از هراره تا تهران - ۱ ۶
روزی که «ارابه خدایان» در گل ماند!
روحية بسيجي رزمندگان حزبالله، کار را براي صهيونيستها سخت کرد. بعد از شهادتِ سيد عباس، موج عملياتهاي استشهادي، مرتب آنها را غافلگير ميکرد. چند عمليات گستردة هوايي، با چندين جنگنده و بمبافکن و کشتار هزاران نفر از مردم بيگناه لبنان که براي نابودي حزبالله اجرا شد، فقط اثر منفي گذاشت و هر دفعه با پاسخهاي کوبندهتري مواجه شد. بالاخره در سال 2000 ميلادي (سال 1379)، اوايل خرداد و در سالگرد آزادي خرمشهر، جنوب لبنان آزاد شد. و حزب الله، صهيونيست ها را با پس گردني از کل لبنان بيرون کرد.
اسرائيلي ها، شوکه و مبهوت از اين ضربه، به پشت مرزهاي خودساختة خود در شمال فلسطين اشغالي رفتند و استحکامات مرزي را تقويت کردند تا حزب الله نتواند حمله کند! اين پيروزي بزرگ و تاريخي، نقطة عطفي شد در مبارزات حزب الله با رژيم اشغالگر قدس. حزب الله با تشکيلات جديد و کارآمدتري، خود را آمادة نبرد با صهيونيست ها کرد و اين را دشمنان اسلام خوب مي فهميدند؛ طوريکه بعد از آن، نام حزب الله لرزه بر اندام صهيونيست ها مي انداخت و مي اندازد.
ارتباط نزديک حزب الله با جمهوري اسلامي، فقط محدود به مسئولان دو طرف نبود. رزمندگان حزب الله از همان اوايل جنگ، با بسيجي ها ارتباط داشتند؛ ارتباطي که بعد از جنگ تحميلي، جدي تر و اثرگذارتر شد. ارتباطي که اگرچه مادي و واقعي هم بود، اما اصلش يک ارتباط قلبي و ايماني بود. ايمان به اسلام حقيقي و فرهنگ انقلاب اسلامي، با نام بلندآوازة خميني، قلبِ شيعيان مظلوم لبنان را فتح کرده بود و با شرايط خاص لبنان بومي شده بود تا با دشمن اصليِ جهان اسلام، يعني صهيونيسم بين الملل، مستقيم بجنگد.
شور و شادي، بخش زيادي از دنياي عربي و اسلامي را فرا گرفت. پس از سالها، روحية سلحشوريِ منکوبشده توسط سران بزدل عرب، بهدست حزبالله احيا شده و آبرو و شرف را به مسلمين و اعراب برگردانده بود.
درگيري حزبالله و صهيونيستها، از سال 2000 ميلادي (سال 1379) محدود شد به نقاط مرزي و مقابله با نفوذهاي گشتيهاي اسرائيلي و همچنين گرفتن اسير، براي بازپسگيري اسراي لبناني و فلسطيني از صهيونيستها. اسرائيل سعي کرد با فشارهاي داخلي، از طريق دولت وابسته به غربِ لبنان، حزبالله را تضعيف کند، اما تفکر جهاديِ مقاومت اسلامي، چنان در دلها نفوذ کرده بود که اغلب فشارهاي داخلي، نتيجة عکس مي داد و هر روز بر قدرت حزبالله افزوده مي شد.
نيروهاي اطلاعاتي حزبالله متوجه شدند که اسرائيلِ سرخورده از درون فلسطين، با علم به مشکل اصلي خود، يعني حزب الله لبنان، طرحي بزرگ براي حمله به لبنان و نابودي حزبالله ريخته است و هماهنگيهايش را هم با آمريکاييها انجام داده. از طرفي، در آخرين مبادلة اسرا، صهيونيستها به خيال خود زرنگي کرده و در لحظة آخر، «سمير قنطار» اولين اسير لبناني در زندانهاي اسرائيل را از فهرست مبادله حذف کرده بودند. سيد حسن نصرالله به آنها گفت که اشتباه بزرگي کردهاند و حزبالله از طريق اسيرگيري، او را پس خواهد گرفت.
اين دو موضوع باعث شد حزبالله پيشدستي کند و طي عملياتي که «حاج عماد مغنيه» طراحي کرده بود، در خاک فلسطين اشغالي نفوذ و دو سرباز اسرائيلي را با کمين زدن به يک خودروي گشتي اسرائيلي اسير بگيرد. صهيونيستها مجبور شدند براي خريدن آبروي رفته، حملة پيشرو را جلو بياندازند و بهگمان خود، حزبالله را غافلگير و براي هميشه نابود کنند؛ غافل از اينکه حزبالله براي شروع جنگ کاملاً آماده است.
و جنگ 33 روزه آغاز شد. يکي از عظيمترين حملاتِ هوايي و موشکي و دريايي و زميني در دنيا، براي نابود کردن يک حزب، حزبي که فقط به مکتب و ايمان خود تکيه داشت. صهيونيستها آن قدر که روي جنوب لبنان و شهر بيروت، بمب و موشک ريختند؛ روي تمام کشورهاي عربي، در چندين جنگي که با آنها داشتند، نريخته بودند! جنوب بيروت تقريباً با خاک يکسان شد. بسياري از روستاهاي جنوب لبنان از بين رفتند. براي دومين بار، روستاي قانا وحشيانه بمباران شد و تعداد زيادي زن و کودک و سالمند، شهيد شدند.
