۳۲۸ - سید ابوالحسن موسوی طباطبایی - به بهانه ۲۳ ذیالقعده روز زیارت مخصوص ثامنالحجج علیهالسلام ۱۳۹۸/۰۵/۰۲
به بهانه ۲۳ ذیالقعده روز زیارت مخصوص ثامنالحجج علیهالسلام:
آنجا که خورشید خانه دارد
۱۳۹۸/۰۵/۰۲
سپیدهدمان، خورشید در چشمه مهرت غوطه میخورد و از پرتو وجودت وام میستاند آنگاه چون عروسی میخرامد و پای از حجله خراسان به بیرون مینهد. از آیینِ نگاه توست که این سرزمین، خراسان نام گرفت. قرنهاست که دردپرورانِ نژند، دیده بر افق خاوران دوختهاند، آنجا که خورشید خانه دارد، تا مگر فروغی از آن غمگسار مهربان جویند. کوثر از تبسمت جاری میشود، زلالِ سلسبیل از آستان عنایتت فرا میجوشد و تسنیم که جرعهایست از فیض بیپایان بخشایشت، بر جان پناهجویان حریمت فرو میبارد.
خضر نبی آب حیوان را در سقاخانه تو میجوید، «موسی آنجا به امید قَبَسی میآید» و مسیح بهاشتیاق نیوشیدن بشارتی، به درگاهت میشتابد. حبل الله، رشته مهر توست و هفت شوط طواف، حلقهای از سلسله محبتت. کبوتران ایوانت از شنودن صدای بال فرشتگان، بیقرار میشوند آنچنانکه به پرواز درآمده اوج میگیرند و در فضای قبه مبارکت طواف میکنند. سالهاست که مهر تو بند انس به پایشان نهاده و در کوی امن تو میآسایند.
رایحه دل آویز مدینه و شمیم تربت پنهان مادر اینک در وسعت سراپردهات عنان دلها را میرباید و عطر دستان رئوفت خلایق را به بار عام میخواند.
نسیم بال ملایک غبار راه را از سر و روی زائرانت میسترد و جبریل امین به کرشمهای جانهای شوریدگانت را از هر شائبهای میپالاید.
اینجا قلبها شکسته، چشمها به خون نشسته و دستها خالی و خسته است. رهجویان سرگشته تنها نشانی تو را میدانند و گمشدگان وادی عطش خیز عصیان و ضَلال، ظِلال رأفت تو را میجویند و از چشمه مهر تو زلال رحمت میطلبند.
اینجا سرزمین معجز اثری است که بیقراران را به مقام رضا میبرد، به وادی نفس مطمئن، نفسِ راضی و مرضیّ. و من در باران رحمت و رأفت تو دل و دیده را از دست داده و سرمایه خویش را به پیشکش آوردهام؛ عشق، تنها داشته من است. اینک از من مخواه که از تو بخواهم! نیازهایم را به یاد نمیآورم. من در پناه عَتبهات، مست صهبای استغنا و گرم میِ حضورم. اینجا نقارهها سرود حضور میخوانند که:«حقیقهًْالزیارهًْ حُضورُ الزائرِ عِندَ المَزور»
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی
رایحه دل آویز مدینه و شمیم تربت پنهان مادر اینک در وسعت سراپردهات عنان دلها را میرباید و عطر دستان رئوفت خلایق را به بار عام میخواند.
نسیم بال ملایک غبار راه را از سر و روی زائرانت میسترد و جبریل امین به کرشمهای جانهای شوریدگانت را از هر شائبهای میپالاید.
اینجا قلبها شکسته، چشمها به خون نشسته و دستها خالی و خسته است. رهجویان سرگشته تنها نشانی تو را میدانند و گمشدگان وادی عطش خیز عصیان و ضَلال، ظِلال رأفت تو را میجویند و از چشمه مهر تو زلال رحمت میطلبند.
اینجا سرزمین معجز اثری است که بیقراران را به مقام رضا میبرد، به وادی نفس مطمئن، نفسِ راضی و مرضیّ. و من در باران رحمت و رأفت تو دل و دیده را از دست داده و سرمایه خویش را به پیشکش آوردهام؛ عشق، تنها داشته من است. اینک از من مخواه که از تو بخواهم! نیازهایم را به یاد نمیآورم. من در پناه عَتبهات، مست صهبای استغنا و گرم میِ حضورم. اینجا نقارهها سرود حضور میخوانند که:«حقیقهًْالزیارهًْ حُضورُ الزائرِ عِندَ المَزور»
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی