۱۷۷ - گزارشی خواندنی از دیدار موکبداران عراقی با رهبر انقلاب ۱۳۹۸/۰۶/۲۹
گزارشی خواندنی از دیدار موکبداران عراقی با رهبر انقلاب
۱۳۹۸/۰۶/۲۹
چهارشنبه هفته گذشته جمعی از موکبداران عراقی به دیدار رهبر انقلاب مشرف شدند. پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمیخامنهای گزارشی خواندنی از متن و حاشیه این دیدار منتشر کرده است که خلاصهای از آن را در ادامه میخوانید.
الاعرجی رگ عربیاش بالا زده. بدون متن و صرفاً با اتکا به حافظه دارد حرفهایش را خطاب به رهبری ایراد میکند. انصافاً هم بدون تپق و چرخیدن حرف و عقبوجلو کشیدن کلمات سخن میگوید. صدایش هم آنقدر بلند هست که اگر بلندگو هم نباشد، در کل حسینیه بپیچد و همه بشنوند. از عربی آنقدری بهره بردهام که بفهمم کلّیت حرفش چیست. با این حال برای محکمکاری، یک عربیبلد هم بهعنوان مترجم همراهمان شده. شب قبل در جلسه هماهنگی در معارفهاش گفتند استاد نه تنها عربی بلد است که با لهجه عراقی هم حرف میزند. این یعنی نور علی نور! الاعرجی بعد از تمجیدهای بسیار میرسد به «ایران، عمق الاسلام!». رو میکنم به استادِ مترجم تا معنای دقیق جملههای سخنران را عیناً یادداشت کنم.
مانع غیرپیچیده زبان
پاسخ استاد، تاریخِترجمه را به دو قسمت مساوی تقسیم میکند: «میگه ایران، عمق اسلامه!» خیره میشوم به او و یکی دوباری پلک میزنم! با خودم کلنجار میروم که کمرش رگبهرگ نشود با این فشاری که به خودش میآورد. در نهایت اما خودم را میسپارم به واقعیت. واقعیتی که در سفر اربعین دو سال قبل هم تجربهاش کرده بودم. زمانی که در کربلا در منزل ابومحمد بودیم و او میزبان ما و جمع دیگری از شیعیان عربستان و بحرین و لبنان! آنجا هم همین مشکل غامض زبان وجود داشت اما... اما هم ما میفهمیدیم آنها چه میگویند و هم آنها میفهمیدند ما چه میگوییم بدون اینکه هر یک، زبان دیگری را بلد باشد. به قول تیتراژ یکی از سریالهای دو دهه قبل رسانه ملی، «همزبونیها اگه شیرینتره، همدلی از همزبونی بهتره!» یک چیزهایی هست بالاتر از زبان و قومیت که انسانها را به هم پیوند میزند و باعث میشود حرف همدیگر را بفهمند بدون اینکه برطبق قواعد کلاسیک زبان متوجه شوند چه میگویند!
نمونهاش همین سیدجواد الاعرجی که پشت تریبون دارد با آن تونالیته بالا، رهبر جمهوری اسلامی را، نه یک روحانیِ اهل ایران یا رهبرِ دینی و سیاسی فارسها که فرزند حسین(ع) میبیند و نواده رسول(ص) و پسر فاطمه(س)! بزرگِ موکبهای نجفاشرف از جایگاهی با سیدعلیِ خامنهای طرف شده که زبان و قوم و ملیت، نه اینکه محلی از اعراب داشته باشند که اصلا دیگر به چشم نمیآیند. حالا من این وسط کاسه داغتر از آش شدهام و مترجم را بردهام زیر هشت که قرار بوده مجرای تخاطب ما با جماعت عربزبان باشد ولی نیست. وجدانم هم محکمه صحرایی تشکیل میدهد و در دفاع از مترجم حکم صادر میکند: «سوراخ دعا را اشتباه گرفتهای؛ زبان آنقدرها هم که فکر میکنی مانع پیچیدهای نیست آقای خبرنگار!» در ادامه میگوید: «باید به سادگی بعد از پیچیدگی رسیده باشی که بتوانی این مسئله را بفهمیآقای روزنامهنگار! درست مثل همین جوان عراقی که پشت سرت...» فیالمجلس صدایش را کم میکنم که بیش از این تحقیرم نکند!
