های او را بردند. یک بقچه پیدا کردند که در آن بسته ای بود مأموری که این را پیدا کرده بود گفت: هان پیدا کردم! فکر می کرد پول است. وقتی بسته را باز کرد پیراهن خون آلودی را در آن مشاهده نمود. این پیراهن مال آن موقعی بود که او را هدف گلوله قرار داده بودند. پدرم می گفت: این پیراهن را در کفنم بگذارید.

مدرّس و قبول رشوه از انگلیسی ه

دکتر محمدحسین مدرّس می گوید: «در کنار آقا بودم که دو نفر آمدند که یکی فرنگی بود. پس از لحظه ای مردی که مترجم بود گفت: ایشان سفیر انگلیسند. چکی تقدیم می دارند برای این که به هر نوع صلاح بدانید مصرف نمایید. آقا گفتند: چک، چیست؟ مترجم گفت: چک براتی است که بانک می گیرد و مبلغی که در آن قید شده می پردازد. مدرّس خندید و گفت: به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر کسی خواست به من پول دهد، باید آن را تبدیل به طلا کند و بارِ شتر نموده ظهر روز جمعه هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آن جا اعلام کند این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرّس فرستاده تا من قبول کنم. بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: ایشان می گویند: شما می خواهید در دنیا حیثیت سیاسی ما را نابود کنید، مدرّس با خنده گفت از نابودی چیزی که ندارید نترسید!»

تجمّل گرایی، سد راه تکامل

دکتر سید عبدالباقی (فرزند آیت اللّه مدرّس) می گوید: «وقتی شاگرد مدرسه طب بودم آقا هر ماه برای خرج تحصیل مبلغ پنجاه ریال به من می داد. من مبلغی را پس انداز کردم و با آن یک چوب لباس و یک تختخواب چوبی به قیمت 32 ریال خریدم. با زحمت آن ها را به خانه آورد و در اطاق نمناکی که اقامت داشتم نهادم. آقا از مجلس آمد و طبق معمول نگاهی به درون انداخت. با لبخندی گفت: عبدالباقی، لباس آویز و تختخواب تا زمانی که برای رفع نیاز و سلامتی انسان باشد مفید است. اگر جنبه تجمّل و زینت گرفت، سد راه تکامل انسان می گردد. مواظب باش به آن روز نیفتی».

مدرّس و امید به آینده

پس از آن که مجلس مؤسسان، سلطنت را ازخاندان قاجار سلب و به خاندان پهلوی واگذار نمود، از مدرّس پرسیدند: از این پس در مبارزه خود امید موفّقیّت دارید؟ در پاسخ گفت: «من در این کشمکش چشم از حیات پوشیده از مرگ باک ندارم. آرزو دارم اگر خون بریزد، فایده ای در حصول آزادی داشته باشد. من از دستگاه رضاخان، نمی ترسم امّا او با تمام قدرت و جلالِ سلطنتش از من می ترسد».

مدرّس و حسّاسیت او نسبت به بیت المال

وقتی شهید مدرّس بودجه سال 1306 را می نگرد که در آن مبلغی برای اضافه حقوق نمایندگان مجلس ـ که خود نیز از آن قبیله بود ـ اختصاص داده اند، بحث ولایت و وکالت را مطرح می سازد و با آن بحث مخالفت خود را اعلام می نماید. او می گوید: «گمان می کنم ما که آمده ایم اینجا می گوییم وکیلیم؛ ولیّ نیستیم. ولیّ، آن کسی است که آنچه خودش مستقّلاً صلاح می داند اجرا کند. وکیل این است که نظر موکلّین را بداند. بنده از تمام موکلّین خودم که سی کرور باشند یکی را نمی دانم که راضی باشد، حقوقتان را سیصد تومان بکنیم. چرا؟ برای این که ندارند! ندارند! فقیرند، بی چیزند».

مدرّس و مرزشناسی

در دوره چهارم زمانی که انتخابات مجلس شورای ملی در آستانه برگزاری بود، یکی از طلاب برای انتخاب مدرّس شدیدا فعالیت می کند و سخت مشغول مبارزه انتخاباتی می شود. در نتیجه چند ساعتی از جلسه درس غیبت می نماید و طبق معمول، مدرّس دستور می دهد که از حقوقش به همان نسبت کسر شود. او نیز پیش مدرّس می رود و می گوید که برای انتخاب شما فعالیت می کرده ام. وی هم پاسخ می دهد: «آن امری است علی حدّه و کاری است اجتماعی به جای خود؛ ولی چون از مدرسه غیبت کرده ای، طبق مقررات باید حقوقت کسر شود».

قناعت

دختر مدرّس گرفتار بیماری حصبه شدید شد. پزشک معالج او به آقا گفت: اجازه بدهید در شمیران محلی تهیه کنیم و فرزند شما را به آن جا منتقل کنیم که معالجات مؤثر افتد. مدرّس گفت: «همه فرزندان این مملکت فرزندان من هستند. نمی پسندم که فرزند من به ییلاق منتقل شود و دیگران در محیط گرم تهران و یا جاهای دیگر در شرایط سخت به سر ببرند، مگر این که برای همه آنها چنین شرایطی فراهم شود».

