به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 676
بازدید دیروز: 3,648
بازدید هفته: 676
بازدید ماه: 249,969
بازدید کل: 25,860,332
افراد آنلاین: 11
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۳۰ فروردین ۱٤۰٤
Saturday , 19 April 2025
السبت ، ۲۱ شوّال ۱٤٤۶
فروردین 1404
جپچسدیش
1
8765432
1514131211109
22212019181716
29282726252423
3130
آخرین اخبار
۱۹ - شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج ‌البلاغه -مسئولان مراقب باشند؛ مردم از رفتار آنها الگو ۱ ۱۳۹۸/۱۰/۲
شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج ‌البلاغه - ۱۹
 
مسئولان مراقب باشند؛ مردم از رفتار آنها الگو می‌گیرند!
 

اولویّت رسیدگی به خویشتن نسبت به دیگران در امور اخروی
در درجه اوّل، انسان به فکر سعادت و سرنوشت خودش بايد باشد. [البتّه] اين مقوله غير از مقوله امور دنيوى است که انسان اوّل بايد به فکر ديگران باشد و بعد به فکر خودش باشد؛ نه، در اين مقوله، در اين مرحله و براى اين منظور، که آن سعادت و شقاوت اخروى و ابدى و دائمى و تغييرناپذير است، آدم اوّل بايد به فکر خودش باشد و ببيند چه‏کاره است. می‌گویند مرحوم آقاى حاج‏آقاحسين قمى- که اخيراً فهميديم با آقاى شريعتمدار ما هم خويشاوندى دارند و ايشان هم جزو آن فاميل هستند- به بعضى دوستانشان مي‌گفتند که «فلانى! من هم مثل تو رفيق‏بازم منتها با رفيق تا دم جهنّم مي‌روم و ديگر جلوتر نمي‌روم، امّا شنيده‏ام تو آن‏چنان رفيق‏بازى که تا آن توتوهاى جهنّم هم با رفيق مي‌روى.» اين‏جور است که انسان عاقل، انسان مستبصر و توجّه‏دار حاضر نيست براى خاطر رفيق داخل جهنّم برود. اگر رفيق اهل جهنّم است و حاضر نيست که شما نگهش داريد، شما هم نبايد حاضر بشويد که با رفيق تا داخل جهنّم برويد؛ حدّاکثر اين است که انسان جرئت کند و تا دم جهنّم با رفيق برود امّا ديگر جلوتر نبايد رفت. اين است که انسان اوّل بايد به فکر خودش باشد.
حضرت از اينجا شروع می‌کنند، بعد مسئله دنيا و بى‏اعتبارى دنيا و مانند اينها را بيان می‌کنند که واقعاً هر جمله‏اش، در پُرمغزى جاى آن دارد که حقّاً و واقعاً افراد فرزانه‏اى بنشينند و اطراف اينها فکر کنند و عبارات زيبايى را در شرح اينها بيان کنند. حالا ما يک تکّه‏اش را به‏قدر فهم خودمان استفاده کرده‏ايم و انتخاب کرده‏ايم که عرض کنيم.
تا مي‌رسند به اينجا که می‌گویند: «يا بُنَىَّ»، پسرم! «اِجعَل نَفسَک ميزاناً فى ما بَينَک وَ بَينَ غَيرِک»؛ براى تنظيم رابطه خودت با ديگران، خودت را معيار قرار بده، خودت را ميزان و شاخص قرار بده؛ براى اينکه بتوانى بفهمى با ديگران چگونه بايد رفتار کرد، خودت را آن ديگرى فرض کن- اين بشود ميزان- ببين حالا با خودت چه‏جورى حاضرى رفتار بکنى، با خودت چگونه حاضرى عمل بکنى، با ديگرى هم همان‏جور عمل بکن. «فَاَحبِب لِغَيرِک ما تُحِبُّ لِنَفسِک»؛ هرچه براى خودت دوست دارى براى ديگرى هم دوست بدار؛ دنياى خوب، آخرت خوب، سعادت خوب، فرزند خوب، آبرو، حيثيّت، عزّت؛ هرچه براى خودت دوست مي‌دارى براى غير خودت هم دوست بدار. عجيب اين است که در اين جمله نمی‌گویند «لاَخيک»؛ چون بحث برادر مؤمن و حقوق برادر مؤمن و اين مضمون در روايات آمده؛ [امّا] اينجا بحث غير را می‌کنند؛ «غَيرِک»، غير خودت. البتّه بديهى است که اين «غير» اگر چنانچه دشمن خدا