همراهی الیاسری با وجدان خبرنگاری
صحبتهای پرحرارت و البته طولانی الاعرجی که تمام میشود، مجری برنامه که به احترام مهمانان، مراسم را به زبان عربیِ زیبایی اجرا میکند از سیدهاشم الیاسری میخواهد پشت تریبون برود. پیرمردی موی سفید کرده و یحتمل در دهههای هفتوهشت زندگی با دشداشه و چفیه عربی و عقال مشکیرنگ بر سر. آرام و شمردهشمرده حرف میزند. حرفهایش را تا حد زیادی میفهمم. حماسه قبلی جناب مترجمِ همراه هم باعث شده که برایترجمه عین حرفهای الیاسری سراغش نروم. الیاسری نمونهی تیپیکال یک بزرگِ عرب است. انگاری که بزرگ یک قبیله باشد. به زحمت صحبت میکند، حرفش را با سلام به پیامبر(ص) و خاندانش شروع میکند و بعد هم معرفی خیلی کوتاه خودش و موکبش و حتی شماره عمودِ محل استقرارشان.
این را هم میگوید که موکبشان هر سال در طریقالعلماء برپا میشود. ادامه حرفهایش که از روی یک متن نوشتهشده میخواند در عین کوتاهی، سنگین و وزین است: «ما خادمان اهلبیت(ص) از جمهوری اسلامی تشکر میکنیم. آیتالله العظمیخامنهای هم در ثواب پذیرایی از زائران حسینی با ما شریک است. ایرانی و عراقی، ید واحده هستند.» الیاسری اینها را میگفت و من متوجه حرفهایش میشدم بدون اینکه سراغ جناب مترجم بروم یا آویزانش شوم. پر بیراه هم نمیگوید این وجدانِ مادرمرده که زبان آنقدرها هم که فکر میکنم مانع پیچیدهای نیست. رها کنم تا نیامده و صدایش را به تحقیر بلند نکرده!
نقشههای عبث یک صدامِ نگونبخت
قبل از صحبتهای الیاسری چند نفری از ابتدا و انتها و میانه جمع، بلند میشوند برای ابراز احساسات. چهار پنج نفری میشدند. عموماً شعر و شعار و ابراز احساسات و لابهلایش هم شعار علیه آمریکا و صهیونیستها. دلِ پری از آمریکاییها دارند. حالا تصوّرش را هم بکنید این شعر و شعار با زبانی مثل عربی هم همراه شود که قابلیتهایش کلاه از سر هر زبانشناسی میاندازد. در ادامه هم قوت و فصاحت اعراب را هم بگذارید کنار موضوع تا گوشی دستتان بیاید فضا چقدر حماسی و درام است. از خدا پنهان نیست از شما هم نباشد برای منِ نوعی، قضیه یک وجه دیگر هم داشت.
جوان عراقی با حرارت دارد خطاب به سیدعلی خامنهای ابراز احساسات میکند. لابهلای حرفهایشان بسامد دو واژه هم خیلی بالاست: سلمان و سلیمانی! اوّلی یار ایرانی پیامبر(ص) بود و دومیسردار سرفراز این سالها! دیدی آقای روزنامهنگار!؟ دیدی زبان آنقدرها هم که فکر میکنی مانع پیچیدهای نیست!
به احترام مرجعیت عراق
علی عبدالحسین عبود را شاید بتوان با معیارهای اداریِ امروزی، استانداردترین سخنران مراسم دانست. نماینده خدّام اهلبیت(ع) و موکبداران بغداد و کاظمین. حرفهایش را از روی متن میخواند؛ شمرده و آرام و متین. لابهلای حرفهایش ذکر خیری هم از آیتالله سیستانی میکند. صلوات بلند و محکم و به شیوه عربی که جمع میفرستد، عمق نفوذِ مرجع بزرگ شیعیان عراق را نشان میدهد و حرمت و احترامیکه برای او قائلند. این مهم البته در صحبتهای رهبری هم بدون سهم نبود، وقتی که آقا تشکر صمیمانه خودش و ملت ایران را به موکبداران عراقی ابلاغ میکردند و در این بخش، پرونده جدایی برای مرجعیت عراق هم باز کرد و همچنین در جای دیگر اشاره مستقیمی هم به فتوایی که آیتالله سیستانی برای مبارزه با داعش صادر کردند. مبارزهای که به تعبیر آقا، امنیتی را فراهم آورده که حالا زیر سایه آن، اربعین و پیادهروی اربعین دارد رشد میکند و میبالد و جهانی میشود.