سخاوت

فاطمه بیگم دختر مدرّس می گفت: «بسیار و پی درپی اتفاق می افتاد که پدرم بدون قبا یا پیراهن و یا شلوار، درحالی که عبایش را به خود پیچیده بود به خانه می آمد. می دانستم که او فقیر و برهنه ای در راه خود دیده و لباس خود را که مورد نیاز او بوده، از تن درآورده و بخشیده است».

نظم

مرحوم آیت اللّه سیدمحمدرضا خراسانی، از بزرگان علمای اصفهان، می گفت: «مدرّس در مراجعت از نجف، حوزه درس خودش را در مدرسه جدّه کوچک دایر کرده بود. بر خلاف آن دسته که نظم را رعایت نمی کردند ایشان به نظم در امور عادت غریبی داشت و خود را ملزم به رعایت هر روزه آن می دانست».

اعتقاد به کار و آبادانی

یکی از شاگردان شهید مدرّس می گفت: مدرّس درسِ کفایة الاُصول را در مدرسه سپهسالار تدریس می کرد و من مدتی به درس ایشان می رفتم. گاهی اوقات اتفاق می افتاد که مدرس هفته ای دو روز، روزهای پنج شنبه و جمعه غیبت می کرد و ما فکر می کردیم که به دهات موقوفه می رود.

دوستی داشتیم که ساکن شهریار بود. از من دعوت کرد به آن جا بروم. دعوتش را پذیرفتم و به منزلش رفتم. او ضمن صحبت گفت: سیدی است که گاه هفته ای یک روز به ده ما می آید و سر قنات می رود و با مقنّی ها کار می کند. بیشتر از همه آن ها هم کار می کند. یک روز عصر پنج شنبه به همراه میزبان از ده بیرون رفتم و به طور اتفاقی از کنار قنات عبور کردیم. مقنی ها مشغول کار بودند. وقتی که دقت کردم دیدم مدرّس نیز بالای چاه مشغول کشیدن سطل از چاه می باشد. دیگر نزدیک نشدم و سخنی هم نگفتم. روز شنبه در مدرسه گفتم: آقا شبیه شما را در فلان محل دیدم. فرمود: «اولاً کار برای کسی عار نیست، ثانیا پولی را که من از این راه می گیرم، پاک تر از هر پولی است. مگر نشنیده ای که جدم فرمود:

به نزد من کشیدن سنگ از کوه به از منت ز مردان زمان است؟»

اعلام موضع در برابر رضاخان

عبداللّه مستوفی بعد از آن که خدمت مدرّس می رسد و مختصری راجع به وضعیت مساعد و نظم و انضباطی که با حضور قدرت نظامی رضاخان در امور کشوری پیش آمده دادِ سخن می دهد به طرف داری از رضاخان می پردازد. سید در جواب او می گوید: «سگ هر قدر هم خوب باشد همین که پای بچه صاحب خانه را گرفت دیگر به درد نمی خورد و باید از خانه بیرونش کرد!» ولی عبدالله مستوفی مأیوس نشد و گفت: توجه می فرمایید که بیرون کردن او چه زحماتی دارد. بیست سال از مشروطه می گذرد و ما جز به این یک نفر که از هر حیث مواظب همه چیز و همه جاست برنخورده ایم. بر فرض به قول شما این سگ را با این جرم از خانه راندیم، کسی را داریم جای او بگذاریم؟ سیّد مجال نداد که من باقی ادلّه نقضی خود را بیاورم حرف مرا قطع کرد و گفت: «به همین جهت است که من معتقد شده ام باید ریشه این فساد را هرچه زودتر کَند. آخر آدم باید جرأت کند بیست تا سوار به دست یکی بسپرد و از یاغیگری در امان باشد!»

مدرّس و انتقاد از تجدّد به شیوه رضاخانی

مدرّس می گوید: «در رژیم نویی که نقشه آن را برای ایران بینوا طرح کرده اند، نوعی از تجدّد به ما داده می شود که تمدّن مغربی را با رسواترین قیافه تقدیم نسل های آینده خواهند کرد. قریبا چوپان های ورامین با فکل سفید و کراوات خودنمایی می کنند امّا در زیباترین شهرهای ایران هرگز آب لوله و آب تمییز برای نوشیدن مردم پیدا نخواهد شد. ممکن است شماره های کارخانه های نوشابه سازی روزافزون شود، امّا کوره آهن گدازی و کاغذسازی پا نخواهد گرفت. درهای مساجد و تکایا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد، اما سیلی از رمان و افسانه های خارجی ـ که در واقع جز حسین کرد فرنگی و حمزه فرنگی چیزی نیستند ـ به وسیله مطبوعات و پرده های سینما به این کشور جاری خواهد شد، به طوری که پایه افکار و عقاید و اندیشه های نسل جوان، از دختر و پسر، به تدریج بر بنیاد همان افسانه های پوچ قرار خواهد گرفت و مدنیّت مغرب و معیشت ملل مشرقی را در رقص و آواز دزدهای نجیب آرسن لوپن و بی عفتی ها و مفاسد اخلاقی دیگر خواهند شناخت. مثل آن که آن چیزها لازمه متمدن بودن است!»

 

Image result for ‫گل لاله‬‎