در همان اوائلی که امام تازه در جماران مستقر شده بودند، به همراه دو نفر دیگر از روحانیون برای دیدار امام به جماران رفتیم. صبح زود به جماران رسیدیم. از راه دور آمده و گرسنه هم بودیم. در همان محله جماران قهوهخانهای بود. قرار شد برای خوردن صبحانه به آنجا برویم. یکی از همراهانمان را فرستادیم تا از نانوایی نانی بگیرد و بیاورد تا صبحانه بخوریم. او نان را گرفت اما با یک حالت تعجب به ما وارد شد. پرسیدیم: چه شده است؟ گفت: این امام عجب آدمی است؟ گفتیم مگر چه شده است؟
گفت: وقتی رفتم نان بگیرم، نانوا برایم تعریف کرد که آقا از وقتی که به جماران آمدهاند، نان منزلشان را از اینجا میگیرند. امروز اول وقت کسی آمد و به من گفت: برای منزل آقا از اینجا نان میخرند؟ گفتم: بله، گفت: من از طرف امام آمدهام، آقا مرا فرستادهاند تا به شما بگویم، مراقب باش. همان نانی که به تمام مردم عادی جماران میدهی، همان نان را به خانواده و منزل ما بده و اگر من متوجه بشوم که برای ما در دادن نان امتیازی نسبت به بقیه مردم قائل شدهای و نانهای بهتری از دیگران به ما دادهای میگویم دیگر از شما نان نخرند. نانوا میگفت: ما دیگر این طورش را ندیده بودیم.(1)
________________
1- مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات حجتالاسلام والمسلمین غلامحسین جمی، تهران 1384، ص 201.