مشتاقیم به شما
حرفهای عبدالحسین عبود هم مثل قبلیها، زلال و دلنشین است: «خطاب به ملت ایران میگویم که ای مردم ایران! ما مشتاقیم به شما چنان که یعقوب به یوسف!» جمله شاهکاری که زلالی و صداقت از آن میبارید و اوج سخاوت و کرامت اعراب را به رخ هر مخاطب منصفی میکشید. موضوعی که البته از نگاه تیزبینانه رهبری پنهان نماند: «رفتار کریمانه شما با زائران حسینی، نظیر و نمونهای ندارد. شما با رفتارتان، کرامت اسلامی و عربی را نشان دادید!»
دستخطی برای دعوت به اسلام
پشتبندِ عبود، سعید الصافی میآید پشتتریبون. شاعر خوشذوق عراقی که ابیاتش نه فقط عراقیهای حاضر در جلسه که ما را هم به وجد میآورد. میدانم! الان دوباره میگویید دیدی زبان مانع پیچیدهای نبود! قبل از ابیات غرایش هم پشتتریبون گفت من به نمایندگی از مردم ایران و عراق به استکبار میگویم که حسین(ع) دوباره ما را با هم جمع کرده است. کنایه سنگینی خطاب به غرب و پسلههای پانایرانیسم و پانعربیسمشان که نانشان در نقار و تفرقه بین فارس و عرب است. جناب الصافی منهایِ شعر زیبایی که سروده بود، خط قشنگی هم داشت. جناب مترجم که در حدترجمه کردن عبارت «ایران، عمق اسلام است» به یاریمان آمده بود بعد از مراسم موفق شد الصافی را پیدا کند و متن دستنوشتهاش را از او بگیرد. به قول یکی از رفقا، به هر که این خط زیبا را نشان بدهی اسلام میآورد!
سلام بر حسین(ع) و روحهای حل شده در او
دو نفر بعد از الصافی هم یکی مداح است و دیگری روحانی جوانی که روضه سوزناکی به عربی میخواند و جمع را هم حسابی متأثر میکند. این را میشود از صدایگریه و سینهزنی جمع هم فهمید. توی آن وضعیت میروم توی نخ واکنش تصویربردار صداوسیما با آن دوربین بدقواره و بزرگی که روی سهپایه بزرگتری مستقر شده در سمت راست آقا! مداحی و روضهخوانی به زبان عربی بود. روح حرفهایگری آقای تصویربردار در ابتدای قضیه غلبه داشت بر علقه قلبی. زاویه دوربین را مدام تغییر میداد تا قابهای بینقصی از آقا ببندد... در نهایت اما کم آورد و تسلیم شد. دو دستی چسبیده بود پشت دوربینی به اندازه خودش و مدام با لنز ور میرفت. در همان حال اما آرام آرام اشکهایش روان شد؛ بعضاً تکانهای ریز شانهاش هم به چشم میآید. گاهگاهی که دستش رها میشد، سینهای میزد.
مانع غیرپیچیده زبان
پاسخ استاد، تاریخِترجمه را به دو قسمت مساوی تقسیم میکند: «میگه ایران، عمق اسلامه!» خیره میشوم به او و یکی دوباری پلک میزنم! با خودم کلنجار میروم که کمرش رگبهرگ نشود با این فشاری که به خودش میآورد. در نهایت اما خودم را میسپارم به واقعیت. واقعیتی که در سفر اربعین دو سال قبل هم تجربهاش کرده بودم. زمانی که در کربلا در منزل ابومحمد بودیم و او میزبان ما و جمع دیگری از شیعیان عربستان و بحرین و لبنان! آنجا هم همین مشکل غامض زبان وجود داشت اما... اما هم ما میفهمیدیم آنها چه میگویند و هم آنها میفهمیدند ما چه میگوییم بدون اینکه هر یک، زبان دیگری را بلد باشد. به قول تیتراژ یکی از سریالهای دو دهه قبل رسانه ملی، «همزبونیها اگه شیرینتره، همدلی از همزبونی بهتره!» یک چیزهایی هست بالاتر از زبان و قومیت که انسانها را به هم پیوند میزند و باعث میشود حرف همدیگر را بفهمند بدون اینکه برطبق قواعد کلاسیک زبان متوجه شوند چه میگویند!
