از آفات مسئولیت، غرور و مطلقالعنان پنداری است
نیاز همگان به نصایح نهجالبلاغه
همه ما به اين نصايح احتياج داريم؛ هم در باب مسائل شخصى خودمان- دل خودمان، رابطه قلبى خودمان با خدا، حفظ خشوع و تواضعى که لازمه سلوک صحيح در راه انجام وظيفه است- محتاج نصيحتيم، هم از اين جهت که وظايف مهمّى در اداره کشور برعهده هريک از جمع ما که اينجا هستيم گذاشته شده؛ چون فهم منطق علوى در باب مسائل کلان اداره کشور، از خلال اين مواعظ به دست مىآيد. درست است که خيلى از اينها مسائلى است منطقى، تحليلى، استدلالى، در اطراف يکجاهايى هم بحث شده امّا آنچه انسان از لابهلاى اين مواعظ اميرالمؤمنين و توصيههاى اميرالمؤمنين ميفهمد، گاهى خيلى عميقتر و اثرگذارتر است در روح انسان از آنچه بهصورت استدلالى و تحليلى و مانند اينها بيان میکنند.
لزوم بیمناک بودن از منحرف شدن از خطّ مستقیم
من قبل از اينکه اين جملات را بخوانم- که همه اين جملات را هم از فرمان اميرالمؤمنين به مالکاشتر انتخاب کردم ــ دو سه نکته کوتاه را باز تذکّراً عرض بکنيم؛ يکى اينکه ما گمان مصونيّت از انحراف را در خودمان مطلقاً نبايد بدهيم؛ يعنى هيچکس نبايد بگويد ما که ديگر وضعمان روشن است و مثلاً در خطّ صحيح داريم حرکت میکنیم و در خطّ دين و خدا و ما که منحرف نمیشویم؛ نخير، چنين چيزى نيست. امکان لغزش، امکان انحراف از خطّ مستقيم براى همه هست و همه هم وسيله اجتناب از اين انحراف را دارند؛ يعنى اينجور نيست که يک سرنوشت قطعى و حتمى باشد که ما بگوييم هرکس در اين راه حرکت میکند، ناگزير بايستى لغزش پيدا کند؛ نه، انسان میتواند بدون لغزش و بدون انحراف راه را ادامه بدهد امّا مصونيّت از انحراف هم يک تضمينى نيست که انسان بگويد ما که ديگر منحرف نمیشویم بنابراين انسان خاطرجمع سر را روى بالش نرمى بگذارد و از حال خودش غافل بشود؛ هيچکدام از اين دو طرف قضيّه مورد بىتوجّهى نبايد قرار بگيرد.
مراقبت از سستی عقیدتی یا شهوانی؛ راه جلوگیری از انحراف
حالا وسيله عدم انحراف و پرهيز از انحراف چيست؟ مراقبت از خود؛ همين. بايد مراقب بود. اگر از خود مراقبت بکنيم، منحرف نمیشویم؛ اگر از خود مراقبت نکنيم، انحراف يا از ناحيه سستى و ضعف در پايهها و مبانى عقيدتى به انسان رو مىآورد، يا از ناحيه شهوات به انسان رو مىآورد. حتّى کسانى که پايهها و مبانى اعتقادىشان محکم هم هست، شهوات نفْسانى غلبه پيدا میکند بر آن نگاه و بينش عقلى درست و عميق نسبت به خط و راه و هدف و انسان را منحرف میکند؛ ما مواردش را ديدهايم. [دراينباره] چند آيه در قرآن هست [امّا] اين آيه خيلى انسان را تکان میدهد؛ در مورد قضيّه اُحُد میفرماید که: «اِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوا مِنکم يَومَ التَّقَى الجَمعانِ اِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّيطانُ بِبَعضِ ما کسَبوا»؛ يعنى اين کسانى که در ماجراى اُحُد دچار آن لغزش خسارتبار شدند و از ميدان جنگ رو برگرداندند و اينهمه خسارت وارد شد بر نيروى نورَسِ نورسته اسلام و حکومت اسلام، علّت اين روگرداندن آنها و اين ضعفى که در ميدان جنگ نشان دادند از خودشان- بِبَعضِ ما کسَبوا- کارهايى بود که قبلاً سرِ خود آورده بودند؛ يعنى دل دادن به شهوات، دل دادن به هواهاى نفْسانى، که اثرش را اينطور جاها ظاهر میکند. يا در يک آيه شريفه ديگرى میفرماید که به اينها گفته شد انفاق کنيد، وقتى انفاق نکردند، «فَاَعقَبَهُم نِفاقًا فى قُلوبِهِم... بِمآ اَخلَفُوا الله ما وَعَدوه» يعنى وقتىکه انسان نسبت به وعدهاى که با خداى خود گذاشته و تعهّدى که دارد، بىتوجّهى نشان داد و خلف وعده کرد، نفاق بر قلب او مسلّط میشود؛ بنابراين اگرچنانچه ما بىتوجّهى کنيم، تن به شهوات و هواها بسپريم، ايمان مغلوب میشود، عقل مغلوب میشود و هواوهوس غالب میشود، باز هم همان انحرافى که از آن ميترسيم ممکن است پيش بيايد. بنابراين در همه حالات بايد انسان گمان اين را داشته باشد که ممکن است لغزش پيدا کند؛ هيچکس خودش را از اين خطر جدا نداند، دور نداند. يک نمونهاش اين قضيّه «بَلعَم باعورا» است که معروف است؛ «وَ اتلُ عَلَيهِم نَبَاَ الَّذى آتَينـهُ آيـتِنا فَانسَلَخَ مِنها» تا آخر.
