۶ - خاطرات امیر سرتیپ سید ابراهیم حجازی:
در واقع زمانی که به پلیس تهران آمدم اجتماعات متعددی تشکیل میشد. شاید مهمترین اجتماع قبل از درگیری 14 اسفند اجتماع چندین روز قبل از این داستان بود که در امجدیه یعنی استادیوم شیرودی، نهضت آزادی مراسمی برگزار کرد و تقریبا از تمام ایران هم نیروهای کلیدیاش را خواسته بود. من چون یکی دو تن از چهرههای شهرستانی را میشناختم که اتفاقا یکی هم افسر شهربانی بود گفتم: «تو اینجا چکار میکنی؟» گفت: «آمدیم در این مراسم شرکت کنیم». او از استان خراسان آمده بود.
زمانی که به عنوان رئیس پلیس تهران منصوب شدم یک سری تغییرات در آنجا انجام دادم. این تحولات شامل جوانگرایی در سطح کلانتریها بود. انتخاب افراد براساس انگیزهها و شناختشان و با کمک انجمن اسلامی و دفتر سیاسی عقیدتی صورت میگرفت و به این نحو نیروهایی منصوب میشدند که مردمی و اعتقاد داشته باشند. البته از آن طرف قضیه هم در کلانتریها با کمیته هماهنگ بودیم، از طرف دیگر با کمیته مرکزی و بعد هم با روحانیت منطقه ارتباط داشتم و به این نحو یک تحولاتی ایجاد شد.
گشت شب را طبق یک دستورالعملهایی از یک حالت انفعال و خمودگی به حالت فعال و در کنار مردم و روحانیت آوردم، طوری که دیوار بیاعتمادی بعد از یک سال و اندی که از انقلاب گذشته بود طبیعتا برای پلیس هم دیگر فرو ریخته بود؛ یعنی مردم بخشی از کارهای پلیس را قبول کرده بودند و انصافا هم از نظر فکری و تدارکاتی و تجهیزاتی حمایت میکردند. اولین حرکت ما در استادیوم امجدیه این شد که پلیس را برای اولینبار با لباس و ابزار و تجهیزات کنترل اغتشاشات به استادیوم شیرودی بردیم. اینها را بیشتر بیرون ورزشگاه قرار دادم. نیروهای شهربانی را با باطوم داخل گذاشتم و به این نحو چند سخنران هم داشت: آقای بازرگان، صباغیان، توسلی و یکی دو تا دیگر هم بودند. در هر صورت اینها سخنران آن جلسه بودند. اجتماع و سخنرانیها تقریبا به خوبی گذشت. شاید به نظر من این برنامه نهضت آزادی را میتوان یک تست و وزنکشی سیاسی و در واقع یک ارزیابی اقبال عمومی در رابطه با برنامه 14 اسفند دانست.
اما درگیریهای جزئی هم شد که بچههای کمیته و سپاه و حزباللهی و بسیجی هم کماکان در تمام اجتماعاتی که اتفاق میافتاد مدافع انقلاب و اسلام بودند. اینها هم دارای تفکراتی بودند و از نظر سلیقه و بینش و تفکر هم خیلی خوانا نبود به همین دلیل یک اختلاف و اشکالاتی به وجود آمد. این داستان که تمام شد مرحوم سیدرضا زوارهای که آن زمان معاون اداری مالی وزارت کشور بود به من گله کرد: «فلانی تو چرا بچهها را با لباس کنترل اغتشاشات به امجدیه بردی؟» گفتم: «ما بالاخره از طرف این مردم مورد اقبال واقع شدیم. بعد هم یک نیرویی هستیم که میخواهیم دینمان را ادا کنیم و امنیت باشد. امنیت هم تعاریفی دارد و ابزاری و تجهیزاتی هم نیاز دارد. من اقتضای کار را در این دیدم». با توجه به شرایطی که داخل استادیوم دیدیم و امکان اینکه استادیوم برای ما خوب بود و به دلیل اینکه میتوانستیم طرح انتظامی خود را درست اجرا کنیم.
غائله 14 اسفند؛ آغازی بر یک پایان
پس از برگزاری مراسم نهضت آزادی در امجدیه، به بنده اطلاع دادند که 14 اسفند به مناسبت بزرگداشت مصدق قرار است از طرف بنیصدر مراسمی برگزار شود. حتی مکان هم خیلی مطرح نبود. در جلسات اولیه معاونین را فرستادم، از جمله سرهنگ لاهوتی که آن زمان معاون پلیس تهران بود، به این جلسات رفت. به ایشان میگفتم: یادت باشد سعی کنی روی استادیوم شیرودی تفاهم کنید. در این دو سه جلسهای که انجام شد، متاسفانه دفتر بنیصدر مداخله کرد.
بالاخره به علت فشار دفتر بنیصدر دانشگاه تهران به عنوان محل مراسم تعیین شد. دانشگاه تهران از نظر پلیس تهران به خاطر موقعیت جغرافیاییاش که در خیابان انقلاب واقع شده و همچنین مرکز تجمع و تردد مردم بود، به صلاح نبود مراسم در آنجا باشد. از نظر فیزیکی هم که دانشگاه تهران محوطه چمنش خیلی بزرگ نیست یعنی درختها جای خود ساختمانها هم از نظر فیزیکی و از نظر ما زوایای کور فیزیکی به وجود میآورد که نمیتوانستیم تامین امنیت و حفاظت را تضمین کنیم و واقعا نمیتوانستیم با یک برنامه دلخواه آن را تثبیت کنیم. اما آنها اصرار کردند دانشگاه تهران باشد. بالاخره ما نتوانستیم آنها را مجاب کنیم. این برنامه طراحی و تنظیم شد به این شکل قرار شد که حفاظت فیزیکی نزدیک به عهده گارد بنیصدر باشد. ایشان خیلی اصرار داشت که من گاردی ندارم اما لباس زردها به رهبری آقایان انتظاریون، تقوی و نوبری آن روز کار گارد را میکردند. یک مقداری عقبتر دژبانها بودند که اینها هم باز ارتشی بودند که بنیصدر فرمانده کل قوا بود و نیروی ارتش و دژبان را هم استفاده میکرد.