به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 80
بازدید دیروز: 3,866
بازدید هفته: 17,815
بازدید ماه: 108,678
بازدید کل: 23,770,479
افراد آنلاین: 13
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
سه‌شنبه ، ۲۵ اردیبهشت ۱٤۰۳
Wednesday , 15 May 2024
الأربعاء ، ۷ ذو القعدة ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
خوان حکمت (۱۹۲) : اعضا و جوارح؛ سربازان خداوند ۱۳۹۷/۰۹/۱۷

خوان حکمت
 
اعضا و جوارح؛ سربازان خداوند
 
۱۳۹۷/۰۹/۱۷
 
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وجود مبارک حضرت امیر(ع) در کلمه چهل و دوم نهج‌البلاغه درباره بیماری یکی از اصحابش فرمود: بیماری کار نیست که خدا اجر بدهد. بیماری یک رخداد آزمونی است که ذات اقدس اله انسان را می‌آزماید. اگر کسی در این آزمون سرفراز به درآمد و خدا را شاکر بود، صابر بود، اجر می‌برد و اگر شاکر و صابر نبود، از نظر زبان سخنی نگفت، از نظر قلب کاری نکرد، همه این امور را به حسب ظاهر تحمّل کرد، باز فضل الهی شامل حالش می‌شود و برخی از سیّئات او را می‌بخشد.
۳ عامل درهم کوبنده غرور انسان
یک بیان نورانی هست که حضرت فرمود اگر این سه چیز نبود، سرِ بشر را چیزی خم نمی‌کرد: مرگ، مرض و فقر. این سه عامل برای آزمون است که بشر از این غرور پایین بیاید. اگر این سه امر نبود، چیزی بشر را از آن مرکَب غرور پیاده نمی‌کرد. بعد فرمود: «وَ إِنَّهُ مَعَهُنَّ لَوَثَّابٌ» با اینکه این سه امر هست: مرگ هست، مرض هست ،فقر هست، با این وجود او جنب و جوش بی‌فایده‌ای دارد.[1]
ما دشمنان خارجی داریم که اینها یا به آب و خاک ما طمع دارند یا به سایر اندوخته‌های ما. اما دشمن درونی هیچ کاری با منافع بیرونی ندارد، این فقط با دین ما و با آبروی ما و با حیثیت ما می‌جنگد. شما در سوره مبارکه «اعراف» ملاحظه بفرمایید ذات اقدس اله این قصّه آدم و حوا و جریان شیطان را که تحلیل می‌کند می‌فرماید:ای فرزندان آدم؛ ببینید شیطان با جدّتان چه کرد؟![2] این یک داستان است. حالا وضع وجود مبارک حضرت آدم در بهشت چگونه بود؟ منظور از این بهشت چیست؟ چگونه وارد بهشت شدند؟ چگونه از بهشت به درآمدند؟ این یک امر آسانی نیست، ولی «آنقدر هست که بانگ جرسی می‌آید».[3] قافله‌ای دارد حرکت می‌کند. برخی‌ها باخبرند این قافله از کجا آمده و به کجا می‌رود و مقصدش چیست. ولی اکثر مردم از هدف این قافله بی‌خبرند، صدای زنگ گردن اسب یا شتر این قافله را می‌شنوند. حرف حافظ این است: «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست»، اینها وارد خاک می‌شوند از کجا سر در می‌آورند؟ اما «اینقَدَر هست که بانگ جَرسی می‌آید».