نمونهاش همین سیدجواد الاعرجی که پشت تریبون دارد با آن تونالیته بالا، رهبر جمهوری اسلامی را، نه یک روحانیِ اهل ایران یا رهبرِ دینی و سیاسی فارسها که فرزند حسین(ع) میبیند و نواده رسول(ص) و پسر فاطمه(س)! بزرگِ موکبهای نجفاشرف از جایگاهی با سیدعلیِ خامنهای طرف شده که زبان و قوم و ملیت، نه اینکه محلی از اعراب داشته باشند که اصلا دیگر به چشم نمیآیند. حالا من این وسط کاسه داغتر از آش شدهام و مترجم را بردهام زیر هشت که قرار بوده مجرای تخاطب ما با جماعت عربزبان باشد ولی نیست. وجدانم هم محکمه صحرایی تشکیل میدهد و در دفاع از مترجم حکم صادر میکند: «سوراخ دعا را اشتباه گرفتهای؛ زبان آنقدرها هم که فکر میکنی مانع پیچیدهای نیست آقای خبرنگار!» در ادامه میگوید: «باید به سادگی بعد از پیچیدگی رسیده باشی که بتوانی این مسئله را بفهمیآقای روزنامهنگار! درست مثل همین جوان عراقی که پشت سرت...» فیالمجلس صدایش را کم میکنم که بیش از این تحقیرم نکند!
همراهی الیاسری با وجدان خبرنگاری
صحبتهای پرحرارت و البته طولانی الاعرجی که تمام میشود، مجری برنامه که به احترام مهمانان، مراسم را به زبان عربیِ زیبایی اجرا میکند از سیدهاشم الیاسری میخواهد پشت تریبون برود. پیرمردی موی سفید کرده و یحتمل در دهههای هفتوهشت زندگی با دشداشه و چفیه عربی و عقال مشکیرنگ بر سر. آرام و شمردهشمرده حرف میزند. حرفهایش را تا حد زیادی میفهمم. حماسه قبلی جناب مترجمِ همراه هم باعث شده که برایترجمه عین حرفهای الیاسری سراغش نروم. الیاسری نمونهی تیپیکال یک بزرگِ عرب است. انگاری که بزرگ یک قبیله باشد. به زحمت صحبت میکند، حرفش را با سلام به پیامبر(ص) و خاندانش شروع میکند و بعد هم معرفی خیلی کوتاه خودش و موکبش و حتی شماره عمودِ محل استقرارشان.
این را هم میگوید که موکبشان هر سال در طریقالعلماء برپا میشود. ادامه حرفهایش که از روی یک متن نوشتهشده میخواند در عین کوتاهی، سنگین و وزین است: «ما خادمان اهلبیت(ص) از جمهوری اسلامی تشکر میکنیم. آیتالله العظمیخامنهای هم در ثواب پذیرایی از زائران حسینی با ما شریک است. ایرانی و عراقی، ید واحده هستند.» الیاسری اینها را میگفت و من متوجه حرفهایش میشدم بدون اینکه سراغ جناب مترجم بروم یا آویزانش شوم. پر بیراه هم نمیگوید این وجدانِ مادرمرده که زبان آنقدرها هم که فکر میکنم مانع پیچیدهای نیست. رها کنم تا نیامده و صدایش را به تحقیر بلند نکرده!
نقشههای عبث یک صدامِ نگونبخت
قبل از صحبتهای الیاسری چند نفری از ابتدا و انتها و میانه جمع، بلند میشوند برای ابراز احساسات. چهار پنج نفری میشدند. عموماً شعر و شعار و ابراز احساسات و لابهلایش هم شعار علیه آمریکا و صهیونیستها. دلِ پری از آمریکاییها دارند. حالا تصوّرش را هم بکنید این شعر و شعار با زبانی مثل عربی هم همراه شود که قابلیتهایش کلاه از سر هر زبانشناسی میاندازد. در ادامه هم قوت و فصاحت اعراب را هم بگذارید کنار موضوع تا گوشی دستتان بیاید فضا چقدر حماسی و درام است. از خدا پنهان نیست از شما هم نباشد برای منِ نوعی، قضیه یک وجه دیگر هم داشت.
جوان عراقی با حرارت دارد خطاب به سیدعلی خامنهای ابراز احساسات میکند. لابهلای حرفهایشان بسامد دو واژه هم خیلی بالاست: سلمان و سلیمانی! اوّلی یار ایرانی پیامبر(ص) بود و دومیسردار سرفراز این سالها! دیدی آقای روزنامهنگار!؟ دیدی زبان آنقدرها هم که فکر میکنی مانع پیچیدهای نیست!