شد، ديگر مشمول اين معنا نيست؛ [درباره] آن بحثى نيست؛ يعنى اين در معارف اسلامى و در فرهنگ اسلامى پذيرفته‏شده است که آن کسى که دشمن خدا است، بلاشک از دايره دوستى انسان خارج است. در آن دعاى صحيفه سجّاديّه است که می‌فرماید در اين ماه رمضان يا در اين ايّام به من توفيق بده که همه دشمنى‏ها را از دلم بزدايم، دل خودم را و جان خودم را خلاص کنم از دست دشمنى‏ها؛ بعد بلافاصله می‌گویند «حاشا مَن عودىَ فيک»، مگر آن دشمنى که به‏خاطر تو با او دشمنى می‌کنم. يعنى امام سجّاد در دعاى لطيفِ رقيقِ صحيفه سجّاديّه آرزو ندارد که اين دشمنى را از دلش دور کند: «حاشا مَن عودىَ فيک وَ لَک فَاِنَّهُ العَدُوُّ الَّذى لا نُصافيه»؛ اين، آن دشمنى است که ما هرگز با او دست در دست نخواهيم گذاشت. بنابراين، دشمن خدا مستثنا است. امّا آن کسى که دشمن خدا نيست، ظاهر جمله اين است که حتّى نسبت به او هم همين وجود دارد؛ يعنى شما با کسى که هم‌دين شما هم نيست، همفکر شما هم نيست، امّا دشمن شما نيست، دشمن اين راه نيست، دشمن اين هدف هم نيست، بايد همين‏جور باشيد؛ يعنى خودتان را ميزان و معيار و شاخص قرار بدهيد براى تنظيم رفتارتان و احساساتتان نسبت به او.
هرچه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران هم مپسند
«وَ اکرَه لَهُ ما تَکرَهُ لَها»؛ هرچه براى خودت کراهت دارى، از بدى‏ها و از ناخشنودى‏ها، براى او هم کراهت داشته باش. «وَ لا تَظلِم کما لا تُحِبُّ اَن تُظلَم»؛ همچنان ‏که دوست ندارى مورد ستم قرار بگيرى، ديگرى را هم مورد ستم قرار نده. اين‌ هم خيلى مهم است؛ يعنى جزو شُعَب و فروع همين است. اگر به ما‌اندکى ظلم بشود و احساس مظلوميّت بکنيم، ناراحت می‌شویم؛ اگر بتوانيم فرياد می‌کنیم، اگر بتوانيم مقابله‏به‏مثل می‌کنیم، [اگر هم] نتوانيم دلمان می‌شکند. عين همين را نسبت به ديگرى بايد انسان در نظر بگيرد؛ يعنى ملاحظه کند که با رفتارش، با گفتارش و با حرکاتش چه کارى دارد با ديگرى می‌کند، چه بلايى دارد بر سر ديگرى درمى‏آورد، چه ظلمى ممکن است به ديگرى بکند. اين معنا بخصوص درباره من و شما که زيردستان زيادى داريم بيشتر صدق می‌کند. «وَ اَحسِن کما تُحِبُّ اَن يُحسَنَ اِلَيک»؛ نيکى کن همچنان‏ که توقّع دارى ديگران به تو نيکى کنند.
اهمّیّت انصاف به‌خرج دادن در رفتار با مردم
«وَ استَقبِح مِن نَفسِک ما تَستَقبِحُهُ مِن غَيرِک». همه اينها سخت است [امّا] اين يکى به نظر من سخت‏تر است. از خودت زشت بشمار چيزى را که از ديگرى زشت مي‌شمارى. خيلى چيزها را انسان از خودش و از هرچه به خود انسان برمي‌گردد- دوست انسان، فرزند انسان، رفيق انسان- زشت نمي‌شمرد، درحالى‏که اگر آن از ديگرى و کسى که با انسان هيچ رابطه‏اى ندارد سر بزند، انسان زشت ميشمرد. خيلى مهم است اين معنا که انسان واقعاً بتواند بر احساسات خودش فائق بيايد. «وَ ارضَ مِنَ النّاسِ بِما تَرضاهُ لَهُم مِن نَفسِک». متقابلاً توقّعات هم همين‏جور است. خشنود شو و راضى شو از آنچه مردم با تو انجام مي‌دهند، به همان مقدارى که اگر تو با آنها انجام مي‌دهى فکر مي‌کنى بايد راضى باشند. يعنى همان‌اندازه‏اى که فکر مي‌کنى مردم بايد از تو توقّع داشته باشند و اگر بيش از آن توقّع داشته باشند مي‌گويى عجب پُرتوقّعند، توقّعات خودت از مردم را هم محدود کن، زيادى از آنها توقّع نداشته باش و از آنها زيادى نطلب و مخواه.