جریان قصّه آدم و حوا و اینها برای خواص تا حدودی قابل حلّ و روشن شده است؛ اما برای توده مردم حلّ آن آسان نیست. در سوره «اعراف» این قسمت را بیان کرده، فرمود: (یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطانُ)، این شیطان چندین کار با شما می‌کند؛ شیطان نه تنها با بدن شما مخالف است، نه تنها با مال شما مخالف است، نه تنها با دین شما مخالف است، با انسانیت شما هم مخالف است. حالا بر فرض شما را کافر کرد، مگر دست بردار است؟! این تا انسان را مسلوبالحیثیه نکند رها نمی‌کند. این طور نیست که شیطان در محیط کافر نباشد، آنجا هم هست. آنها را نمی‌خواهد کافر کند، آنها کافرند، آنها را نمی‌خواهد بی‌دین کند آنها بی‌دینند. دو تا کار را نمی‌کند: نه آنها را از دین بیرون می‌کند، چون داخل دین نیستند. نه جلوی آنها را می‌گیرد از دین‌پذیری، برای اینکه آنها درصدد دین‌پذیری نیستند. می‌خواهد اینها را مسلوبالحیثیه کند، بی‌آبرو کند، با انسانیت مخالف‌است. بنگرید در سوره مبارکه «اعراف» ذات اقدس اله چگونه هشدار می‌دهد. فرمود: (یا بَنی‏ آدَمَ)، سخن از «یا ایها الذین آمنوا» نیست، سخن از فرزند آدم است؛ یعنی همان آثار تلخی که برای آدم اثر گذاشت در شما هم هست: (یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ ،‌ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد)، تا اینجا روشن است که اینها را از بهشت بیرون کرد. از بهشت بیرون آمدن خیلی رنج و دردی ندارد. بعد فرمود تمام تلاش و کوشش او این بود که به آدم(ع) اصرار کرد که نه تنها از بهشت بیرون برود: (لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما؛ تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشکار سازد)،[4] بلکه خواست آنها را بی‌آبرو کند. ما در تعبیرات فارسی می‌گوییم او را بی‌حیثیت کرد، مسلوبالحیثیه کرد، لباسش را کَند. آنجا نقصی نبود، اینها زن و شوهر بودند، این ننگی نبود. حالا بر فرض لباسشان را به در آورد، این تعبیر تعبیر کنایه‌ای است؛ یعنی او تا آدم را بی‌آبرو نکند رها نمی‌کند،این طور نیست که اگر کسی ـ معاذالله ـ از اسلام به در آمده کافر شده، شیطان او را رها کند؛ لذا وجود مبارک رسول گرامی(ص) فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْكَ»؛[5] بدترین دشمن همین غرور و خودخواهی و هوس است که دامنگیر ماست و اگر این برطرف بشود دیگر هیچ باکی نیست.
نفس تو دشمن درونی تو / مابقی دشمن برونی تو
گر شود دشمن درونی نیست/ باکی از دشمن برونی نیست[6]
بیماری؛ عامل آمرزش گناهان
وجود مبارک حضرت امیر فرمود بیماری، عمل نیست که ثواب داشته باشد. آن صبر و بردباری و شکر است که باعث ثواب است؛ البته گاهی ممکن است برای انسان بیمار، همین بیماری‌اش کیفر بعضی از رفتارهای تلخ او باشد. فرمود: «جَعَلَ الله مَا كَانَ [مِنْكَ‏] مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِكَ»؛ ممکن است کفّاره برخی از گناهان تو باشد، این امید هست؛ اما اینکه بخواهی ثواب ببری، با بیماری نمی‌شود ثواب برد، چون بیماری فعل انسان نیست تا انسان ثواب ببرد. «فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِیهِ»،ثواب در اثر کار خوب، حرف خوب، نوشتن خوب، قیام خوب، اقدام خوب و مانند آن است. «وَ لَكِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ وَ یَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ»، «حَطّ» با طای مؤلف یعنی فروریختن. آن «حَتّ» با تای منقوط یعنی ریختن برگ درخت. فرمود گناهان از انسان ریخته می‌شود آن طوری که برگ‌ها در پاییز از درخت ریخته می‌شود. گناه ریخته می‌شود؛«وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِی الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَیْدِی وَ الْأَقْدَامِ» انسان یا با پا جایی می‌رود کار مثبتی انجام می‌دهد، یا با دست کاری انجام می‌دهد، یا با زبان کاری انجام می‌دهد، اینها سربازان الهی‌ هستند.