به احترام مرجعیت عراق
علی عبدالحسین عبود را شاید بتوان با معیارهای اداریِ امروزی، استانداردترین سخنران مراسم دانست. نماینده خدّام اهلبیت(ع) و موکبداران بغداد و کاظمین. حرفهایش را از روی متن میخواند؛ شمرده و آرام و متین. لابهلای حرفهایش ذکر خیری هم از آیتالله سیستانی میکند. صلوات بلند و محکم و به شیوه عربی که جمع میفرستد، عمق نفوذِ مرجع بزرگ شیعیان عراق را نشان میدهد و حرمت و احترامیکه برای او قائلند. این مهم البته در صحبتهای رهبری هم بدون سهم نبود، وقتی که آقا تشکر صمیمانه خودش و ملت ایران را به موکبداران عراقی ابلاغ میکردند و در این بخش، پرونده جدایی برای مرجعیت عراق هم باز کرد و همچنین در جای دیگر اشاره مستقیمی هم به فتوایی که آیتالله سیستانی برای مبارزه با داعش صادر کردند. مبارزهای که به تعبیر آقا، امنیتی را فراهم آورده که حالا زیر سایه آن، اربعین و پیادهروی اربعین دارد رشد میکند و میبالد و جهانی میشود.
مشتاقیم به شما
حرفهای عبدالحسین عبود هم مثل قبلیها، زلال و دلنشین است: «خطاب به ملت ایران میگویم که ای مردم ایران! ما مشتاقیم به شما چنان که یعقوب به یوسف!» جمله شاهکاری که زلالی و صداقت از آن میبارید و اوج سخاوت و کرامت اعراب را به رخ هر مخاطب منصفی میکشید. موضوعی که البته از نگاه تیزبینانه رهبری پنهان نماند: «رفتار کریمانه شما با زائران حسینی، نظیر و نمونهای ندارد. شما با رفتارتان، کرامت اسلامی و عربی را نشان دادید!»
دستخطی برای دعوت به اسلام
پشتبندِ عبود، سعید الصافی میآید پشتتریبون. شاعر خوشذوق عراقی که ابیاتش نه فقط عراقیهای حاضر در جلسه که ما را هم به وجد میآورد. میدانم! الان دوباره میگویید دیدی زبان مانع پیچیدهای نبود! قبل از ابیات غرایش هم پشتتریبون گفت من به نمایندگی از مردم ایران و عراق به استکبار میگویم که حسین(ع) دوباره ما را با هم جمع کرده است. کنایه سنگینی خطاب به غرب و پسلههای پانایرانیسم و پانعربیسمشان که نانشان در نقار و تفرقه بین فارس و عرب است. جناب الصافی منهایِ شعر زیبایی که سروده بود، خط قشنگی هم داشت. جناب مترجم که در حدترجمه کردن عبارت «ایران، عمق اسلام است» به یاریمان آمده بود بعد از مراسم موفق شد الصافی را پیدا کند و متن دستنوشتهاش را از او بگیرد. به قول یکی از رفقا، به هر که این خط زیبا را نشان بدهی اسلام میآورد!
سلام بر حسین(ع) و روحهای حل شده در او
دو نفر بعد از الصافی هم یکی مداح است و دیگری روحانی جوانی که روضه سوزناکی به عربی میخواند و جمع را هم حسابی متأثر میکند. این را میشود از صدایگریه و سینهزنی جمع هم فهمید. توی آن وضعیت میروم توی نخ واکنش تصویربردار صداوسیما با آن دوربین بدقواره و بزرگی که روی سهپایه بزرگتری مستقر شده در سمت راست آقا! مداحی و روضهخوانی به زبان عربی بود. روح حرفهایگری آقای تصویربردار در ابتدای قضیه غلبه داشت بر علقه قلبی. زاویه دوربین را مدام تغییر میداد تا قابهای بینقصی از آقا ببندد... در نهایت اما کم آورد و تسلیم شد. دو دستی چسبیده بود پشت دوربینی به اندازه خودش و مدام با لنز ور میرفت. در همان حال اما آرام آرام اشکهایش روان شد؛ بعضاً تکانهای ریز شانهاش هم به چشم میآید. گاهگاهی که دستش رها میشد، سینهای میزد.