به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 683
بازدید دیروز: 3,648
بازدید هفته: 683
بازدید ماه: 249,976
بازدید کل: 25,860,339
افراد آنلاین: 9
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۳۰ فروردین ۱٤۰٤
Saturday , 19 April 2025
السبت ، ۲۱ شوّال ۱٤٤۶
فروردین 1404
جپچسدیش
1
8765432
1514131211109
22212019181716
29282726252423
3130
آخرین اخبار
۱۷ - شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج ‌البلاغه - ضرورت تلاش برای کسب رضایت الهی در دوران مسئولیّت ۱۳۹۸/۱۰/۱۳
شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج ‌البلاغه -۱۷
ضرورت تلاش برای کسب رضایت الهی در دوران مسئولیّت
 
 
Image result for ‫نهج ‌البلاغه‬‎

بهترین ذخیره؛ عمل صالح
آن‏وقت يکى از آن کلماتى که خيلى به نظرم جالب آمد و چند سطر بعد از اين است، اين است که می‌فرماید: «فَليَکن اَحَبَّ الذَّخائِرِ اِلَيک ذَخيرَةُ العَمَلِ الصّالِح»؛ بهترين ذخيره‏ها در چشم تو ذخيره عمل صالح باشد. نمی‌خواهد پول ذخيره کنى، امکانات ذخيره کنى و غيره. البتّه نمی‌گوید هم نکن؛ می‌گوید محبوب نباشد، مورد علاقه تو نباشد. بهترين ذخيره براى تو ذخيره عمل صالح بايد باشد.
مهار خویشتن در برابر محرّمات الهی
بعد می‌فرماید که «فَاملِک هَواک»؛ مالک هواى خودت باش. هوسهاى خودت را زمام و دهنه بزن و مهار کن و مالکش باش. «وَ شُحَّ بِنَفسِک عَمّا لا يَحِلُّ لَک»؛ «شح» يعنى «بخل»، «بخل ورزيدن». البتّه عرب کلمه «بخل» را هم دارد امّا «شح» يک چيزى است که بالاتر از بخل است. بخل يعنى انسان يک چيزى را نخواهد به کسى بدهد اين بخل است؛ امّا وقتى يک چيزى را نمی‌خواهد به کسى بدهد و خودش هم نسبت به او خيلى علاقه دارد به اين می‌گویند «شح» که می‌گویند ترکيبى است از بخل و حرص. «وَ مَن يوقَ شُحَّ نَفسِه» هم به همين معنا است. شح بنابراين يعنى بخل ورزيدن که يک چيزى را انسان نخواهد در اختيار ديگرى بگذارد درحالى‏که اين نخواستن براى خاطر اين است که خودش به آن چيز نهايت علاقه را دارد و می‌خواهد آن را نگه دارد. می‌گوید نسبت به نفس خودت «شح» داشته باش؛ به خودت، شخصيّت خودت، خويشتن خودت شح داشته باش؛ يعنى بخيلانه و حريصانه، خويشتن خودت را نگه دار؛ چه‏جور نگه ‏دار؟ از دست نده خويشتن خودت را، هويّت خودت را. اينجا نفْس را اين‏جورى اگر معنا کنيم و به تعبير «هويّت» اگر بگوييم يا «خويشتن» بگوييم، معناى فارسى‏اش در تفاهم متعارف ما بهتر فهميده می‌شود. نسبت به آن هويّت و شخصيّت خودت شح بِورز؛ بخل همراه با حرص نسبت به او داشته باش براى حفظ خودت. از چه اين‏جور حفظش کن؟ «عَمّا لا يَحِلُّ لَک»؛ يعنى آنچه را براى تو حلال نيست، در اختيارش نگذار؛ اين است معناى شحّ به نفس؛ نفْس را حريصانه و بخيلانه نگه داشتن، اين است و حقيقتش اين‏جور است. «فَاِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفسِ الاِنصافُ مِنها فيما اَحَبَّت اَو کرِهَت»؛ نگه داشتن حريصانه و بخيلانه نفْس از اينکه انسان نگذارد ضايع بشود و از بين برود و هويّت خودش را نگه دارد، به اين است که شما او را