به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 553
بازدید دیروز: 2,925
بازدید هفته: 16,261
بازدید ماه: 82,334
بازدید کل: 23,744,143
افراد آنلاین: 18
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
پنج‌شنبه ، ۲۰ اردیبهشت ۱٤۰۳
Thursday , 9 May 2024
الخميس ، ۱ ذو القعدة ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
18 - خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - ۱۴ - رهایی از زندان ۲۸/ ۰ ۱/ ۱۳۹۵
خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - ۱۴

 رهایی از زندان

 

Image result for ‫خاطرات مرضیه حدیدچی   رهایی از زندان‬‎Image result for ‫خاطرات مرضیه حدیدچی   رهایی از زندان‬‎



 دربار اولی که زندانی شدم، دچار امراض پوستی و عفونی شدم، و با دشواری بهبود یافتم، بنابراین ضروری بود که از نظر بهداشتی دقت بیشتری نشان دهم تا به خاطر وجود زمینه و استعدادی که بدنم داشت،  بیماری عود نکند.
دربار دوم که زندانی شدم،  باز هم به خاطر نبود بهداشت مناسب در زندان، و بعد عدم امکانات لازم برای درمان، زخم‌هایم (جدید و قدیم) دوباره عفونت کرد، و روز به روز بدتر شد و به وخامت گرایید. چرک و عفونت بیشتر سطح بدنم را فرا گرفت، و بوی تعفن و گند آن تمام فضای بند را پر کرد؛ طبیعی بود که سایر هم‌بندی‌ها به مشکل بیفتد. کسی حاضر به معاشرت و مجالست با من نبود، کارکنان درمانگاه زندان پس از مداوای طولانی و تزریق آنتی‌بیوتیک‌های بسیار قوی، دیگر از تیمارم عاجز شدند و به این نتیجه رسیدند که امکان بهبودیم میسر نیست و درمان‌ها ثمری ندارد و اعلام کردند به زودی خواهم مرد.
چپی‌ها حاضر نبودند در چنین محیطی به سر برند، و بیم آن داشتند که بیماریم مسری باشد و به آنها سرایت کند. پس از مشورت با هم، نامه‌ای به رئیس زندان و بنیاد فرح نوشتند و در آن وضعیتم را شرح دادند و گفته بودند که زنی با این خصوصیات و صاحب این تعداد زیاد بچه، مبتلا به چنین بیماری است، و بوی لاشه مرده او همه جا را گرفته و ناله‌های شبانه‌اش خواب از چشمان ما ربوده است، و ادامه این وضعیت برای ما غیر قابل تحمل است و امکان دارد ما نیز مبتلا شویم، و خواسته بودند که هر چه سریع‌تر جای مرا یا جای‌ آن‌ها را تغییر دهند.
چند روز به حالت اغما افتادم و از پیرامونم خبری نداشتم، همه دقیقه شماری می‌کردند تا مرگ به سراغم آید، به خاطر ارسال نامه و پی‌گیری چپی‌ها، پزشکانی از بیرون زندان برای معاینه‌ام آمدند، هیچ یک جرأت ورود به بند را نداشتند، مرا بر روی برانکارد گذاشتند و به درمانگاه بردند، در آن جا با ذره‌بین زخم‌ها را دیدند و از بعضی جاهای بدنم تکه‌برداری کردند. چند روز بعد اعلام شد که سرطان بر تمام سلول‌های پوستی‌ام چنگ انداخته و امکان درمان وجود ندارد.
دادگاه اول و دوم من در ماه‌های پیش به شکل فرمایشی و به ریاست خواجه‌نوری برگزار شده بود و به پانزده سال زندان محکوم شده بودم. با این حال با راهنمایی وکیل تسخیری‌ام لایحه فرجام‌خواهی به دادگاه داده بودم که تا زمان معاینه پزشکان از نتیجه‌اش خبری نبود. با اعلام خبر سرطان، خیلی سریع برای بار سوم باز دادگاهی به ریاست خواجه‌نوری تشکیل دادند و زندانم را به مدتی که کشیده بودم یعنی یک سال و چهار ماه تقلیل دادند.
به این ترتیب با حال زار و در اوج ضعف جسمانی و بیماری صعب‌العلاج از زندان آزاد شدم، ساواکی‌ها امیدوار بودند در خارج از زندان بمیرم و انقلابیون و مبارزان نتوانند از مرگم استفاده تبلیغاتی کنند.
به خانواده‌ام زمان آزادیم را خبر داده بودند. وقتی از زندان بیرون آمدم، نمی‌توانستم بایستم، خود را بر روی زمین می‌کشیدم، همین که به بالای پله‌ها رسیدم، داماد بزرگم شتابان به سویم آمد و مرا در بغل گرفت و به داخل ماشین برد.
خانواده‌ام بی‌درنگ برای درمان در همان بیمارستان آریا بستریم کردند و دکتر کوهی و گروه پزشکی‌اش جراحیم کردند، با این که پزشکان زندان و بیرون زندان از بهبودم قطع امید کرده بودند، ولی با مداوا و دقت و رعایت اصول درمانی بیمارستان بعد از دو ماه نشانه‌های سلامتی نسبی در من دیده شد. در آینده‌ای نزدیک بر روی پاهایم ایستادم و احساس تندرستی کردم. ولی هم‌چنان حساسیت‌های پوستی‌ام تا امروز برایم باقی مانده است و هر از گاهی بروز آن مرا به یاد آن روزهای تلخ و پر از رنج و درد می‌اندازد.