به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 16,531
بازدید دیروز: 4,654
بازدید هفته: 21,185
بازدید ماه: 21,185
بازدید کل: 25,008,325
افراد آنلاین: 120
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
یکشنبه ، ۰۲ دی ۱٤۰۳
Sunday , 22 December 2024
الأحد ، ۲۰ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
۳ - زیرپوست جنگ - چگونه وزیرخارجه دولت موقت از لبخند دشمن فریب خورد؟ ۱۳۹۶/۰۷/۰۴
زیرپوست جنگ - ۳

 چگونه وزیرخارجه دولت موقت از لبخند دشمن فریب خورد؟

Image result for ‫دکتر ابراهیم یزدی و صدام‬‎
 

 *یعنی ایران حقیقتا می خواست هر طور شده از بروز جنگ جلوگیری کند...
[نماینده وقت رژیم بعث در سازمان ملل] بله، من حقیقتا برداشت خودم را می گویم، ممکن است غلط باشد ممکن است درست باشد.
*الان یک روایت تاریخی است...
- من صریحا می گویم، برداشت من از خلال صحبت مستمر با دکتر ابراهیم یزدی این بود که او بالاترین حد تلاش را صورت می داد که بحران بین عراق و ایران خاتمه یابد. البته اگر بخواهم منصفانه بگویم صدام حسین هم در آن جلسه صحبتش مثبت بود، و با دیپلماسیِ عالی بحث می کرد و عکس العمل مثبت به حرف های ابراهیم یزدی نشان می‌داد تا جایی که پیش از خاتمه  جلسه توافق کردند که تبادل هیئت های دیپلماتیک را آغاز کنند. راستش پیشنهاد هم از طرف ابراهیم یزدی بود که گفت «اگر شما مایل باشید هیئتی به ایران بفرستید، ما حاضریم چه علنی چه مخفیانه، چه در همین سطح چه در سطحی دیگر، ما هم حاضریم به هر شکل و به هر طریقه ای حاضریم یک هفته، ده روز دیگر، سری یا علنی هیئتی بفرستیم. چیزی که مهم است این است که بحران بین دو کشور بالا نگیرد.» صدام حسین هم بی‌نهایت مثبت برخورد می کرد. جلسه در این حد تمام شد. من هم ابراهیم یزدی را تا درب خروجی همراهی و با او خداحافظی کردم. هنوز خاطرم هست که او نوعی قدردانی بزرگ نسبت به نقشی که من ایفا کرده بودم حس می کرد. با گرمی تمام با من معانقه و خداحافظی و بسیار از من تشکر کرد. شدیدا ممنون بود. برگشتم پیش صدام و دیدم که منتظر من بوده. مرا با خود به بیرون سالن برد.
*به باغ.
-بله به باغ. در باغ یک استخر بود. از همراهان خواست صندلی بیاورند. آنها هم صندلی را آوردند و نزدیک استخر گذاشتند. من و صدام نشستیم روی صندلی. چند لحظه ای به سکوت گذشت. من چشم دوخته بودم به آب استخر و او هم، نمی دانم به چه فکر می کرد. بعد رو کرد به من و گفت: «به چه فکر می کنی صلاح؟ خیلی رفته ای در فکر.» گفتم: «راستش من هنوز در جو دیدارم و خیلی خیلی خوشحال و خرسندم. راستش من الان خیلی خوشبینم که این بحران بین دو کشور ان شاءالله به زودی تمام خواهد شد. خصوصا که این مسئله الان در اختیار خود تو به عنوان رئیس‌حکومت قرار گرفته نه در اختیار یک کارمند یا کس دیگر یا یک وزیر و اینها. این صحبت هایی که بین شما با روح مثبت و سازنده صورت گرفت را دیدم و خیلی خوشبین و خوشحالم‌و....» می خواستم با این حرف‌ها این جهت گیری و برداشت را در صدام هم تقویت کنم. من به عنوان یک عراقی احساس خوشحالی می کردم چون حس می‌کردم دارم کار بسیار مهمی خصوصا برای کشورم و برای یک کشور همسایه می کنم. فلذا در این چارچوب با او صحبت کردم. صدام حسین سکوت کرد و هیچ چیز نگفت. ابدا حرفی نزد. بعد از چند لحظه رو کرد به من و گفت: «صلاح، چند سال است در زمینه  دیپلماتیک فعالیت می کنی؟» گفتم حدود ده سال. بعد چیزی گفت که غافلگیرم کرد. گفت: «صلاح، این دیپلماسی خرابت نکرده  است؟» گفتم: «اجازه می دهی جواب این سؤال را بدهم؟» گفت: «بفرما» گفتم: «می‌خواهم راستش را بگویم. من اهمیت اینکه ملی و وطن دوست باشم را فقط وقتی حقیقتا درک کردم که از عراق بیرون آمدم و وارد کار دیپلماتیک شدم. من وقتی داخل عراق بودم (حتی این تعبیر را به کاربردم) ملی بودنم بی‌حساب و کتاب بود. نمی دانم چرا ملی شدم، شاید تصادفا، شاید به خاطر شرایط محلی.
ولی وقتی از عراق بیرون آمدم و وارد کار دیپلماتیک شدم و با افراد و هیئت های دیپلماتیک دیدار داشتم، خصوصا در سازمان ملل، وقتی دیدم نمایندگان برخی کشورها که مساحت کشورشان کلا نیم کیلومتر مربع است [یعنی خیلی کوچک] چطور برای دفاع از منافع کشورشان می جنگند، آن وقت بود که فهمیدم چطور باید ملی و وطن‌دوست باشم و چطور از وطنم دفاع کنم و چطور باید شرایطم را در داخل اصلاح کنم. فلذا حس می کنم الان شده ام یک فرد ملی و وطن دوست صحیح و یک شهروند صحیح. حالا روی چه حسابی به من می گویی دیپلماسی خرابت کرده است؟» گفت: «انتظار داری بگویم خراب نیستی؟ درحالی که داری این طور [درباره ایران] حرف می زنی.» اینجا بود که حس سرخوردگی کردم. گفت: «کدام صلح؟ کدام حل مشکل بین ما و ایران؟ صلاح، این فرصت شاید در هر قرن یک‌بار هم پیش نیاید. آنها [ایرانی ها] اهواز را از ما [امت عرب!] گرفتند، شط‌العرب را از ما گرفتند، به ما تعدی کردند، تهدیدمان می کنند، انقلابشان را به کشور ما صادر می کنند. الان ما فرصت مناسب داریم. آنها فروپاشیده اند، ارتششان تکه‌پاره است، نیروهایشان پراکنده شده، بین خودشان درگیرند، برخی‌ها برخی دیگر را می کشند، فلذا ما الان فرصتی تاریخی در اختیار داریم که همه  حقوقمان را بازگردانیم. و این را به تو می گویم، خودت را به عنوان نماینده  عراق در سازمان ملل آماده کن. من می خواهم بروم و به آنها ضربتی بزنم که همه  کره   زمین صدایش را بشنوند و همه  حقوقمان را به صورت کامل بازپس بگیرم.»
*این حرف ها تنها چند هفته بعد از سیطره  صدام بر قدرت به صورت مطلق [و کنار زدن احمد حسن البکر و نشستن به جای او به عنوان رئیس‌جمهور] در سپتامبر 1979 بود.
-این چیزی بود که رخ داد. این حرف ها در هفته  سوم سپتامبر بود.
*و صدام در 22 سپتامبر [1980] جنگ را آغاز کرد.
-دقیقا.