وادار کنى به انصاف، درباره او انصاف بدهى هم در آن چيزهايى که دوست دارد، هم در آن چيزهايى که کراهت مى‏ورزد؛ يعنى اين‏جور نباشد که هرچه را دوست دارد به او بدهى و هرچه بدش بيايد و کراهت دارد او را از دسترسش دور کنى؛ اين شحّ به نفس نيست؛ بلکه بايستى با او منصفانه و عادلانه رفتار بکنى؛ آنچه را نياز دارد به او برسانى؛ آنچه موافق خير و صلاح او است به او بدهى که آن همانى است که خداى متعال براى او حلال کرده؛ آنچه براى او مضر است به او ندهى، و آن، همان چيزى است که خداى متعال براى او حرام کرده؛ اين است شحّ به نفس. البتّه اين مضمون در بعضى از روايات ديگر هم هست که از قول حضرت سجّاد(سلام‌الله‌عليه) هم من به نظرم ديدم که می‌فرماید که «اَ وَ لا حُرٌّ يَدَعُ هـذِهِ اللُّماظَةَ لاَهلِها فَلَيسَ لاَنَفُسِکم ثَمَنٌ اِلاّ الجَّنَةُ فَلا تَبيعوها بِغَيرِها»؛ مضمون آن، اين است که آيا آزاده‏اى نيست که اين چيز پَست را- البتّه معناى «لُماظه» مشخّص است، نمی‌خواهیم [بگوييم]- شى‏ء پَست را، متاع پَست را بيندازد در مقابل اهلش؟ يعنى دنيا را؛ منظور دنيا است و اين خواسته‏هاى دنيا و هوسهاى دنيا را؛ [پس] نفس خودتان را ارزان مفروشيد، نفْس خودتان را پست نکنيد؛ بهاى نفْس شما جز بهشت چيز ديگرى نيست؛ يعنى اگر قرار شد که اين نفْس را انسان يکجايى خرج بکند، بايد در مقابلش فقط بهشت را بگيرد ولاغير. به غير بهشت مفروشيد اين نفْس را. البتّه فروختن نفْس گاهى به‏معناى ذلّت و کوچک کردن خود و قبول حقارت [است] براى يک چيزى که کمتر از بهشت است- هرچه هست کمتر از بهشت است؛ هر خواسته‏اى در هر حدّى که باشد، نمى‏ارزد که انسان نفْس خودش را و شخصيّت خودش را ذليل کند و کوچک کند که ذليل کردن نفْس هم در شرع حرام است؛ در روايات تصريح شده که مؤمن همه‏کار با جان خودش می‌تواند بکند مگر اينکه نمی‌تواند او را ذليل بکند- يک‌وقت هم‌انداختن او در گناهان است که آن‌هم همين فروختن نفْس است و از دست دادن نفْس است. اين چيزى است که به‏مناسبت ماه رمضان و ساعات و دقايق نزديک افطار، با برادران عزيز [مطرح کردم].
شماها مسئولين بالاى کشور هستيد و سنگين‏ترين بارها بر دوش شما برادران و خواهران محترم است و واقعاً در بين کارهاى معمولى که يک انسان می‌تواند در زندگى برعهده بگيرد، اگر بخواهيم حساب کنيم، هيچ کارى از اين کارى که آقايان قبول کرديد و بنده هم همين‏جور- من هم مثل شماها- سنگين‏تر نيست؛ هم فشار فکرى دارد، فشار جسمانى دارد، فشار مسئوليّتى دارد، فشار الهى دارد، و اگر خداى‌نکرده انسان در اين کارى که برعهده گرفته نتواند اجر الهى را به دست بياورد، هيچ‌چيز ديگرى واقعاً مقابل اين سنگينى‏ها و اين فشارها و اين سختى‏ها [محسوب] نمی‌شود. انسان بتواند خدا را از خودش راضى کند. در مقابل اين کار بزرگى که شما انجام مي‌دهيد خدا را راضى کنيد وَالّا اگر خدا راضى نشد، اگر همه عالم هم به‌فرض راضى بشوند- که البتّه نمی‌شوند؛ «اِنَّ رِضَا النّاسِ لا يُملَک»؛ اين هم در جاى خود معلوم است که نمی‌شود انسان رضاى مردم را به‏طور کامل کسب کند؛ بالاخره يک عدّه راضى‏اند، يک عدّه ناراضى‏اند، يک عدّه فحش مي‌دهند، يک عدّه ناسپاسى می‌کنند، يک عدّه نمي‌فهمند، يک عدّه فهميده انکار می‌کنند؛ اينها هست؛ يک عدّه هم ممکن است در اين بين راضى باشند- و بشود همه مردم را هم راضى کرد، باز‌هم انصافاً جواب اين تلاشها و اين زحمتها و اين فشارها و اين بارهاى سنگين نيست. حالا از من راضى شدند که چه مثلاً؟ چه بشود؟ خيلى ممنون، راضى شديد؛ امّا اين رضايت چگونه می‌تواند انسان را از آن بار سنگينى که بر دوش دارد که با آن زحمت آورده- که اگر يک‌لحظه تخطّى مي‌کرد يا بکند خداى‌نکرده چه درکاتى در مقابل انسان هست- نجات بدهد و واقعاً خلاص کند از آن دغدغه و مصيبت بزرگ و مصيبت کبرا؟ که در دعاها هست «المُصيبَةِ الکبرى». چطور انسان می‌تواند خودش را خلاص کند جز اينکه خدا راضى باشد. لذا بايد واقعاً تلاش را، هدف‏گيرى را اين قرار‌داد و اميرالمؤمنين‌(عليه‌السّلام) هم خودش اين‏جور بود، نيّتش هم اين بود که کارمندان و کارکنان و عاملينش و کسانى که در طول تاريخ مى‏آيند، [اين‏گونه باشند]. ما هم ان‏شاءالله اگر خدا قبول کند جزو عاملين آن بزرگوار خودمان را مي‌دانيم؛ ما را هم نه در حدّ آن بزرگان مثل مالک‌اشتر و عمّار و محمّدبن ‏ابى‏بکر و اينها، در حدّ آن به‏اصطلاح پايين‏ترها بالاخره کأنّه آن بزرگوار گماشته به اين مأموريّتهايى که الان ما داريم و گماشته شده‏ايم. در واقع اين خطابِ مالک، عيناً به ما هم هست. يکايک ما اين را بايستى در نظر بگيريم. اوّلين مسئله هم «اِتَّقوااللّه‏» است و بقيّه چيزهايى که گذشت.
مرگ؛ بهترین پنددهنده
جمله اوّل از نبىّ اکرم(صلّی‌اللّه‌علیه‌‌وآله‌و‌سلّم) است. «قالَ صَلَّى‏الله ‌ُعَلَيهِ ‏وَ آلِهِ: کفى بِالمَوتِ واعِظاً وَ کفى بِالتُّقى غِنى»؛ يعنى اگر دلى پندپذير باشد، مرگ براى پنددهى کافى است. خود اينکه انسان مي‌بيند که در جريان امور حيات مردم، همين‏طور جا‌به‌جا مرگ حضور پيدا می‌کند و کسى را مي‌برد، اين بزرگ‏ترين موعظه‏کننده است. چون همه غفلتها و غرورها و طغيانها و سرکشى‏ها و تنبلى‏ها و هوس‌رانى‏ها و همه آن چيزهايى که ما در معرض ابتلاى به آنها هستيم، همه اينها ناشى از تکيه و اعتماد به اين حيات زودگذر و ناماندگار است. خيال می‌کنیم که حالا بنا است بمانيم. خب، اگر فرض کنيم که معلوم بشود که ما همين امشب رفتنى هستيم، يا يک ماه ديگر رفتنى هستيم، خيلى وضعمان فرق می‌کند؛ [اگر] يقين بکنيم و اين حقيقتى است که وجود دارد. خب، پارسال دوستانى بودند که با خودمان معاشر بودند- شما همه‏تان يقيناً کسانى را سراغ داريد پارسال در اين وقت بودند با ما- و امسال نيستند؛ مردند؛ رفتند. ممکن است سال ديگر هريک از ما چند نفرى که اينجا نشسته‏ايم نباشيم. اين خيلى موعظه‏کننده خوبى است که انسان بينديشد. براى همين هم هست که با‌اين‏همه تحريضى که در اسلام بر تلاش و عمل و اميد و آينده‌نگرى شده- با همه اينها- مکرّر گفته می‌شود که به فکر مرگ بيفتيد؛ قبرستان برويد؛ به ياد مرده‏ها باشيد. اين [روايت] از پيغمبر اکرم است، حديث معروفى هم هست. «کفى بِالمُوتِ واعِظاً وَ کفى بِالتُّقى غِنى»؛ پرهيزکارى به‏عنوان غنا و بى‏نيازى براى انسان کافى است.