نرنجیدن از سخن تلخ خیرخواهان؛ از راههای سلامت
نکته دوّم اينکه ماها اگر بخواهيم در اين جايگاهى که هستيم، از احتمال خطاى خودمان کم کنيم، بايستى از سخن درشت خيرخواهان نرنجيم؛ يکى از راههاى سلامت اين است. البتّه سخن درشت خيرخواهان را گفتيم؛ بدخواهانى هم هستند که سخن درشت و نرم و همهجور دارند؛ شايعهپراکنى و جنگ روانى و دروغ بستن به اينوآن؛ آنها بحث ديگرى است که انسان ممکن است در دلش هم برنجد از آنها؛ امّا آن کسى که ميدانيد که قصد خيرخواهى نسبت به شما را دارد- يعنى قصد عنادى ندارد، دشمنىاى ندارد- ولو با لحن درشتى حرف ميزند، از او نبايد واقعاً برنجيد و به سخن نرم و دلنشين چاپلوسان هم دل نسپريد؛ اين هم يک نکته که اين را اگر ما رعايت بکنيم، به نظر من خيلى به سود ما است.
توصیف مالکاشتر در بیانات امیرالمؤمنین(علیهالسّلام)
نکته سوّم اينکه اين مالکاشتر بزرگوار که اين حرفها خطاب به او است و مىبينيد در آن حرفهاى درشت و تلخ هست و حضرت نصيحتهاى خيلى تلخى میکنند که گاهى ماها اگر کسى اينجور نصيحتمان کند، يک ذرّهاى بهمان برميخورد. مالکاشتر آن کسى است که حضرت در يک نامه ديگرى، در يک فرمان ديگرى او را اينجور معرّفى میکنند: «فَاِنَّهُ مِمَّن لا يُخافُ وَهنُه»؛ کسى است که گمان سستىِ او نمیرود؛ يعنى مطلقاً کسى نيست که سستى کند. «وَ لا سَقطَتُه»؛ يعنى کوتاهى در کارها به او گمان برده نمیشود؛ آدمى که اهل کوتاهى در هيچ کارى باشد، نيست. «وَ لا بُطؤُهُ عَمَّا الاِسراعُ اِلَيهِ اَحزَم»؛ گمان کندى در آن کارهايى که در آن شتاب مطلوب است، مطلقاً نسبت به اين شخص نمیرود. «وَ لا اِسراعُهُ اِلى مَا البُطء عَنهُ اَمثَل»؛ گمان عجله و شتابزدگى هم نسبت به آن کارهايى که آرامش و تأنّى در آن مطلوب است، نسبت به اين آدم نمیرود؛ يعنى يک انسانى است که هم مراقب خود است، هم حکيم و دانا است؛ يعنى نه در آنجايى که بايد شتابزدگى نکند، شتابزدگى میکند؛ نه آنجاهايى که بايستى باسرعت حرکت کند، کوتاهى میکند؛ يعنى يکچنين آدمى و يک چنين شخصيّتى است که اين در نامه حضرت و فرمان حضرت به دو امير از امراى جيش در صفّين است که مالکاشتر را اينجور معرّفى میکنند.
ضرر مطلقالعنان دیدن خود برای مسئولین
حضرت ميفرمايند: «وَ لا تَقولَنَّ اِنّى مُؤَمَّرٌ آمرُ فَاُطاع»؛ اينجور نباشد که تو بگويى که در اين کار مسئوليّت به من سپرده شده؛ من بايد دستور بدهم، ديگران از من اطاعت کنند. «لا تَقولَنَّ» را با تأکيد و مبالغه میگوید؛ مبادا چنين فکرى و چنين حرفى بزنى. «فَاِنَّ ذلِک اِدغالٌ فِى القَلب»؛ اين روحيّه که من اينجا يک مسئوليّتى دارم، بايد بگويم و ديگران بىچونوچرا حرف من را گوش کنند، «اِدغالٌ فِى القَلب»؛ دل تو را فاسد میکند؛ اين از آن چيزهايى است که فاسدکننده است. «وَ مَنهَکةٌ لِلدّين»؛ «منهکه» يعنى ضعيفکننده روح دين، ديندارى و ايمان انسان است؛ اين را ضعيف میکند؛ اين حالتِ غرور. «وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الغِيَر»؛ اين حالت، تغييرات ناخواسته را نزديک میکند؛ يعنى اين حالت اعجابِ بهنفْس و غرور و اينکه در اين مسئوليّتى که من هستم کسى نبايد روى حرف من حرف بزند، اين حالت از آن چيزهايى است که تغيير را نزديک میکند؛ «غِيَر» يعنى آن تغييراتى که نامطلوب براى انسان است، تغييرات زمانه که آدم نمیخواهد پيش بيايد؛ اينها را نزديک میکند؛ يعنى مُلک و دولت و اقتدار و فرصتهاى خدمت را از انسان میگیرد.