لزوم پرهیز داشتن از گفتن سخنان بدون علم
«وَ لا تَقُل مَا لا تَعلَم»؛ چيزى را هم که نمي‌دانى نگو. واقعاً اين‏هم يکى از چيزهاى مهم است که ما درباره مطلبى که علم به آن نداريم- چه مطلب دينى، چه مطلب سياسى، چه مطلب راجع به زندگى، چه مطلب راجع به ديگرى که عالم به آن نيستيم- [سخنى] بر زبان جارى نکنيم. اگر حتّى مورد سؤال هم قرار گرفتيم، بر زبان جارى نکنيم؛ خب آدم بگويد نمي‌دانم. «وَ اِن قَلَّ ما تعلَم»؛ هرچند آنچه مي‌دانى کم باشد. چون آدم گاهى می‌گوید من اگر بخواهم چيزهايى که مي‌دانم بگويم، اين‏قدرى نمی‌شود که [اهمّيّتى داشته باشد]؛ ما چند کلمه که بيشتر نمي‌دانيم. درعين‏حال می‌گویند آنچه ميدانى بگو، آنچه نمي‌دانى نگو. البتّه اينجا بنده هم اين کلمه را اضافه بکنم که به دانستن‏هاى خودمان هم خيلى مغرور نشويم؛ گاهى انسان خيال می‌کند چيزهايى را مي‌داند، درحالى‏که جهل مرکّب است و نمي‌داند که نمي‌داند.
پرهیز از گفتن حرف ناپسند
«وَ لا تَقُل مَا لا تُحِبُّ اَن يُقالَ لَک»؛ چيزى را که دوست ندارى به تو بگويند، تو هم به ديگرى مگو؛ فحش است، اهانت است، تعريض است يا ازاين‏قبيل؛ هرچه دوست [نمي‌دارى].
فاصله جامعه از تربیت‌های قرآنی
واقعاً اينها خيلى مهم است. اگر ما بتوانيم اين‏جور عمل بکنيم، يقيناً خواهيم توانست مردم را هم همين‏جور تربيت بکنيم. من به زندگى خودمان در جامعه که نگاه می‌کنم، مي‌بينم ما از تربيت قرآنى فاصله داريم. نمي‌گويم بينونت بالکلّيّه داريم؛ نه، انصافاً يکجاهايى هم رفتارهاى ما مثل تربيتهاى قرآنى است امّا واقعيّت زندگى ما منطبق بر تربيتهاى قرآنى نيست. درحالى‏که من وقتى نگاه می‌کنم به صدر اسلام، به آيات قرآن خطاب به مردم، به رفتار پيغمبر و اصحاب پيغمبر و خواص و خصّيصين پيغمبر با تازه‏مسلمان‏ها، مي‌بينم عمده سعیشان اين بود که با تذکّرات خودشان و با نصايح خودشان آنها را وادار کنند که اخلاق و رفتارشان را و احساسات خودشان را و خُلقيّات خودشان را منطبق کنند بر خُلقيّات الهى و اسلامى. ما ازاين‏جهت انصافاً توفيقات متناسب با نياز جامعه را نداشته‏ايم؛ و کار سختى هم هست؛ قرنها اين خُلقيّات، در مواردى [حتّى] بعکسش عمل شده و کار شده و مردم [بر اساس آن] تربيت شده‏اند، که حالا طبعاً عمل کردن [برخلاف آن] خيلى کار سختى است؛ ولى بايد به‏هرحال [اين کار را] بکنيد.
نقش تربیت‌یافتگی مسئولان در تربیت مردم
آنچه انسان در اين جملات مشاهده می‌کند، بخشى از اين خُلقيّات است که اگر ما عمل کرديم، [چون] کليد عمل مردم، عمل مسئولين است؛ واقعاً رفتارهاى ما در مردم اثر می‌کند و مردم آنها را سرمشق قرار مي‌دهند؛ بعضى دانسته، از روى محبّت و علم و مثلاً اعتقاد، بعضى هم به‏طور قهرى؛ يعنى قهراً اين‏جور حالتى وجود دارد.