اما اينبار هر هايي، هويي داشت؛ آنچه به سمتِ فلسطين اشغالي شليک ميشد، فقط کاتيوشا نبود، موشک هم بود! موشکهاي حزبالله توانست به «حيفا»، شهر دوم اسرائيل برسد و
سيد حسن نصرالله دشمن را تهديد کرد که شهرهاي بعد از حيفا را هم خواهد زد. کشتي جنگيِ صهيونيستها در نزديکي ساحل لبنان، ناباورانه، با موشک زمين به درياي حزبالله منهدم شد. و هر عمليات زميني براي نيروهاي اسرائيلي تبديل به کابوس مرگ مي شد. در هر پيشروي، صهيونيستها مطمئن بودند که غافلگير خواهند شد، اما کِي، از کجا و چگونگياش معلوم نبود؛ از پشت سر، از داخل يک خانه، يا از بين درختها! ديگر حتي ارابة خدايان هم به کار اسرائيليها نيامد. «مرکاوا» نام پيشرفتهترين و مقاومترين تانک اسرائيل بود، بهمعناي ارابة خدايان. هر روز خبر انهدام چند مرکاوا در دنيا پخش مي شد و ترس صهيونيستها را زياد مي کرد. و اثر تمام اين اقداماتِ نظاميِ مقاومت، با عمليات حرفه ايِ رواني و تبليغاتي، به خصوص از طريق شبکة ماهواره اي «المنار»، چند برابر مي شد. شبکه اي که صهيونيست ها در همان اوايل جنگ، ساختمانش را با خاک يکسان کردند، اما برنامه هاي شبکه، فقط چند دقيقه قطع و بعد از آن تا پايان جنگ ادامه داشت.
با جدي شدن جنگ، در همان روزهاي اول، صهيونيستهاي شمال اسرائيل، با سرعت فرار کردند. ديگر تنها حربة اسرائيل اين بود که با نابودي شهرهاي لبنان و رسانهاي کردن آن، کاري کند تا مردم و دولت، به حزبالله فشار بياورند.
در ميانة خرابههاي بيروت، يک زن مسيحي از مردم لبنان، به خبرنگارها گفت: «اينها همه فداي مقاومت و فداي سيد حسن...» و اين مصاحبه، مثل بمبي در مغز صهيونيستها منفجر شد و آنها را با جايگاه مقاومت در قلب مردم و استقامت آنها آشنا کرد. با اين شرايط، ديگر نميتوانستند ادامة اين جنگ را تحمل کنند. آتشبس را پذيرفتند، به مرزها بازگشتند و چند وقت بعد، سمير قنطار و سه اسير ديگر را با آن دو اسير خودشان مبادله کردند و با بهت متوجه شدند که حزبالله، دو سرباز صهيونيست را با تابوت آورده است!
تمام هيمنة شکستناپذيري اسرائيل، در جنگ 33 روزه از بين رفت. روزي تمام کشورهاي عربي به اسرائيل حمله کردند، اما شش روزه شکست خوردند و مطمئن شدند که با اين دشمن بايد بسازند. و آن روز يک حزب، بدون کمک اين کشورهاي عربي و حتي با کارشکنيهاي آنها، توانست 33 روز درمقابلِ اين دشمن مقاومت کند و او را ذليلانه شکست دهد. صهيونيستها از گروهي که در مکتب امام خميني درس خوانده بودند، شکست خوردند. آنها خوب فهميدند که اگر روزي هوس کنند که خودِ ايران را تهديد کنند، چه بر سرشان خواهد آمد! در نتيجه؛ از دور شاخ وشانه ميکشند، اما اصلاً نزديک نميشوند. سيد حسن گفته بود که حيفا و بعد از آن را خواهيم زد؛ اما آيتاللهخامنهاي گفتند اگر اسرائيل غلطي بکند، تلآويو و حيفا را با خاک يکسان خواهيم کرد.
۵ - استقلال آفريقاي جنوبي
بعد از اجلاس هراره، از طرف غيرمتعهدها اتفاق خاصي، در مورد آفريقاي جنوبي نيفتاد، اما نظام سلطه به اين درک رسيد که وجود رژيم نژادپرست، با آن شکل مشمئزکننده، در اين دوران به ضرر آنهاست.
از طرفي مبارزات سياهپوستان با آپارتايد نيز، کمکم اين رژيم را با مشکل روبهرو کرد. اعتصابها و درگيريهاي مسلحانه، ضربة بزرگي به اقتصاد پرتوريا زد و اين نقطة ضعف آن رژيم بود. آنها به اين نتيجه رسيدند که براي مقابله با يک انفجار و انقلابِ دگرگونکننده، بهتر است کمکم فشارها را بر سياهپوستها کم کنند. قوانين تبعيضنژادي، از سال 1369 (1990م)، کمکم لغو شدند. ماندلا و ساير مبارزان ضد آپارتايد از زندانها آزاد شدند و به آنها آزادي عمل داده شد. در سال 1370 (1991م) اغلب قوانين تبعيضنژادي لغو شدند، اما افراطيونِ سفيدپوست، با اين روند مخالف بودند؛ گرچه اغلب سفيدپوستها به اين رسيده بودند که آن روند، امکان ادامه ندارد و ازاين به بعد بايد با سياهپوستها تعامل کرد تا بتوان در آفريقاي جنوبي ماند. ثروت اين کشور در دست سفيدها بود و آنها ميتوانستند با اين روش، باز هم با رفاه کامل در آفريقاي جنوبي زندگي کنند.