اعضای انسان، گواهان اعمال او در قیامت
 این اعضا، ما نیستیم، اینها ابزاری‌اند که در اختیار ما هستند. اینها وقتی در قیامت حرف می‌زنند تعبیر قرآن کریم این است که اینها شهادت می‌دهند: (یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ)،[7] حالا اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ با این دست، رومیزی یا زیرمیزی گرفت، این دست گناه نکرد، برای اینکه وقتی این دست در قیامت حرف می‌زند می‌گویند شهادت داد. اگر این دست گناه می‌کرد باید می‌گفت اقرار کرد! شهادت یعنی بیگانه علیه کسی حرف می‌زند. یعنی اگر این شخص گناه کرد و دیگری جریان او را بازگو کرد، می‌گویند شهادت داد؛ اما خود این شخص اگر حرف می‌زند می‌گویند اقرار کرد. یک اقرار داریم که مربوط به خود تبهکار است. یک شهادت داریم که مربوط به دیگری است. تعبیر قرآن این نیست که کسی که با دست گناه کرد، این دست در قیامت حرف می‌زند واقرار می‌کند! دست گناه نمی‌کند، دست ابزار کار ماست، ما هستیم که گناه می‌کنیم، حتی زبانی که فحش می‌دهد غیبت می‌کند، این زبان گناه نمی‌کند، این ما هستیم که زبان را وادار به عصیان می‌کنیم؛ لذا این زبان در قیامت حرف می‌زند و علیه انسان شهادت می‌دهد. پس ماییم و ماییم و ماییم و ما! این است که گفتند خودت را بشناس. این دست و پا و اینها از ما جداست، ابزار کار ماست تا برسیم به خود ما که ما خودمان مالک خودمان هستیم یا نیستیم؟ ولی «اینقدر هست که بانگ جرسی می‌آید».
حالا این دست برای چه کسی است؟ ما که نیستیم، این ابزار کار ماست. در بیان نورانی وجود مبارک حضرت امیر در بحث‌های دیگر نهج‌البلاغه که گذشت فرمود: «جَوَارِحُكُمْ‏ جُنُودُه‏‏»؛[8] یعنی اگر شما شنیدید که در قرآن آمده است: (لِلهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)،[9] شنیدید که (ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ)،[10] بشنوید که اعضای شما هم سربازان الهی‌اند: «جَوَارِحُكُمْ‏ جُنُودُه‏... وَ خَلَوَاتُكُمْ عِیَانُه‏». اگر خدا ـ خدای ناکرده ـ خواست کسی را بگیرد از جای دیگر لشکرکشی نمی‌کند، با همین دست، با همین پا و زبان انسان، انسان را می‌گیرد. حرفی می‌زند رسوا می‌شود، چیزی را می‌گیرد رسوا می‌شود، جایی می‌رود رسوا می‌شود. این دست، سرباز خداست. این طور نیست که از جای دیگر لشکرکشی بکند؛ لذا فرض ندارد که کسی در برابر خدا بخواهد مقاومت کند.
بنابراین این ابزار را به ما دادند برای آزمون. آن کارهایی که در درون درون ماست آنها هم این چنین است. گاهی انسان فکری می‌کند که باعث رسوایی اوست. فرمود مواظب دستتان باشید، مواظب پایتان باشید تا آبرومندانه زندگی کنید. تمام تلاش و کوشش انبیای الهی و فرشته‌های الهی این است که ما آبرومندانه زندگی کنیم.
بیانات حضرت آیت‌الله جوادی‌آملی (دام‌ظله)
در جلسه درس اخلاق؛8 / 9 / 1397 . 
مرکز اطلاع‌رسانی اسرا
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]. بحارالأنوار، ج‌78، ص188.     [2]. اعراف، 27.    [3].‌اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[4]. اعراف، 20.    [5]. مجموعه ورام، ج‏1، ص59.    [6]. هفت اورنگ (جامی), سلسله‌ًْالذهب، دفتر اوّل.
[7]. نور، 24.    [8]. نهج‌البلاغه صبحی صالح، خطبه199.    [۹]. فتح، 4.    [10]. مدثر، 31.